30-06-2014، 22:41

[b]
وقتی اون روز تو باغ همه ی خانومها رو جو گرفته بود و جلوی همه قهقه می زدن

خیال نشسته بودن و تماشا می کردن

به جمعشون دعوت کردن ؛ آروم تو گوشم گفتی:
«مواظب وقار و متانت ات باش عزیزم



وقتی حواسم نبود و کمی روسری ام لیز خورده بود و موهام دیده می شد با لبخند گفتی:
«موهات بیرونه ها خانومی!»
درحالی که موهام رو قایم می کردم نگاهی به زنهای اطرافم تو خیابون انداختم. شرم آور بود.
شوهراشون چه بی خیال...


وقتی درعین حال که منو به فعالیت اجتماعی

فعالیت در دانشگاه تشویق
می کردی؛ هرازچندگاهی یادآوری می کردی که:
«غرور زن در مقابل مردان غریبه بجا و خوبه


وقتی اون روز آقای .... همسایمون اومده بود دم در. چادر سر کردم و رفتم
قبض ها رو ازش گرفتم .
برگشتم دیدم با لبخند بهم خیره شدی . گفتی:
«خوشم اومد چه مردونه برخورد کردی, بدون عشوه و طنازی»


وقتی اون روز تو مجلس عروسی یهو همه رو جو گرفت و زن و مرد قاطی شدن
و... مردهای دیگه با چه
لذتی به تماشا نشسته بودن.
تو مثل برق از جا پریدی و زدی بیرون. پشت سرت اومدم . گفتی:
«متشکرم که اونجا نموندی»


چنان نشسته ای به دل که باورم نمی شود
از آسمان رسیده ای نگو زمین ؛
که باورم نمی شود....[/b]