28-06-2014، 15:47
یعقوب فرزند إسحاق، که او را اسرائیل (بنده خدا) مىگویند دوازده فرزند داشت که چهارمین فرزند او (یهودا) بود.
یهودا و برادرانش با پدر خود یعقوب، در کنعان (فلسطین) سکونت داشتند و پس از واقعه مشهور حضرت یوسف که یهودا هم در آن شرکت داشت، در سال١٧۴۰ قبل از میلاد، کنعان را به عزم مصر ترک گفتند.
آن روزها مصر مملکت پر جمعیت و با ثروتى بود و هرکس بر آن حکومت مىکرد، چنان بود که بر جهان حکومت مىکند.
هنگامى که برادران یوسف وارد این سرزمین شدند حضرت یوسف پادشاه آن بود، از این جهت آنها زندگى بسیار با شکوهى بهم زدند. و کمکم تعدادشان از هزار تجاوز کرده و قبائل متعددى را تشکیل دادند.
این قبیلهها سالهاى درازى را در امن و امان بسر بردند، تا آنکه زمان (فرعون) فرا رسید و چون میان او و قبیلههاى بنى اسرائیل دشمنى هائى از گذشته بود، آنها را ذلیل کرده و به گفته قرآن(مردهایشان را کشته و زنانشان را به اسیرى برد).
پیش از آنکه حضرت موسى(ع) به پیامبرى مبعوث گردد، بنى اسرائیل سختترین روزهاى خود را زیر شکنجههاى طاقت فرسا و فشارهاى گوناگون فرعون بسر مى بردند.
ولى چون موسى(ع) در حوالى سال١٢١٣ قبل از میلاد مبعوث شد، روحهاى پژمرده آنها را جوان کرده و به جانهاى دربند شده آزادى بخشید.
اما این پیامبر بزرگ، در برابر این خدمات از آنها چه دید و آنها چه پاداشى باو دادند؟
براى مثال یکى از آن پاداشهاى ننگین را تاریخ چنین مىنویسد: شبانگاه حضرت موسى(ع) باتفاق بنى اسرائیل، مصر را مخفیانه ترک گفتند و به رود نیل رسیدند، موسى(ع) با عصاى خود آبها را فرمان داد تا اینکه در میان رود راهى نمایان شد.
موسى(ع) امر کرد تا همگى آن راه را در پیش گرفته و از نیل عبور کنند ولى آنها یک صدا گفتند: ما از دوازده قبیله ایم و هر قبیلهاى عادات و رسوم خاص خود را دارد، بایداین راه به دوازده قسمت تقسیم شود یعنى براى هریک از قبائل یک راه و یک مسیر خصوصى باشد، تا فرمانت را اجرا کنیم.
موسى(ع) به دریا ندا داد: تا دوازده مسیر باز کند و به فرمان خداوند چنین شد.
ولى آنها یک قدم بجلو نرفتند و عذرشان این بود:
ممکن است که در میان راه ما را با یکدیگر احتیاجى افتد، پس دریا را بگو تا چون پنجرهها سوراخهائى در میان دیوارهاى آب باز کند، تا هر قبیلهاى بتواند قبایل دیگر را ببیند و با آنها گفتگو کند، و چنین شد.
ولى باز هم برجاى خود ایستاده حرکت نکرده و فریاد زدند:
پاهاى ما برهنه است و زمین دریا رطوبت دارد و تا امر نکنى زمین خشک شود ما از آنجا عبور نخواهیم کرد.
خداوند امر کرد... زمین خشک شد ولى باز هم برجاى خود ایستادند و این بار بى ادبى و وقاحت را به منتهى درجه رساندند و با یکدیگر چنین گفتند:
موسى ما را از شهر آواره کرده و اینک مىخواهد که در دریا نابودمان کند تا ثروت و اندوخته هاى ما را به تصرف خویش در آورد.
موسى(ع) با یک دنیا حیرت، در حالیکه لبخند تلخى بر لبانش نقش بسته بود پا به رود نهاده و پیشاپیش آنها به راه افتاد.
این نخستین تجربه و آزمایش تلخى بود که بنى اسرائیل به موسى(ع) نشان دادند.
باز تاریخ مىنویسد: چون بنى اسرائیل، از رود نیل خارج شده و به صحراى سینا رسیدند، به موسى(ع) گفتند: ما را از آشیانه خود بیرون آورده و در صحرائى شن زار، سکونت دادى؟ این چه رفتارى است که با ما مى کنى؟ مگر ما سنگ هستیم، مگر ما احتیاج به آب و غذا نداریم؟
خدا امر کرد تا از آسمان براى آنها طعام فرستاده و ابرى بر آنها سایه افکند و سنگى را امر فرمود تا به آنها آب دهد.
زمانى به همین منوال گذشت تا آنکه روزى به موسى(ع) گفتند: ما طعامهاى آسمانى نمىخواهیم به خدایت بگو، همان پیاز و عدس را براى ما بفرستد زیرا ما آنها را بهتر دوست مىداریم.
موسى(ع) گفت: به نزدیکترین قریه ها که رسیدید: آنچه مىخواهید، خود بکارید و خداوند دیگر براى شما طعامى نخواهد فرستاد.
نافرمانى آنها آنقدر زیاد شد، که خدا عذابى بر آنها نازل کرد و آن این بود که مدت چهل سال در صحراها و بیابانها سرگردان بودند و آنها که با موسى(ع) از مصر بیرون آمدند، آرزوى شهر را بگور بردند و نوه ها و نوادههایشان با یوشع بن نون سال١۵۰۰ قبل از میلاد وارد شهر کنعان شدند.
نخستین دولت یهودى هنگامى تشکیل شد که (طالوت) یا (شأوول) در بین سالهاى ١۰٩۵ـ ١۰۵۵ قبل از میلاد پادشاه گشت، و پایتخت را در سال١۴۴٩ قبل از میلاد به یبوس (بیت المقدس) تغییر داد.
سلیمان فرزند داود، که پس از پدرش به مقام پادشاهى و نبوت رسید، از بزرگترین پادشاهان آنها شناخته شد، در زمان او همه از آرامش و سعادت برخوردار بودند، مىگویند که بناى هیکل سلیمان را او ساخت و مدت هفت سال مهندسین مصر، الجزیره و فینیقیا در آن ساختمان کار مىکردند.
پس از مرگ سلیمان (بین سال٩٣٢ قبل از میلاد) دولت آنها به دو قسمت تقسیم شد، یکى در شمال که پایتختش سامره (نابلس) بود و دیگرى در جنوب که پایتختش اورشلیم (بیت المقدّس) بوده است.
این دو دولت مدت٢۰۰ سال باهم جنگیدند تا آنکه (سرجون) امپراطور آشوریها ٧٢٢ (قبل از میلاد) بر آنها پیروز گشت و فرمان داد تا همه یهودیان را از آن منطقه خارج سازند.
پس از آنکه نینوى بدست کلدانیها سقوط کرد (۶١۴ قبل از میلاد) یهودیان براى بهم زدن میان آنها و مصریها که بر کنعان حکومت داشتند سخت مشغول فعالیّت شدند، در اثر آن جنگ دامنهدارى میان آنها واقع شد بالاخره (نبوخذ نصر) پادشاه بابل در سال (۵۶٢ قبل از میلاد) پیروز شد و براى انتقام از یهودیان اورشلیم را خراب کرد و هیکلها را نابود نمود و همه را دست بسته به بابل حرکت داد (۵٨۶ قبل از میلاد).
مدت زیادى را در اسیرى گذراندند، تا آنکه (کورش) پادشاه ایران، آنها را که به (اُسراى بابل) مشهور بودند، نجات داده و دوباره هیکل را بنا کرد (۵١۶ قبل از میلاد).
در ایّام (هیلین) یهودیان مورد حمله هاى بسیارى قرار گرفتند و آخرین آنها وقتى بود که رهبر معروف رومانى (قیطس) اورشلیم را خراب کرده، هرچه یهودى بود اسیر کرد و به (رم) فرستاد، این حادثه در سال٧۰ میلادى واقع شد.
در سال١٢۵م (ادریانوس) امپراطور رومانى بر آنها حمله کرد اورشلیم را خراب نمود و تعداد پانصد هزار یهودى را کشته و پنجاه هزار نفر از آنها را اسیر کرد.
در عهد (تراجان ـ ١۰۶م) تعداد زیادى از یهود مخفیانه وارد اورشلیم شده و بناى خرابکارى را گذاردند و چون (ادریانوس) پادشاه روم شد. (١١٧ ـ ١٣٨م) اورشلیم را به تصرف در آورد و انجام دادن مراسم مذهبى را بر یهود آزاد کرد.
یهودیان به رهبرى بارکوخیا (١٣۵م) شورش کردند، ولى پیروز نشدند، در این واقعه بیش از ۵٨۰ هزار یهودى بقتل رسید و آنها که جان سالم بدر بردند، شهر را ترک کرده ادریانوس مجددا اورشلیم را خراب کرده و به جاى آن شهر (ایلیا) بنا کرد.
پس از این تاریخ، یهودیان خرابکارىهاى زیادى کردند و بدنبال آن چندین بار قتل عام شدند که خود مسبب همه آنها بودند.
یهودا و برادرانش با پدر خود یعقوب، در کنعان (فلسطین) سکونت داشتند و پس از واقعه مشهور حضرت یوسف که یهودا هم در آن شرکت داشت، در سال١٧۴۰ قبل از میلاد، کنعان را به عزم مصر ترک گفتند.
آن روزها مصر مملکت پر جمعیت و با ثروتى بود و هرکس بر آن حکومت مىکرد، چنان بود که بر جهان حکومت مىکند.
هنگامى که برادران یوسف وارد این سرزمین شدند حضرت یوسف پادشاه آن بود، از این جهت آنها زندگى بسیار با شکوهى بهم زدند. و کمکم تعدادشان از هزار تجاوز کرده و قبائل متعددى را تشکیل دادند.
این قبیلهها سالهاى درازى را در امن و امان بسر بردند، تا آنکه زمان (فرعون) فرا رسید و چون میان او و قبیلههاى بنى اسرائیل دشمنى هائى از گذشته بود، آنها را ذلیل کرده و به گفته قرآن(مردهایشان را کشته و زنانشان را به اسیرى برد).
پیش از آنکه حضرت موسى(ع) به پیامبرى مبعوث گردد، بنى اسرائیل سختترین روزهاى خود را زیر شکنجههاى طاقت فرسا و فشارهاى گوناگون فرعون بسر مى بردند.
ولى چون موسى(ع) در حوالى سال١٢١٣ قبل از میلاد مبعوث شد، روحهاى پژمرده آنها را جوان کرده و به جانهاى دربند شده آزادى بخشید.
اما این پیامبر بزرگ، در برابر این خدمات از آنها چه دید و آنها چه پاداشى باو دادند؟
براى مثال یکى از آن پاداشهاى ننگین را تاریخ چنین مىنویسد: شبانگاه حضرت موسى(ع) باتفاق بنى اسرائیل، مصر را مخفیانه ترک گفتند و به رود نیل رسیدند، موسى(ع) با عصاى خود آبها را فرمان داد تا اینکه در میان رود راهى نمایان شد.
موسى(ع) امر کرد تا همگى آن راه را در پیش گرفته و از نیل عبور کنند ولى آنها یک صدا گفتند: ما از دوازده قبیله ایم و هر قبیلهاى عادات و رسوم خاص خود را دارد، بایداین راه به دوازده قسمت تقسیم شود یعنى براى هریک از قبائل یک راه و یک مسیر خصوصى باشد، تا فرمانت را اجرا کنیم.
موسى(ع) به دریا ندا داد: تا دوازده مسیر باز کند و به فرمان خداوند چنین شد.
ولى آنها یک قدم بجلو نرفتند و عذرشان این بود:
ممکن است که در میان راه ما را با یکدیگر احتیاجى افتد، پس دریا را بگو تا چون پنجرهها سوراخهائى در میان دیوارهاى آب باز کند، تا هر قبیلهاى بتواند قبایل دیگر را ببیند و با آنها گفتگو کند، و چنین شد.
ولى باز هم برجاى خود ایستاده حرکت نکرده و فریاد زدند:
پاهاى ما برهنه است و زمین دریا رطوبت دارد و تا امر نکنى زمین خشک شود ما از آنجا عبور نخواهیم کرد.
خداوند امر کرد... زمین خشک شد ولى باز هم برجاى خود ایستادند و این بار بى ادبى و وقاحت را به منتهى درجه رساندند و با یکدیگر چنین گفتند:
موسى ما را از شهر آواره کرده و اینک مىخواهد که در دریا نابودمان کند تا ثروت و اندوخته هاى ما را به تصرف خویش در آورد.
موسى(ع) با یک دنیا حیرت، در حالیکه لبخند تلخى بر لبانش نقش بسته بود پا به رود نهاده و پیشاپیش آنها به راه افتاد.
این نخستین تجربه و آزمایش تلخى بود که بنى اسرائیل به موسى(ع) نشان دادند.
باز تاریخ مىنویسد: چون بنى اسرائیل، از رود نیل خارج شده و به صحراى سینا رسیدند، به موسى(ع) گفتند: ما را از آشیانه خود بیرون آورده و در صحرائى شن زار، سکونت دادى؟ این چه رفتارى است که با ما مى کنى؟ مگر ما سنگ هستیم، مگر ما احتیاج به آب و غذا نداریم؟
خدا امر کرد تا از آسمان براى آنها طعام فرستاده و ابرى بر آنها سایه افکند و سنگى را امر فرمود تا به آنها آب دهد.
زمانى به همین منوال گذشت تا آنکه روزى به موسى(ع) گفتند: ما طعامهاى آسمانى نمىخواهیم به خدایت بگو، همان پیاز و عدس را براى ما بفرستد زیرا ما آنها را بهتر دوست مىداریم.
موسى(ع) گفت: به نزدیکترین قریه ها که رسیدید: آنچه مىخواهید، خود بکارید و خداوند دیگر براى شما طعامى نخواهد فرستاد.
نافرمانى آنها آنقدر زیاد شد، که خدا عذابى بر آنها نازل کرد و آن این بود که مدت چهل سال در صحراها و بیابانها سرگردان بودند و آنها که با موسى(ع) از مصر بیرون آمدند، آرزوى شهر را بگور بردند و نوه ها و نوادههایشان با یوشع بن نون سال١۵۰۰ قبل از میلاد وارد شهر کنعان شدند.
نخستین دولت یهودى هنگامى تشکیل شد که (طالوت) یا (شأوول) در بین سالهاى ١۰٩۵ـ ١۰۵۵ قبل از میلاد پادشاه گشت، و پایتخت را در سال١۴۴٩ قبل از میلاد به یبوس (بیت المقدس) تغییر داد.
سلیمان فرزند داود، که پس از پدرش به مقام پادشاهى و نبوت رسید، از بزرگترین پادشاهان آنها شناخته شد، در زمان او همه از آرامش و سعادت برخوردار بودند، مىگویند که بناى هیکل سلیمان را او ساخت و مدت هفت سال مهندسین مصر، الجزیره و فینیقیا در آن ساختمان کار مىکردند.
پس از مرگ سلیمان (بین سال٩٣٢ قبل از میلاد) دولت آنها به دو قسمت تقسیم شد، یکى در شمال که پایتختش سامره (نابلس) بود و دیگرى در جنوب که پایتختش اورشلیم (بیت المقدّس) بوده است.
این دو دولت مدت٢۰۰ سال باهم جنگیدند تا آنکه (سرجون) امپراطور آشوریها ٧٢٢ (قبل از میلاد) بر آنها پیروز گشت و فرمان داد تا همه یهودیان را از آن منطقه خارج سازند.
پس از آنکه نینوى بدست کلدانیها سقوط کرد (۶١۴ قبل از میلاد) یهودیان براى بهم زدن میان آنها و مصریها که بر کنعان حکومت داشتند سخت مشغول فعالیّت شدند، در اثر آن جنگ دامنهدارى میان آنها واقع شد بالاخره (نبوخذ نصر) پادشاه بابل در سال (۵۶٢ قبل از میلاد) پیروز شد و براى انتقام از یهودیان اورشلیم را خراب کرد و هیکلها را نابود نمود و همه را دست بسته به بابل حرکت داد (۵٨۶ قبل از میلاد).
مدت زیادى را در اسیرى گذراندند، تا آنکه (کورش) پادشاه ایران، آنها را که به (اُسراى بابل) مشهور بودند، نجات داده و دوباره هیکل را بنا کرد (۵١۶ قبل از میلاد).
در ایّام (هیلین) یهودیان مورد حمله هاى بسیارى قرار گرفتند و آخرین آنها وقتى بود که رهبر معروف رومانى (قیطس) اورشلیم را خراب کرده، هرچه یهودى بود اسیر کرد و به (رم) فرستاد، این حادثه در سال٧۰ میلادى واقع شد.
در سال١٢۵م (ادریانوس) امپراطور رومانى بر آنها حمله کرد اورشلیم را خراب نمود و تعداد پانصد هزار یهودى را کشته و پنجاه هزار نفر از آنها را اسیر کرد.
در عهد (تراجان ـ ١۰۶م) تعداد زیادى از یهود مخفیانه وارد اورشلیم شده و بناى خرابکارى را گذاردند و چون (ادریانوس) پادشاه روم شد. (١١٧ ـ ١٣٨م) اورشلیم را به تصرف در آورد و انجام دادن مراسم مذهبى را بر یهود آزاد کرد.
یهودیان به رهبرى بارکوخیا (١٣۵م) شورش کردند، ولى پیروز نشدند، در این واقعه بیش از ۵٨۰ هزار یهودى بقتل رسید و آنها که جان سالم بدر بردند، شهر را ترک کرده ادریانوس مجددا اورشلیم را خراب کرده و به جاى آن شهر (ایلیا) بنا کرد.
پس از این تاریخ، یهودیان خرابکارىهاى زیادى کردند و بدنبال آن چندین بار قتل عام شدند که خود مسبب همه آنها بودند.