16-05-2014، 16:56
بعد از جنگ جهاني اول كه مسئله يهوديان در دستور كار كنفرانس صلح پاريس قرار گرفت، سوكولف رياست هيئت نمايندگي يهود در اين كنفرانس را برعهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهود در اين كنفرانس را بر عهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهوديان را عهدهدار شد وظيفه اين شخص تنظيم و تطبيق سياست و سازمان صهيونيسم با واقعيات پس از جنگ جهاني اول بود. در سال 1929 زماني كه سازمان آژانس يهود تأسيس شد، او به رياست بخش اجرايي اين سازمان رسيد و در سالهاي 1931 و 1933 رياست كل آن را در اختيار داشت. ناهوم سوكولف در سال 1936 در لندن درگذشت. او پيشتر كتاب تاريخ صهيونيسم را در باب شكلگيري اين جريان به رشته تحرير درآورد.
مردم انگليس در دورانهاي متفاوت و از ديدگاههاي مختلف، نظر خود را درباره رسالت بريتانياي كبير در شرق بيان داشتهاند. هر بار كه مردم انگليس به مشكل شرق انديشيدهاند موضوع رسالت انگليس نيز كم و بيش، ذهن آنها را متوجه خود كرده است. مسأله شرق آتشي بوده كه شعله آن هرگز خاموش نشده است.
سرگرد چارلز هنري چرچيل (1877-1814) نوه دوك پنجم مارلبرو (1840ـ1766) از افسران ستاد قشون انگليس در لشگركشي به سوريه بود. وي يكي از بهترين كتابهاي زبان انگليسي را درباره مردم لبنان و ساكنان اين سرزمين تأليف كرده است. سرگرد چرچيل در كتاب خود تحت عنوان «لبنان» چنين نوشته است :
نبوغ انگليس كه ظاهرآ براي رهبري و حكومت بر مردم شرق بسيار مناسب است با بهرهگيري از نفوذ نظامي، تجاري و قانونگذاري، دومينيوني در آن بخش از كره زمين تأسيس كرده است كه هيچ فاتح نظامي نميتوانسته است صرفآ با توسل به حربه نظامي، چنين دومينيوني تأسيس كند. حفظ و كنترل آن كه جاي خود دارد.
توسعه امكانات و منابع اين امپراتوري بينظير در شرق كه انگليس بر آن فرمان ميراند و در اين راه رقيب و شريكي ندارد براي رونق ملي اين سرزمين و موجوديت ملي آن، جنبه حياتي پيدا كرده است و ضروري است كه انگليس همواره ادعاي قاطع، اما نه انحصاري، بر احساسات و عواطف ملي مردم اين سرزمين، داشته باشد.
ميگويم انگليس نبايد ادعاي انحصاري داشته باشد، و براي اين گفته خود هم دليل منطقي دارم، چون شرق كه من بخش مهمي از آن را ميشناسم توجه عمومي را به خود جلب ميكند.
شرقي كه سواحل آن را درياي مديترانه در هم مينوردد، شرق با آن شهرهايي كه از قطعات سنگ و گنبدهاي عظيم ساخته شدهاند، آسماني خيرهكننده، سرزمين نيروي خارقالعاده يعقوب و اسماعيل، سرزمين مزامير داود و دم مسيحايي، سرزمين ايمان ابراهيم و عشق امانوئل، سرزميني كه راههاي ارتباط اسرارآميز خداوند با بشر در آنجا آغاز ميشود و سرزميني كه به موقع اين همه در آنجا به نتيجه خواهند رسيد، شرقي كه از آن سخن ميگويم ممكن است به مركز حكومت جهاني تبديل شود و به همين دليل به هوشياري و همدلي بيدريغ انگليس نياز دارد...
نويسنده كتاب «لبنان» پس از تشريح بسيار صريح و كوبنده بعد عاطفي و احساسي مسئله، علاوه بر نكاتي كه ديزرائيلي نخستوزير بريتانيا و ديگران با چنان فصاحتي بيان كرده بودند، نكته ديگري را يادآور شده است. او ميگويد:
هر نقشي هم كه انگليس، در وضعيت موقتي و پيچيده كنوني كه احتمالا به آن كمال گفته شده خواهد رسيد، ايفا كند (كمالي كه ديپلماسي مبتني بر ترس، وقوع آن را به تأخير مياندازد، اما نيازهاي فوري انسانها و تمدن، سرعت بخشيدن به آهنگ آن را ايجاب ميكند)، بنابه دلايل آشكار بايد براي هر فرد انگليسي به خوبي روشن باشد كه براي حفظ برتري انگليس در شرق، لازم است سوريه و مصر كم و بيش تحت كنترل يا نفوذ بريتانياي كبير قرار گيرند.
وي سپس در مقام يك كارشناس نظامي مينويسد :
ناپلئون گفته بود كه اكرا كليد شرق است و او با نبوغ نظامي خود به خوبي به اهميت اين شهر پي برده بود. وي مذبوحانه تلاش ميكرد تا اين شهر را به تصرف خود درآورد و از آن به عنوان پايگاهي عليه امپراتوري انگليس در هند استفاده كند... به همين دليل از هموطنان خود ميخواهيم تا اين نظريه سياسي را اتخاذ كرده و آن را به عنوان سياست ملي خود انتخاب كنند.
هنگامي كه فلسطين از قلمرو تركيه جدا شود يا بايد تحت حاكميت انگليس درآيد يا جزيي از يك كشور مستقل باشد كه بدون انگيزه گسترش ارضي يا بدون داشتن ابزارهاي تجاوز نظامي، بتواند از حيثيت و شرف خود دفاع كند و از آن مهمتر هدف والاي علت وجودي خود را ارتقاء بخشد چون فلسطين به علت موقعيت جغرافيايي برجسته خود، ميتواند به مركز تجاري شرق تبديل شود و تمامي نژادهاي مختلف بشري را براساس روابط انساني صلح و برادري با يكديگر متحد كند...
... به زودي زمان آن فرا خواهد رسيد تا سوريه به جاي آنكه تنها به عنوان يك سرزمين رؤيايي، سرزمين سفرهاي تجملي، و احساسات نشاطآور و لذتهاي رؤيايي اما زودگذر شناخته شود، به كشوري با بهترين و جامعترين شكل حكومت و نهادهاي قدرتمند تبديل گردد...
نويسنده كتاب با برشمردن ويژگيهاي تاريخي و جغرافياي سياسي فلسطين، بر اين عقيده است كه اين سرزمين بايد به كشوري بزرگ، پر رونق و برخوردار از صلح و آرامش تبديل شود و تبديل هم خواهد شد كه انگليس بايد بر آن حكومت كند يا آن را تحت نفوذ خود قرار دهد، يا اينكه به كشوري مستقل مبدل شود و انگليس موجوديت و پيشرفت آن را تضمين كند. وي معتقد است كه چنين وضعيتي، قدرت انگليس را تقويت خواهد كرد و ناخودآگاه احساس ميكند كه در هر نقطهاي كه پاي منافع بشري در ميان باشد بايد انگليس هم در آنجا حاضر باشد.
وي در عين حال بر اين اعتقاد است كه در راستاي اين هدف، انگليس بايد سياست بسيار فعالي در شرق اتخاذ كند.
سر اوستين هنري لايارد (1894ـ1817) ازجمله ديگر سياستمداران و شرقشناس بلندآوازه است وي در سخنراني خود در مجلس عوام انگليس، ديدگاهي مشابه ديدگاه سرگرد چرچيل، ارائه ميدهد. او ميگويد:
نبايد فراموش كرد كه گرچه مصر يكي از شاهراههاي رسيدن به هند است اما سوريه و درههاي دجله و فرات تنها شاهراه اصلي رسيدن به هند است و هر قدرتي كه اين كشورها را كنترل كند بر هند فرمان خواهد راند.
چنين به نظر ميرسد كه ديپلماسي انگليس تحت تأثير چنين ملاحظاتي قرار داشته است.
آقاي دبليو. يانگ اوّلين كنسول انگليس در اورشليم بود (1838). همانگونه كه از يادداشتهاي روزانه لرد شفتسبري برميآيد، انتصاب يانگ به سمت اولين كنسول انگليس در اورشليم به وساطت و با تلاش وي صورت گرفته است. فرانسه و روسيه در سال 1838 و اتريش در سال 1840 به تأسي از انگليس، به اورشليم كنسول اعزام كردند. ساردني در سال 1843 در اورشليم كنسولگري داير كرد اما در پي تأسيس كنسولگري اتريش در اين شهر، كنسولگري ساردني برچيده شد. كنسولگري اسپانيا در اورشليم در سال 1854 داير شد.
دو كنسول پروتستان، يعني كنسولهاي انگليس و پروس، هيچ دخالتي در امور اماكن مقدس نداشتند و ارتباط آنها با حكومت محلي تنها به پاسداري از همميهنان و اموال آنان، محدود ميشد. در آن زمان، كنسول پروس به علت قلّت تعداد اتباع اين كشور در اورشليم، كار چنداني نداشت در حاليكه كنسول انگليس علاوه بر رسيدگي به امور اتباع كشور خود، چه آنهايي كه در اورشليم ساكن بودند و چه مسافران انگليسي، ناگزير بود تا از اتباع مالت، هند، كانادا و ديگر مستعمرات انگليس و ايونيها به عنوان مردم تحتالحمايه و تعدادي يهودي تحتالحمايه از اموال قابل ملاحظه از جمله يك بيمارستان وابسته به كليسا، مدارس گوناگون و يك گورستان مراقبت و پاسداري كند.
البته قرار گرفتن يهوديان فلسطين، تحت حمايت انگليس است كه حالت رسمي نداشت. اين اولين مورد در تاريخ قوم يهود است كه بدون داشتن تابعيت يك قدرت بزرگ، از حمايت آن برخوردار شدهاند. بهتر است چگونگي اين رويداد جالب را بررسي كنيم. در سال 1838 لرد پالمرستون نخستوزير بريتانيا به اوّلين كنسول خود در اورشليم دستور داد تا «از تمامي يهوديان حفاظت كند». دستور عمل پالمرستون همانگونه كه شرايط ايجاب ميكرد كلي و ساده بود و اين امكان را فراهم ميساخت تا تحولات بعدي، سير طبيعي خود را طي كنند. چنين به نظر ميرسيد كه در اين دستور عمل، يهوديان تلويحآ به عنوان يك ملت به رسميت شناخته شده بودند و اين احتمال وجود داشت كه رابطه يهوديان با مسلمانان بر اثر وقوع حوادثي دستخوش تغيير شود اما در آن زمان، پيشبيني مسير مذاكرات، باتوجه به اخراج قريبالوقع مصريها از سوريه امكانپذير بود.
سپس، ماجراي سركوب يهوديان در مراسم عيد پسح سال 1840 در دمشق كه تحت حاكميت رژيم مصر قرار داشت، پيش آمد. چند ماه پس از اين حادثه، اكرا گلولهباران شد و بار ديگر سوريه تحت حاكميت تركها قرار گرفت. بدين ترتيب دوران حاكميت مصريها بر سوريه كه از سال 1832 آغاز شده بود در سال 1840 پايان يافت. تركها در پايان سال حاكميت خود بر سوريه را باز يافتند واين بار در مقايسه با دوران پيش از ترك سوريه، رفتار ملايمتري در پيش گرفتند ويكسال بعد سلطان عثماني فرمان مرسوم به دستخط شريف گل گارچ را صادر كرد كه در آن از لحاظ نظري (اما نه در عمل )تمامي طبقات واقشار تابع امپراطوري عثماني با يكديگر برابر شمرده شده بودند
دولت انگليس توجه باب عالي را به شرايط زندگي يهوديان ساكن در فلسطين و يهودياني كه ممكن بود در آينده در اين سرزمين سكونت اختيار كنند، جلب كرد.اين اقدام را ميتوان يك گام رسمي و مستقيم دولت انگليس در حمايت از اسكان يهوديان در فلسطين تلقي كرد. در آوريل 1841 لرد پالمرستون بخشنامهاي براي كارگزاران انگليس در شرق و سوريه ارسال كرد كه در آن قيد شده بود «تا آنجا كه شواهد و مدارك نشان ميدهد، قوانين تركيه در حد انتظار منطقي و در جهت رعايت حقوق يهوديان تنظيم شدهاند اما مشكل اصلي فقدان تشكيلات اجرايي درستكار، براي اجراي صحيح قوانين است.
دربار عثماني كه در آن زمان كاملا تحت نفود ديپلماسي انگليس قرار داشت عزم راسخ خود را براي اجراي دقيق قوانين اعلام كرده بود و حتي به سفير علياحضرت ملكه انگليس قول داده بود تا به شكايتي كه از جانب سفارت انگليس درباره بدرفتاري و نقض حقوق يهوديان مطرح شود، رسيدگي كند. بدين ترتيب كنسول انگليس در اورشليم موظف بود تا هرگونه بدرفتاري با يهوديان را به محض اطلاع به سفارت انگليس در قسطنطنيه اطلاع دهد. گرچه كنسول انگليس رسمآ وظيفه داشت تا به شكايات يهودياني كه تحت حمايت انگليس بودند رسيدگي كند اما از چنان موقعيتي برخوردار بود كه ميتوانست به مقامهاي محلي يادآور شود «كه دولت متبوع وي به رفاه و آسايش تمامي يهوديان و نه فقط يهودياني كه تحت حمايت انگليس بودند علاقهمند است و بر آن است تا از آنها در برابر هرگونه سركوب و بدرفتاري حمايت كند». كنسول انگليس در اورشليم در ضمن ميبايد به مقامهاي محلي گوشزد كند كه باب عالي به شكايات مربوط به بدرفتاري با يهوديان كه سفارت انگليس عنوان كند، رسيدگي خواهد كرد.
در سال 1842 ناآراميهاي الخليل كه «شايكي بدّو» و ديگران مسبب آن بودند از تكوين يك حادثه ناگوار جديد، خبر ميداد.
در سال 1847 نشانهها حاكي از آن بود كه مسيحيان قشري قصد دارند حوادث سال 1840 در رودس و دمشق را تكرار كنند. جيمز فين (1872ـ1806) كنسول انگليس در اورشليم، به حمايت از يهوديان پرداخت. در همان سال، كنسول انگليس يك بار ديگر ناگزير شد از يهوديان حمايت كند.
وزارت خارجه انگليس در پي بروز چندين حادثه مشابه در اورشليم، دستورالعمل تازهاي خطاب به كنسول خود در اين شهر صادر كرد. براساس اين دستور، كنسول انگليس در اورشليم موظف شد تا به شكايتهاي اتباع يهودي اتريش، فرانسه و ديگر كشورهاي اروپايي كه كنسول كشور متبوع آنها از رسيدگي به دادخواستشان خودداري ميكرد، رسيدگي كند مگر آنكه كنسول اين كشورها دليل قانعكنندهاي براي اقدام خود، ارائه ميداد. اين دستورالعمل، در واقع تأكيدي بر دستور سال 1839 بود كه به هنگام تأسيس كنسولگريهاي انگليس و ديگر كشورهاي اروپايي در اورشليم صادر شده بود. در آن دستورالعمل بر حمايت از يهوديان بطور عام، تصريح شده بود.
يهوديان در موارد مختلف از اقدام دولت انگليس در حمايت از آنان قدرداني كردند كه نوشتن نامهاي به زبان عبري براي ملكه ويكتوريا (1901ـ1819) كه در ژوئيه سال 1849 از اورشليم فرستاده شد ازجمله موارد آن است.
يهوديان فلسطين در موارد گوناگون از كنسولگري انگليس رسمآ تقاضاي كمك كردند و اسناد و مدارك موجود نشان ميدهد كه مقامهاي انگليسي به نيابت از جانب يهوديان از دولت تركيه خواستند تا به شكايتهاي آنان رسيدگي كند. جيمز فين كنسول وقت انگليسي در اورشليم نوشته است كه با وجود ناخوشنودي طبيعي دولت تركيه، راههاي فراواني براي تخفيف آلام و مصائب يهوديان تحت حاكميت عثماني و يهوديان تحتالحمايه انگليس، وجود داشت.
در حادثه سال 1842 هيچ يك از كنسولها جز كنسول ساردني دخالتي نكردند. كنسول ساردني در گفتگوي خصوصي با جيمز فين كنسول انگليس گفت ترديدي وجود ندارد كه يهوديان در قرون وسطي به هر ترتيب و به هر قيمتي، از خون مسيحيان در مراسم عيد پسح، استفاده ميكردهاند.
هرچند انگليس در چارچوب منافع استعماري خود حمايت از يهوديان فلسطيني را در دستور كار خود قرار داده بود ولي برخي ديگر از دولتهاي اروپايي مسيحي ازجمله آنچه از كنسول ساردني در بالا منقول است، حاكي از وجود ديدگاههاي قوي ضد يهودي در ميان آنان بوده است.
حمايت انگليس از يهوديان، منافع بيشماري براي يهوديان فلسطين در بر داشت و در پرتو همين حمايت غيرمستقيم بود كه اقشار مختلف يهوديان هنگامي كه دچار مشكل ميشدند براي دريافت رهنمودهاي لازم به كنسولگري انگليس روي ميآوردند و از انواع و اقسام كمكهاي ممكن برخوردار ميشدند. حمايت كلي انگليس از يهوديان، مانع از آن ميشد تا آنان آشكارا مورد ظلم و ستم قرار گيرند... يهوديان روس كه از 1850 تحت حمايت انگليس قرار گرفته بودند، و به ويژه يهوديان ساكن در سافد و تيبرياس از چنان آرامشي برخوردار بودند كه هرگز نظير آن را به ياد نداشتند. ادوارد توماس روجرز (1884ـ1830) كنسول و فينزي معاون جديد كنسولگري انگليس در حيفا كه خود يهودي بوده و سالهاي متمادي در مقام كارگزار كنسول انگليس در اكرا خدمت كرده بود، به يهوديان روس كمكهاي شاياني كرده بودند.
كنسول انگليس در اورشليم در عين حال خدمات بشردوستانه هم ارائه ميكرد و اينگونه كمكها را ميتوان آغاز تجربه در زمينه فعاليت كشاورزي يهوديان ياد كرد.
در سال 1852 قطعه زميني به وسعت 8 تا 12 جريب خريداري شد و به محض آنكه پول لازم براي پرداخت دستمزد به تعدادي از فقيرترين يهوديان فراهم شد، كار بر روي اين اراضي آغاز گرديد. قطعه زمين خريداري شده، تحت عنوان «كشاورزي صنعتي» و براي ايجاد اشتغال براي يهوديان اورشليم، فعاليت خود را آغاز كرد و پس از مدتي مسئوليت اداره آن به يك هيئت امناي سه نفري سپرده شد.
هدف از اجراي اين طرح كشاورزي، تنها تأسيس يك مهاجرنشين روستايي نبود بلكه ايجاد اشتغال براي يهوديان ساكن در اورشليم نيز مورد توجّه قرار گرفت. قرار شد اين يهوديان روز را در مزرعه به كشت و زرع مشغول شوند و شب هنگام به نزد خانوادههاي خود بازگردند.
طرح كلي اين بود كه ديگر فعاليتهاي كشاورزي نيز كه ممكن بود در حومه بيتالمقدس داير و يهوديان در آنها به كار مشغول شوند، بايد در ارتباط با اين مؤسسه كشاورزي، و تحت عنوان كلي «كشاورزي صنعتي» صورت گيرد.
«آنقدر سنگدل نيستيم كه انتظار داشته باشيم افراد بيرمقي كه بر اثر فقر و بيماري توان كار طاقتفرسا را ندارند، همچون دهقانان سالم و تنومند روستايي، كار كنند، اما آنها دست كم ميتوانند قلوهسنگها را از زمين جمع كنند و داخل سبد بريزند و با بهرهگيري از رهنمودهاي چند كشاورز ماهر، زميني را مرزبندي و از چاهها، آب بياورند و كارهايي از اين قبيل را ياد بگيرند.»
پرداختن به اينگونه كارها، علاوه بر سودآوري آنها، يهوديان را براي كارهاي مهمتر آماده ميكند. براي فعاليتهايي از اين دست، از سال 1850 تا 1853 با استفاده از بودجه اندكي كه در اختيار داشتيم، تعداد زيادي از يهوديان تنگدست را به استخدام درآوردهايم. اكنون در سال 1854 دست ياري به سوي دوستان خود در انگليس دراز ميكنيم تا با ارسال كمكهاي خود، امكان اشتغال تعداد بيشتري از يهوديان را در فعاليتهاي كشاورزي فراهم آورند و تا اندازهاي از شدت فقر و فلاكت حاكم بر جامعه يهوديان اورشليم بكاهند.
اين درخواست اجابت شد و كمكهايي از انگليس، هند و نيز چند مورد كمك از آمريكا ارسال شد. پولهاي ارسالي درماه آوريل به دست ما رسيد و توانستيم عدهاي را براي كار در زمينهاي كشاورزي استخدام كنيم... به يهوديان اطلاع داده شد كه ميتوانند براي كار بر روي اين زمين كه در بين مالكان عرب پيشين آن «كريم الخليل» ناميده ميشد نامنويسي كنند. نام اين قطعه زمين جذابيت خاصي داشت و استقبال يهوديان براي كار بر روي اين زمين، بيش از حد انتظار ما بود.
سركارگر اين مزرعه صنعتي، يك يهودي لهستاني بود كه در ارتش روسيه خدمت كرده بود. انديشه كار در مزرعه براي كسب معاش روزانه، بارقه اميد را در دل يهوديان اورشليم براي كار بر روي زمينهاي لميزرع سرزمين موعود زنده كرد. اين هدفها ديگر هرگز گم نشده بود و يهوديان براي تحقق اين هدف وارد عمل شدند.
موسي مونته فيوره ازجمله اولين يهودياني بود كه در راه تحقق اين هدف گام برداشت. مونته فيوره در جريان بازديد دوم خود از اورشليم با سرگرد گولر
انگليسي كه خود مسيحي صهيونيست دوآتشه بود، ملاقات و گفت وگو كرد. پس از اين ملاقات بود كه افكار عمومي احساس كرد يهودياني كه تاكنون اين چنين بيمقدار بودند، دستكم در انگليس نمايندگان قدرتمندي دارند و ميتوانند از طريق آنها فرياد مظلوميت خود را به گوش اروپائيان برسانند.
در اين ميان، منافع انگليس در فلسطين هر روز ابعاد گستردهتري مييافت. در سال 1848 كنسول انگليس در اورشليم براي بررسي و ارزيابي آثار و نوشتههاي علمي و ادبي در سرزمين مقدس، انجمن ادبيات انگليسي، را تأسيس كرد.
هنرمندان انگليسي نيز اولين هنرمندان اروپايي بودند كه به خلق آثار جدي در فلسطين پرداختند. ويليام هولمن هانت (1910-1827) و توماس سدون (1856-1821) ازجمله هنرمندان سرشناس انگليسي بودند كه براي مطالعه و الهام گرفتن از اين مكانها كه در كتاب مقدس از آنها نام برده شده است و نيز تحقيق درباره آداب و رسوم شرقي، در سال 1852 در اورشليم، سكونت اختيار كردند. هانت اولين نقاشي بود كه كوشيد تا رنگهاي حقيقي كوههاي فلسطين را نشان دهد. او در اورشليم كار كشيدن تابلوي پر شكوه خود به نام « سپر بلا در بيابان برهوت »را آغاز كرد. سدون چادري در ميان درختان انار در حومه اورشليم برپا ميكرد و تابلوي نقاشي او به نام «اوليوت و سيلونه »كه اكنون در موزه شهر ساوت كينگزتون نگهداري ميشود در همين محل كشيده شده است.
يك نويسنده سياسي ناشناس انگليسي در سال 1856 با انتشار كتابي تحت عنوان «بحران و راه گريز» ضمن تجليل از مذهب يهود، از ديدگاهي اخلاقي از بازگشت يهوديان به سرزمين مقدس، حمايت كرده است:
براي جبران بيعدالتي نسبت به قوم برگزيده و وارث خداوند در زمين، يك راهحل ساده در پيش روي ملل جهان قرار دارد و آن درخواست از باب عالي براي موافقت با بازگشت يهوديان به سرزمينشان و تعيين فلسطين به عنوان پناهگاهي براي يهوديان يعني كساني كه از هرج و مرج و آشوب حاكم بر اين سرزمين رنج ميبرند اما خود هيچ نقشي در ايجاد اين شرايط نداشتهاند ...
اگر كشورهاي متحد اروپايي در روابط خود با دربار امپراطوري عثماني صادق باشند و به حفظ منابع و امنيت خود علاقه نشان دهند، اگر مسيحيان واقعآ به خداي مقدس و عادل ايمان دارند و كتاب مقدس را كلام خداوند ميدانند، اگر مسلمانان اعتقاد دارند كه خداوند بزرگترين است، خداوند بزرگ در حالي كه برادران بزرگتر مسلمانان در تبعيد بسر ميبرند، آنها را (مسلمانان را) به سرپرستي اماكن مقدس، گمارده است ...
اگر ايمان و وظيفه ديني در بين طرفهاي ذينفع ارزش و اعتباري دارد، در آن صورت تعيين منطقه امن براي يهوديان بايد جامه عمل پوشد ...
«بهتر است ما مردم انگليس دست كم به ايمان و اعتقاد اجداد خود به مشيت الهي، كه جزيي از مذهب ما را تشكيل ميدهد، پايبند باقي بمانيم ... و براي هميشه خود را از ستيزهجويي بيرحمانه عليه حكم الهي و حقدوستي، عليه صلح جهاني و پيشرفت نژاد بشر، دور نگهداريم و نسبت به ملتي كه بشريت، تمامي ارزشهاي والا و تمدن برتر را مديون آنهاست، اندكي با عدالت رفتار كنيم.
مردم انگليس در دورانهاي متفاوت و از ديدگاههاي مختلف، نظر خود را درباره رسالت بريتانياي كبير در شرق بيان داشتهاند. هر بار كه مردم انگليس به مشكل شرق انديشيدهاند موضوع رسالت انگليس نيز كم و بيش، ذهن آنها را متوجه خود كرده است. مسأله شرق آتشي بوده كه شعله آن هرگز خاموش نشده است.
سرگرد چارلز هنري چرچيل (1877-1814) نوه دوك پنجم مارلبرو (1840ـ1766) از افسران ستاد قشون انگليس در لشگركشي به سوريه بود. وي يكي از بهترين كتابهاي زبان انگليسي را درباره مردم لبنان و ساكنان اين سرزمين تأليف كرده است. سرگرد چرچيل در كتاب خود تحت عنوان «لبنان» چنين نوشته است :
نبوغ انگليس كه ظاهرآ براي رهبري و حكومت بر مردم شرق بسيار مناسب است با بهرهگيري از نفوذ نظامي، تجاري و قانونگذاري، دومينيوني در آن بخش از كره زمين تأسيس كرده است كه هيچ فاتح نظامي نميتوانسته است صرفآ با توسل به حربه نظامي، چنين دومينيوني تأسيس كند. حفظ و كنترل آن كه جاي خود دارد.
توسعه امكانات و منابع اين امپراتوري بينظير در شرق كه انگليس بر آن فرمان ميراند و در اين راه رقيب و شريكي ندارد براي رونق ملي اين سرزمين و موجوديت ملي آن، جنبه حياتي پيدا كرده است و ضروري است كه انگليس همواره ادعاي قاطع، اما نه انحصاري، بر احساسات و عواطف ملي مردم اين سرزمين، داشته باشد.
ميگويم انگليس نبايد ادعاي انحصاري داشته باشد، و براي اين گفته خود هم دليل منطقي دارم، چون شرق كه من بخش مهمي از آن را ميشناسم توجه عمومي را به خود جلب ميكند.
شرقي كه سواحل آن را درياي مديترانه در هم مينوردد، شرق با آن شهرهايي كه از قطعات سنگ و گنبدهاي عظيم ساخته شدهاند، آسماني خيرهكننده، سرزمين نيروي خارقالعاده يعقوب و اسماعيل، سرزمين مزامير داود و دم مسيحايي، سرزمين ايمان ابراهيم و عشق امانوئل، سرزميني كه راههاي ارتباط اسرارآميز خداوند با بشر در آنجا آغاز ميشود و سرزميني كه به موقع اين همه در آنجا به نتيجه خواهند رسيد، شرقي كه از آن سخن ميگويم ممكن است به مركز حكومت جهاني تبديل شود و به همين دليل به هوشياري و همدلي بيدريغ انگليس نياز دارد...
نويسنده كتاب «لبنان» پس از تشريح بسيار صريح و كوبنده بعد عاطفي و احساسي مسئله، علاوه بر نكاتي كه ديزرائيلي نخستوزير بريتانيا و ديگران با چنان فصاحتي بيان كرده بودند، نكته ديگري را يادآور شده است. او ميگويد:
هر نقشي هم كه انگليس، در وضعيت موقتي و پيچيده كنوني كه احتمالا به آن كمال گفته شده خواهد رسيد، ايفا كند (كمالي كه ديپلماسي مبتني بر ترس، وقوع آن را به تأخير مياندازد، اما نيازهاي فوري انسانها و تمدن، سرعت بخشيدن به آهنگ آن را ايجاب ميكند)، بنابه دلايل آشكار بايد براي هر فرد انگليسي به خوبي روشن باشد كه براي حفظ برتري انگليس در شرق، لازم است سوريه و مصر كم و بيش تحت كنترل يا نفوذ بريتانياي كبير قرار گيرند.
وي سپس در مقام يك كارشناس نظامي مينويسد :
ناپلئون گفته بود كه اكرا كليد شرق است و او با نبوغ نظامي خود به خوبي به اهميت اين شهر پي برده بود. وي مذبوحانه تلاش ميكرد تا اين شهر را به تصرف خود درآورد و از آن به عنوان پايگاهي عليه امپراتوري انگليس در هند استفاده كند... به همين دليل از هموطنان خود ميخواهيم تا اين نظريه سياسي را اتخاذ كرده و آن را به عنوان سياست ملي خود انتخاب كنند.
