امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطرات جبهه ازنوع خنده دارش 4

#1
بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت

می دوید. صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین

ولی از خمپاره خبری نبود.

برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم

داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع

دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.

___________________________________________________
ببخشید کم بود تقصیر من نیس
خاطرات جبهه ازنوع خنده دارش 4 1
پاسخ
 سپاس شده توسط نایریکا-13 ، -Edgar
آگهی
#2
مرســـــــــــیHeartHeart
هیس⇦⇦چوب خدا صدا ندارد
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  خاطرات شهيد محمود كاوه
  خاطرات شب «احیا»ی اسرا
  لازم باشد حاضری به جبهه بیایی؟
  ارسال قوطی خالی کمپوت به جبهه....!!
  خاکریز خاطرات (به روز رسانی میشود)
  خاطرات خواندنی از رادیو
  خاطرات غسال ها+15
  طرح دفترچه خاطرات شهدا ویژه هفته دفاع مقدس
  جبهه طاغوت زرنگه!
  خاطرات حمید چریک

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان