21-06-2014، 17:28
از دست تو ای کودکی!
به تو که فکر میکنم تمام حرفهایم گل میکنند.
چند روزی بود که مادر خانه نبود.
قرار شد میم اول و من و دختر آبی را نمیدانم بود یانه، خودش بیاید و از خودش دفاع کند،
خلاصه قرار شد بشویم دخترای خوب بابا و یک غذای خوشمزه!!!! درست کنیم.
تصمیم شورا بر این شد که ماکارونی درست کنیم.
ما که تاحالا درست نکرده بودیم که!
فقط خورده بودیم و چون خورده بودیم تا حدودی با مایحتوی آشنا بودیم.
یا علی گفتیم و آشپزی آغاز شد!
چشمت روز بد نبیند کودکی جان!
یادته که؟
فقط میدانستیم که یک سری کارها باید انجام شود، اما کدام کجا و کی را نه!
هنوز مواد ما حاضر نبود که آب جوشید و ماکارونی را داخل آن ریختیم.
حالا ما بدو، ماکارونی داخل آب بدو!
نه نگران نباشید!
خودمان را به مرحله ی نیمه نهایی رساندیم.
مواد که حاضر شد همی، گفتیم ای خواهران!
ماکارونی مامان پز، رنگیست، پس باید یه رنگی به این مواد بدهیم.
اما نمیدانستیم که این رنگ از کجا آمده است!
زردچوبه به میزان لازم!!!!!!!!!!!!!!!
هی زدیم، هی دیدیم هنوز مواد ما رنگ و رو پریده است، گفتیم خب حتماً کم است، بازهم زدیم و بازهم ....
خلاصه، ماکارونی فوق الذکر آماده شد.
به چه ماکارونیای شده بود!
ماکارونی نبود که!
زردچوبه بود که تویش یک چنتا ماکارونی انداخته بودیم واسه طعمش!
موقع ناهار ما بودیم و زردچوبه، نه ببخشید ماکارونی و پدر و ...
آنجا بود که فهمیدیم زردچوبه هم چیز خوشمزه ایستا!
خلاصه!
بخش قابل توجهی از ماکارونی مورد نظر دست نخورده باقی ماند..
ولی خودمانیم وقتی ماند مثل اینکه جا افتاده بود!
خیلی خوشمزه شده بود!
به تو که فکر میکنم تمام حرفهایم گل میکنند.
چند روزی بود که مادر خانه نبود.
قرار شد میم اول و من و دختر آبی را نمیدانم بود یانه، خودش بیاید و از خودش دفاع کند،
خلاصه قرار شد بشویم دخترای خوب بابا و یک غذای خوشمزه!!!! درست کنیم.
تصمیم شورا بر این شد که ماکارونی درست کنیم.
ما که تاحالا درست نکرده بودیم که!
فقط خورده بودیم و چون خورده بودیم تا حدودی با مایحتوی آشنا بودیم.
یا علی گفتیم و آشپزی آغاز شد!
چشمت روز بد نبیند کودکی جان!
یادته که؟
فقط میدانستیم که یک سری کارها باید انجام شود، اما کدام کجا و کی را نه!
هنوز مواد ما حاضر نبود که آب جوشید و ماکارونی را داخل آن ریختیم.
حالا ما بدو، ماکارونی داخل آب بدو!
نه نگران نباشید!
خودمان را به مرحله ی نیمه نهایی رساندیم.
مواد که حاضر شد همی، گفتیم ای خواهران!
ماکارونی مامان پز، رنگیست، پس باید یه رنگی به این مواد بدهیم.
اما نمیدانستیم که این رنگ از کجا آمده است!
زردچوبه به میزان لازم!!!!!!!!!!!!!!!
هی زدیم، هی دیدیم هنوز مواد ما رنگ و رو پریده است، گفتیم خب حتماً کم است، بازهم زدیم و بازهم ....
خلاصه، ماکارونی فوق الذکر آماده شد.
به چه ماکارونیای شده بود!
ماکارونی نبود که!
زردچوبه بود که تویش یک چنتا ماکارونی انداخته بودیم واسه طعمش!
موقع ناهار ما بودیم و زردچوبه، نه ببخشید ماکارونی و پدر و ...
آنجا بود که فهمیدیم زردچوبه هم چیز خوشمزه ایستا!
خلاصه!
بخش قابل توجهی از ماکارونی مورد نظر دست نخورده باقی ماند..
ولی خودمانیم وقتی ماند مثل اینکه جا افتاده بود!
خیلی خوشمزه شده بود!