هنگامي كه فلسطين از قلمرو تركيه جدا شود يا بايد تحت حاكميت انگليس درآيد يا جزيي از يك كشور مستقل باشد كه بدون انگيزه گسترش ارضي يا بدون داشتن ابزارهاي تجاوز نظامي، بتواند از حيثيت و شرف خود دفاع كند و از آن مهمتر هدف والاي علت وجودي خود را ارتقاء بخشد چون فلسطين به علت موقعيت جغرافيايي برجسته خود، ميتواند به مركز تجاري شرق تبديل شود و تمامي نژادهاي مختلف بشري را براساس روابط انساني صلح و برادري با يكديگر متحد كند...
... به زودي زمان آن فرا خواهد رسيد تا سوريه به جاي آنكه تنها به عنوان يك سرزمين رؤيايي، سرزمين سفرهاي تجملي، و احساسات نشاطآور و لذتهاي رؤيايي اما زودگذر شناخته شود، به كشوري با بهترين و جامعترين شكل حكومت و نهادهاي قدرتمند تبديل گردد...
نويسنده كتاب با برشمردن ويژگيهاي تاريخي و جغرافياي سياسي فلسطين، بر اين عقيده است كه اين سرزمين بايد به كشوري بزرگ، پر رونق و برخوردار از صلح و آرامش تبديل شود و تبديل هم خواهد شد كه انگليس بايد بر آن حكومت كند يا آن را تحت نفوذ خود قرار دهد، يا اينكه به كشوري مستقل مبدل شود و انگليس موجوديت و پيشرفت آن را تضمين كند. وي معتقد است كه چنين وضعيتي، قدرت انگليس را تقويت خواهد كرد و ناخودآگاه احساس ميكند كه در هر نقطهاي كه پاي منافع بشري در ميان باشد بايد انگليس هم در آنجا حاضر باشد.
وي در عين حال بر اين اعتقاد است كه در راستاي اين هدف، انگليس بايد سياست بسيار فعالي در شرق اتخاذ كند.
سر اوستين هنري لايارد (1894ـ1817) ازجمله ديگر سياستمداران و شرقشناس بلندآوازه است وي در سخنراني خود در مجلس عوام انگليس، ديدگاهي مشابه ديدگاه سرگرد چرچيل، ارائه ميدهد. او ميگويد:
نبايد فراموش كرد كه گرچه مصر يكي از شاهراههاي رسيدن به هند است اما سوريه و درههاي دجله و فرات تنها شاهراه اصلي رسيدن به هند است و هر قدرتي كه اين كشورها را كنترل كند بر هند فرمان خواهد راند.
چنين به نظر ميرسد كه ديپلماسي انگليس تحت تأثير چنين ملاحظاتي قرار داشته است.
آقاي دبليو. يانگ اوّلين كنسول انگليس در اورشليم بود (1838). همانگونه كه از يادداشتهاي روزانه لرد شفتسبري برميآيد، انتصاب يانگ به سمت اولين كنسول انگليس در اورشليم به وساطت و با تلاش وي صورت گرفته است. فرانسه و روسيه در سال 1838 و اتريش در سال 1840 به تأسي از انگليس، به اورشليم كنسول اعزام كردند. ساردني در سال 1843 در اورشليم كنسولگري داير كرد اما در پي تأسيس كنسولگري اتريش در اين شهر، كنسولگري ساردني برچيده شد. كنسولگري اسپانيا در اورشليم در سال 1854 داير شد.
دو كنسول پروتستان، يعني كنسولهاي انگليس و پروس، هيچ دخالتي در امور اماكن مقدس نداشتند و ارتباط آنها با حكومت محلي تنها به پاسداري از همميهنان و اموال آنان، محدود ميشد. در آن زمان، كنسول پروس به علت قلّت تعداد اتباع اين كشور در اورشليم، كار چنداني نداشت در حاليكه كنسول انگليس علاوه بر رسيدگي به امور اتباع كشور خود، چه آنهايي كه در اورشليم ساكن بودند و چه مسافران انگليسي، ناگزير بود تا از اتباع مالت، هند، كانادا و ديگر مستعمرات انگليس و ايونيها به عنوان مردم تحتالحمايه و تعدادي يهودي تحتالحمايه از اموال قابل ملاحظه از جمله يك بيمارستان وابسته به كليسا، مدارس گوناگون و يك گورستان مراقبت و پاسداري كند.
البته قرار گرفتن يهوديان فلسطين، تحت حمايت انگليس است كه حالت رسمي نداشت. اين اولين مورد در تاريخ قوم يهود است كه بدون داشتن تابعيت يك قدرت بزرگ، از حمايت آن برخوردار شدهاند. بهتر است چگونگي اين رويداد جالب را بررسي كنيم. در سال 1838 لرد پالمرستون نخستوزير بريتانيا به اوّلين كنسول خود در اورشليم دستور داد تا «از تمامي يهوديان حفاظت كند». دستور عمل پالمرستون همانگونه كه شرايط ايجاب ميكرد كلي و ساده بود و اين امكان را فراهم ميساخت تا تحولات بعدي، سير طبيعي خود را طي كنند. چنين به نظر ميرسيد كه در اين دستور عمل، يهوديان تلويحآ به عنوان يك ملت به رسميت شناخته شده بودند و اين احتمال وجود داشت كه رابطه يهوديان با مسلمانان بر اثر وقوع حوادثي دستخوش تغيير شود اما در آن زمان، پيشبيني مسير مذاكرات، باتوجه به اخراج قريبالوقع مصريها از سوريه امكانپذير بود.
سپس، ماجراي سركوب يهوديان در مراسم عيد پسح سال 1840 در دمشق كه تحت حاكميت رژيم مصر قرار داشت، پيش آمد. چند ماه پس از اين حادثه، اكرا گلولهباران شد و بار ديگر سوريه تحت حاكميت تركها قرار گرفت. بدين ترتيب دوران حاكميت مصريها بر سوريه كه از سال 1832 آغاز شده بود در سال 1840 پايان يافت. تركها در پايان سال حاكميت خود بر سوريه را باز يافتند واين بار در مقايسه با دوران پيش از ترك سوريه، رفتار ملايمتري در پيش گرفتند ويكسال بعد سلطان عثماني فرمان مرسوم به دستخط شريف گل گارچ را صادر كرد كه در آن از لحاظ نظري (اما نه در عمل )تمامي طبقات واقشار تابع امپراطوري عثماني با يكديگر برابر شمرده شده بودند
دولت انگليس توجه باب عالي را به شرايط زندگي يهوديان ساكن در فلسطين و يهودياني كه ممكن بود در آينده در اين سرزمين سكونت اختيار كنند، جلب كرد.اين اقدام را ميتوان يك گام رسمي و مستقيم دولت انگليس در حمايت از اسكان يهوديان در فلسطين تلقي كرد. در آوريل 1841 لرد پالمرستون بخشنامهاي براي كارگزاران انگليس در شرق و سوريه ارسال كرد كه در آن قيد شده بود «تا آنجا كه شواهد و مدارك نشان ميدهد، قوانين تركيه در حد انتظار منطقي و در جهت رعايت حقوق يهوديان تنظيم شدهاند اما مشكل اصلي فقدان تشكيلات اجرايي درستكار، براي اجراي صحيح قوانين است.
دربار عثماني كه در آن زمان كاملا تحت نفود ديپلماسي انگليس قرار داشت عزم راسخ خود را براي اجراي دقيق قوانين اعلام كرده بود و حتي به سفير علياحضرت ملكه انگليس قول داده بود تا به شكايتي كه از جانب سفارت انگليس درباره بدرفتاري و نقض حقوق يهوديان مطرح شود، رسيدگي كند. بدين ترتيب كنسول انگليس در اورشليم موظف بود تا هرگونه بدرفتاري با يهوديان را به محض اطلاع به سفارت انگليس در قسطنطنيه اطلاع دهد. گرچه كنسول انگليس رسمآ وظيفه داشت تا به شكايات يهودياني كه تحت حمايت انگليس بودند رسيدگي كند اما از چنان موقعيتي برخوردار بود كه ميتوانست به مقامهاي محلي يادآور شود «كه دولت متبوع وي به رفاه و آسايش تمامي يهوديان و نه فقط يهودياني كه تحت حمايت انگليس بودند علاقهمند است و بر آن است تا از آنها در برابر هرگونه سركوب و بدرفتاري حمايت كند». كنسول انگليس در اورشليم در ضمن ميبايد به مقامهاي محلي گوشزد كند كه باب عالي به شكايات مربوط به بدرفتاري با يهوديان كه سفارت انگليس عنوان كند، رسيدگي خواهد كرد.
در سال 1842 ناآراميهاي الخليل كه «شايكي بدّو» و ديگران مسبب آن بودند از تكوين يك حادثه ناگوار جديد، خبر ميداد.
در سال 1847 نشانهها حاكي از آن بود كه مسيحيان قشري قصد دارند حوادث سال 1840 در رودس و دمشق را تكرار كنند. جيمز فين (1872ـ1806) كنسول انگليس در اورشليم، به حمايت از يهوديان پرداخت. در همان سال، كنسول انگليس يك بار ديگر ناگزير شد از يهوديان حمايت كند.
وزارت خارجه انگليس در پي بروز چندين حادثه مشابه در اورشليم، دستورالعمل تازهاي خطاب به كنسول خود در اين شهر صادر كرد. براساس اين دستور، كنسول انگليس در اورشليم موظف شد تا به شكايتهاي اتباع يهودي اتريش، فرانسه و ديگر كشورهاي اروپايي كه كنسول كشور متبوع آنها از رسيدگي به دادخواستشان خودداري ميكرد، رسيدگي كند مگر آنكه كنسول اين كشورها دليل قانعكنندهاي براي اقدام خود، ارائه ميداد. اين دستورالعمل، در واقع تأكيدي بر دستور سال 1839 بود كه به هنگام تأسيس كنسولگريهاي انگليس و ديگر كشورهاي اروپايي در اورشليم صادر شده بود. در آن دستورالعمل بر حمايت از يهوديان بطور عام، تصريح شده بود.
يهوديان در موارد مختلف از اقدام دولت انگليس در حمايت از آنان قدرداني كردند كه نوشتن نامهاي به زبان عبري براي ملكه ويكتوريا (1901ـ1819) كه در ژوئيه سال 1849 از اورشليم فرستاده شد ازجمله موارد آن است.
يهوديان فلسطين در موارد گوناگون از كنسولگري انگليس رسمآ تقاضاي كمك كردند و اسناد و مدارك موجود نشان ميدهد كه مقامهاي انگليسي به نيابت از جانب يهوديان از دولت تركيه خواستند تا به شكايتهاي آنان رسيدگي كند. جيمز فين كنسول وقت انگليسي در اورشليم نوشته است كه با وجود ناخوشنودي طبيعي دولت تركيه، راههاي فراواني براي تخفيف آلام و مصائب يهوديان تحت حاكميت عثماني و يهوديان تحتالحمايه انگليس، وجود داشت.
در حادثه سال 1842 هيچ يك از كنسولها جز كنسول ساردني دخالتي نكردند. كنسول ساردني در گفتگوي خصوصي با جيمز فين كنسول انگليس گفت ترديدي وجود ندارد كه يهوديان در قرون وسطي به هر ترتيب و به هر قيمتي، از خون مسيحيان در مراسم عيد پسح، استفاده ميكردهاند.
هرچند انگليس در چارچوب منافع استعماري خود حمايت از يهوديان فلسطيني را در دستور كار خود قرار داده بود ولي برخي ديگر از دولتهاي اروپايي مسيحي ازجمله آنچه از كنسول ساردني در بالا منقول است، حاكي از وجود ديدگاههاي قوي ضد يهودي در ميان آنان بوده است.
حمايت انگليس از يهوديان، منافع بيشماري براي يهوديان فلسطين در بر داشت و در پرتو همين حمايت غيرمستقيم بود كه اقشار مختلف يهوديان هنگامي كه دچار مشكل ميشدند براي دريافت رهنمودهاي لازم به كنسولگري انگليس روي ميآوردند و از انواع و اقسام كمكهاي ممكن برخوردار ميشدند. حمايت كلي انگليس از يهوديان، مانع از آن ميشد تا آنان آشكارا مورد ظلم و ستم قرار گيرند... يهوديان روس كه از 1850 تحت حمايت انگليس قرار گرفته بودند، و به ويژه يهوديان ساكن در سافد و تيبرياس از چنان آرامشي برخوردار بودند كه هرگز نظير آن را به ياد نداشتند. ادوارد توماس روجرز (1884ـ1830) كنسول و فينزي معاون جديد كنسولگري انگليس در حيفا كه خود يهودي بوده و سالهاي متمادي در مقام كارگزار كنسول انگليس در اكرا خدمت كرده بود، به يهوديان روس كمكهاي شاياني كرده بودند.
كنسول انگليس در اورشليم در عين حال خدمات بشردوستانه هم ارائه ميكرد و اينگونه كمكها را ميتوان آغاز تجربه در زمينه فعاليت كشاورزي يهوديان ياد كرد.
در سال 1852 قطعه زميني به وسعت 8 تا 12 جريب خريداري شد و به محض آنكه پول لازم براي پرداخت دستمزد به تعدادي از فقيرترين يهوديان فراهم شد، كار بر روي اين اراضي آغاز گرديد. قطعه زمين خريداري شده، تحت عنوان «كشاورزي صنعتي» و براي ايجاد اشتغال براي يهوديان اورشليم، فعاليت خود را آغاز كرد و پس از مدتي مسئوليت اداره آن به يك هيئت امناي سه نفري سپرده شد.
هدف از اجراي اين طرح كشاورزي، تنها تأسيس يك مهاجرنشين روستايي نبود بلكه ايجاد اشتغال براي يهوديان ساكن در اورشليم نيز مورد توجّه قرار گرفت. قرار شد اين يهوديان روز را در مزرعه به كشت و زرع مشغول شوند و شب هنگام به نزد خانوادههاي خود بازگردند.
طرح كلي اين بود كه ديگر فعاليتهاي كشاورزي نيز كه ممكن بود در حومه بيتالمقدس داير و يهوديان در آنها به كار مشغول شوند، بايد در ارتباط با اين مؤسسه كشاورزي، و تحت عنوان كلي «كشاورزي صنعتي» صورت گيرد.
«آنقدر سنگدل نيستيم كه انتظار داشته باشيم افراد بيرمقي كه بر اثر فقر و بيماري توان كار طاقتفرسا را ندارند، همچون دهقانان سالم و تنومند روستايي، كار كنند، اما آنها دست كم ميتوانند قلوهسنگها را از زمين جمع كنند و داخل سبد بريزند و با بهرهگيري از رهنمودهاي چند كشاورز ماهر، زميني را مرزبندي و از چاهها، آب بياورند و كارهايي از اين قبيل را ياد بگيرند.»
پرداختن به اينگونه كارها، علاوه بر سودآوري آنها، يهوديان را براي كارهاي مهمتر آماده ميكند. براي فعاليتهايي از اين دست، از سال 1850 تا 1853 با استفاده از بودجه اندكي كه در اختيار داشتيم، تعداد زيادي از يهوديان تنگدست را به استخدام درآوردهايم. اكنون در سال 1854 دست ياري به سوي دوستان خود در انگليس دراز ميكنيم تا با ارسال كمكهاي خود، امكان اشتغال تعداد بيشتري از يهوديان را در فعاليتهاي كشاورزي فراهم آورند و تا اندازهاي از شدت فقر و فلاكت حاكم بر جامعه يهوديان اورشليم بكاهند.
اين درخواست اجابت شد و كمكهايي از انگليس، هند و نيز چند مورد كمك از آمريكا ارسال شد. پولهاي ارسالي درماه آوريل به دست ما رسيد و توانستيم عدهاي را براي كار در زمينهاي كشاورزي استخدام كنيم... به يهوديان اطلاع داده شد كه ميتوانند براي كار بر روي اين زمين كه در بين مالكان عرب پيشين آن «كريم الخليل» ناميده ميشد نامنويسي كنند. نام اين قطعه زمين جذابيت خاصي داشت و استقبال يهوديان براي كار بر روي اين زمين، بيش از حد انتظار ما بود.
سركارگر اين مزرعه صنعتي، يك يهودي لهستاني بود كه در ارتش روسيه خدمت كرده بود. انديشه كار در مزرعه براي كسب معاش روزانه، بارقه اميد را در دل يهوديان اورشليم براي كار بر روي زمينهاي لميزرع سرزمين موعود زنده كرد. اين هدفها ديگر هرگز گم نشده بود و يهوديان براي تحقق اين هدف وارد عمل شدند.
موسي مونته فيوره ازجمله اولين يهودياني بود كه در راه تحقق اين هدف گام برداشت. مونته فيوره در جريان بازديد دوم خود از اورشليم با سرگرد گولر
انگليسي كه خود مسيحي صهيونيست دوآتشه بود، ملاقات و گفت وگو كرد. پس از اين ملاقات بود كه افكار عمومي احساس كرد يهودياني كه تاكنون اين چنين بيمقدار بودند، دستكم در انگليس نمايندگان قدرتمندي دارند و ميتوانند از طريق آنها فرياد مظلوميت خود را به گوش اروپائيان برسانند.
در اين ميان، منافع انگليس در فلسطين هر روز ابعاد گستردهتري مييافت. در سال 1848 كنسول انگليس در اورشليم براي بررسي و ارزيابي آثار و نوشتههاي علمي و ادبي در سرزمين مقدس، انجمن ادبيات انگليسي، را تأسيس كرد.
هنرمندان انگليسي نيز اولين هنرمندان اروپايي بودند كه به خلق آثار جدي در فلسطين پرداختند. ويليام هولمن هانت (1910-1827) و توماس سدون (1856-1821) ازجمله هنرمندان سرشناس انگليسي بودند كه براي مطالعه و الهام گرفتن از اين مكانها كه در كتاب مقدس از آنها نام برده شده است و نيز تحقيق درباره آداب و رسوم شرقي، در سال 1852 در اورشليم، سكونت اختيار كردند. هانت اولين نقاشي بود كه كوشيد تا رنگهاي حقيقي كوههاي فلسطين را نشان دهد. او در اورشليم كار كشيدن تابلوي پر شكوه خود به نام « سپر بلا در بيابان برهوت »را آغاز كرد. سدون چادري در ميان درختان انار در حومه اورشليم برپا ميكرد و تابلوي نقاشي او به نام «اوليوت و سيلونه »كه اكنون در موزه شهر ساوت كينگزتون نگهداري ميشود در همين محل كشيده شده است.
يك نويسنده سياسي ناشناس انگليسي در سال 1856 با انتشار كتابي تحت عنوان «بحران و راه گريز» ضمن تجليل از مذهب يهود، از ديدگاهي اخلاقي از بازگشت يهوديان به سرزمين مقدس، حمايت كرده است:
براي جبران بيعدالتي نسبت به قوم برگزيده و وارث خداوند در زمين، يك راهحل ساده در پيش روي ملل جهان قرار دارد و آن درخواست از باب عالي براي موافقت با بازگشت يهوديان به سرزمينشان و تعيين فلسطين به عنوان پناهگاهي براي يهوديان يعني كساني كه از هرج و مرج و آشوب حاكم بر اين سرزمين رنج ميبرند اما خود هيچ نقشي در ايجاد اين شرايط نداشتهاند ...
اگر كشورهاي متحد اروپايي در روابط خود با دربار امپراطوري عثماني صادق باشند و به حفظ منابع و امنيت خود علاقه نشان دهند، اگر مسيحيان واقعآ به خداي مقدس و عادل ايمان دارند و كتاب مقدس را كلام خداوند ميدانند، اگر مسلمانان اعتقاد دارند كه خداوند بزرگترين است، خداوند بزرگ در حالي كه برادران بزرگتر مسلمانان در تبعيد بسر ميبرند، آنها را (مسلمانان را) به سرپرستي اماكن مقدس، گمارده است ...
اگر ايمان و وظيفه ديني در بين طرفهاي ذينفع ارزش و اعتباري دارد، در آن صورت تعيين منطقه امن براي يهوديان بايد جامه عمل پوشد ...
«بهتر است ما مردم انگليس دست كم به ايمان و اعتقاد اجداد خود به مشيت الهي، كه جزيي از مذهب ما را تشكيل ميدهد، پايبند باقي بمانيم ... و براي هميشه خود را از ستيزهجويي بيرحمانه عليه حكم الهي و حقدوستي، عليه صلح جهاني و پيشرفت نژاد بشر، دور نگهداريم و نسبت به ملتي كه بشريت، تمامي ارزشهاي والا و تمدن برتر را مديون آنهاست، اندكي با عدالت رفتار كنيم.
تبليغات مسيحي براي بازگشت قوم بنياسرائيل به سرزمين مقدس، ابعاد تازهاي گرفت. حتي كساني كه مايل نبودند تا بين رويدادهاي اين دوره با پيشبيني خاصي ارتباط برقرار كنند، اذعان داشتند كه اين رويدادها در مقايسه با تمامي تحولاتي كه از دوران اصلاح ديني تاريخ شاهد آن بوده است، تأثير قاطعتري به دنبال خواهد داشت.
با اينگونه برداشتها در خارج از سرزمين فلسطين است كه تعداد رسالهها و مقالههاي پيشگويانه به ميزان بيسابقهاي افزايش يافته است!
«نكته شگفتآور اينكه، مراسم نيايش به سبك آئين موسي)ع) بار ديگر به خواست خداوند برگزار خواهد شد ... امروزه بار ديگر شاهد پرداخت صدقه و ذكات رايج در دين موسي هستيم ... تنها توجيه ما از علت اين تحولات، رضا و خشنودي خداوند است، احياي مراسم آئين مذهب موسي تنها مديون خاخام هيرش كاليشر نبوده است و پيش از وي نيز كسان ديگري نيز بودهاند كه در راه احياي سنتهاي دين يهود تلاش كردهاند». اسقف كاپل مولينو (1877ـ1804) ضرورت احياي سنت قرباني كردن در آئين موسي را از ديدگاه مسيحيت تشريح كرده است. جالبترين ديدگاه در اين زمينه را يك روحاني پروتستان سوئيسي به نام كارل اوگست اوبرلن (1864ـ1824) اسقف كليساي بال ابراز داشته است:
قوم بنياسرائيل بايد بار ديگر در صدر جامعه بشري قرار گيرد... براساس نوشتههاي تورات، تمامي جنبههاي زندگي قوم يهود، مذهبي بوده است و تنها در دوران سلطنت هزار ساله مسيح است كه تمامي جنبههاي زندگي در شكل خارجي آن و از درون، حالت مسيحيت واقعي به خود خواهد گرفت. براساس چنين ديدگاهي، اهانتآميز نخواهد بود اگر بگوئيم آداب و سنن مذهب يهود با قوانين مدني و تشريفات اين مذهب انطباق دارد. كليسا در آئين مسيح تنها ميتواند قوانين اخلاقي وضع كند و در نتيجه قوانين و مقررات كليسا، تنها ميتواند درون روح پيروان كليسا را تحت تأثير و نفوذ خود قرار دهد. اما با احياي سلطنت هزار ساله و كليساي مسيح، آداب و سنن و قوانين مدني مذهب يهود نيز تأثير ژرف خود را بر مراسم نيايش الهي و قانون اساسي سلطنت هزار ساله مسيح، بر جاي خواهد گذاشت. خلاصه كلام اينكه، يهوديان بايد به سرزمين مقدس بازگردند و زندگي خود را براساس قوانين و سنت دين يهود اداره كنند و همانگونه كه كارل اوگست اوبرلن، استاد فرهيخته علوم ديني مسيح معتقد است، يهوديان ژرفاي معنوي خود را بسط خواهندداد واين ايدهاياست كه بنيادگراترينيهوديان همآن راميپذيرندو اين ايده حتي سنتگراتر از ديدگاه بسياري از تلمودشناسان است كه ميگويند اجراي آئينها و مراسم دين يهود در عصر مسيحيت منسوخ خواهد شد.
البته اينگونه اظهارات، اعتراضهايي را در پي داشت كه در رأس آن كساني چون اسقف دكتر ويليام اورويچ (1868-1791) اسقف دكتر ابنزر هندرسون (1858-1784) پروفسور جوزف آديسون الكساندر (1858-1809)، اسقف پاتريك فيربرين (1874-1805)، دكتر توماس آرنولد (1842-1795) رئيس مدرسه راگبي و بسياري از اعضاي گروه موسوم به «مكتب معنوي» قرار داشتند
كه به شدت با گرايشهاي يهوديگري، مخالف بودند. آنها تلاش كردند تا عبارتهاي ساده كتاب مقدس را به عباراتي واهي و ساختگي تبديل كنند و تمامي اسامي، همچون قوم بنياسرائيل، اورشليم و غيره را به گونهاي غيرعادي تشريح ميكردند. ازنظر آنها، نام اسرائيل به مسيحيت معنوي تعلق دارد و نه يهودي طبيعي و وعده بازگشت به سرزمين مقدس تنها به رُميها و يونانيها داده شده است و نه اعقاب ابراهيم، ديدگاه هواداران مكتب معنوي كاملا عاري از انسجام و همگوني است. براي مثال، آنها به اسرائيل (قوم بنياسرائيل) كه نامي مبارك و متبرك است معنويت ميبخشند و در عين حال معني لفظي اسرائيل را كه واژهاي نوين شده است، قبول دارند.
با اينگونه برداشتها در خارج از سرزمين فلسطين است كه تعداد رسالهها و مقالههاي پيشگويانه به ميزان بيسابقهاي افزايش يافته است!
«نكته شگفتآور اينكه، مراسم نيايش به سبك آئين موسي)ع) بار ديگر به خواست خداوند برگزار خواهد شد ... امروزه بار ديگر شاهد پرداخت صدقه و ذكات رايج در دين موسي هستيم ... تنها توجيه ما از علت اين تحولات، رضا و خشنودي خداوند است، احياي مراسم آئين مذهب موسي تنها مديون خاخام هيرش كاليشر نبوده است و پيش از وي نيز كسان ديگري نيز بودهاند كه در راه احياي سنتهاي دين يهود تلاش كردهاند». اسقف كاپل مولينو (1877ـ1804) ضرورت احياي سنت قرباني كردن در آئين موسي را از ديدگاه مسيحيت تشريح كرده است. جالبترين ديدگاه در اين زمينه را يك روحاني پروتستان سوئيسي به نام كارل اوگست اوبرلن (1864ـ1824) اسقف كليساي بال ابراز داشته است:
قوم بنياسرائيل بايد بار ديگر در صدر جامعه بشري قرار گيرد... براساس نوشتههاي تورات، تمامي جنبههاي زندگي قوم يهود، مذهبي بوده است و تنها در دوران سلطنت هزار ساله مسيح است كه تمامي جنبههاي زندگي در شكل خارجي آن و از درون، حالت مسيحيت واقعي به خود خواهد گرفت. براساس چنين ديدگاهي، اهانتآميز نخواهد بود اگر بگوئيم آداب و سنن مذهب يهود با قوانين مدني و تشريفات اين مذهب انطباق دارد. كليسا در آئين مسيح تنها ميتواند قوانين اخلاقي وضع كند و در نتيجه قوانين و مقررات كليسا، تنها ميتواند درون روح پيروان كليسا را تحت تأثير و نفوذ خود قرار دهد. اما با احياي سلطنت هزار ساله و كليساي مسيح، آداب و سنن و قوانين مدني مذهب يهود نيز تأثير ژرف خود را بر مراسم نيايش الهي و قانون اساسي سلطنت هزار ساله مسيح، بر جاي خواهد گذاشت. خلاصه كلام اينكه، يهوديان بايد به سرزمين مقدس بازگردند و زندگي خود را براساس قوانين و سنت دين يهود اداره كنند و همانگونه كه كارل اوگست اوبرلن، استاد فرهيخته علوم ديني مسيح معتقد است، يهوديان ژرفاي معنوي خود را بسط خواهندداد واين ايدهاياست كه بنيادگراترينيهوديان همآن راميپذيرندو اين ايده حتي سنتگراتر از ديدگاه بسياري از تلمودشناسان است كه ميگويند اجراي آئينها و مراسم دين يهود در عصر مسيحيت منسوخ خواهد شد.
البته اينگونه اظهارات، اعتراضهايي را در پي داشت كه در رأس آن كساني چون اسقف دكتر ويليام اورويچ (1868-1791) اسقف دكتر ابنزر هندرسون (1858-1784) پروفسور جوزف آديسون الكساندر (1858-1809)، اسقف پاتريك فيربرين (1874-1805)، دكتر توماس آرنولد (1842-1795) رئيس مدرسه راگبي و بسياري از اعضاي گروه موسوم به «مكتب معنوي» قرار داشتند
كه به شدت با گرايشهاي يهوديگري، مخالف بودند. آنها تلاش كردند تا عبارتهاي ساده كتاب مقدس را به عباراتي واهي و ساختگي تبديل كنند و تمامي اسامي، همچون قوم بنياسرائيل، اورشليم و غيره را به گونهاي غيرعادي تشريح ميكردند. ازنظر آنها، نام اسرائيل به مسيحيت معنوي تعلق دارد و نه يهودي طبيعي و وعده بازگشت به سرزمين مقدس تنها به رُميها و يونانيها داده شده است و نه اعقاب ابراهيم، ديدگاه هواداران مكتب معنوي كاملا عاري از انسجام و همگوني است. براي مثال، آنها به اسرائيل (قوم بنياسرائيل) كه نامي مبارك و متبرك است معنويت ميبخشند و در عين حال معني لفظي اسرائيل را كه واژهاي نوين شده است، قبول دارند.