12-05-2014، 23:51
عطار و ارادت به ابوسعید
با مطالعه آثار شیخ فرید الدین عطار نیشابوری به خوبی در می یابیم که این عارف بزرگ احترام خاصی برای عرفای پیش از خود قایل بوده و همواره روش و منش برخی از آن بزرگان را سرمشق زندگی خود قرار داده و از روش و منش آنها استفاده کرده است.
یکی از بزرگترین عرفای جهان اسلام و زبان و ادبیات فارسی کسی نیست به جز ابوسعید ابوالخیر که در دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مقاله ای جداگانه در مورد این عارف بزرگ نوشته ایم. ارادت عطار به این عارف بزرگ به گونه ای است که با وجود اینکه عطار حدود صد سال پس از او به دنیا آمده است، بسیاری از عرفا و محققین روحانیت معنوی عطار را از ابوسعید ابوالخیر می دانند.
شاید در قدیم کتاب های بسیاری در مورد زندگی ابوسعید نوشته شده، اما شواهد نشان می دهد که در زمان عطار تنها دو اثر باقی مانده که یکی "حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر" تالیف جمال الدین سعید بن ابن سعد و دیگری تاب مشهور "اسرارالتوحید" است. بدون شک عطار این دو کتاب را مطالعه کرده زیرا مطالبی که او در تذکرة الاولیا درباره ابوسعید آورده است هم در اسرار التوحید و هم در حالات و سخنان وجود دارد. از طرفی مطالب و داستان هایی که در چهار مثنوی عطار درباره ابوسعید آمده، تقریبا همگی در اسرارالتوحید هم آمده است.
با نگاهی به مثنوی های عطار به خوبی متوجه می شویم که او در اسرارنامه کمتر و در مصیبت نامه بیشتر از دو مثنوی دیگر خود از ابوسعید یاد کرده است. عطار در اسرار نامه چهار بار، در الهی نامه شش بار، در منطق الطیر پنج بار و در مصیبت نامه ده بار از ابوسعید نام برده است.
عطار در مثنوی های خود بیش از دیگر مشایخ از ابوسعید ابوالخیر سخن گفته است، اما در هیچ کجا توصیفی همراه با آن همه تکریم و تعظیم عظمت مقام معنوی ابوسعید نیاورده که در اسرارنامه آورده است و این خود گواه استمرار نفوذ معنوی ابوسعید در خراسان پس از گذشت بیش از یک قرن و نیم از مرگ وی است.
عطار در منطق الطیر و در چهار بیتی که پیش از نقل قولی از ابوسعید درباره سلوک می آورد، او را سلطان طریقت، سپه سالار دین، شاه حقیقت، محبوب حق، معشوق مطلق و سلیمان سخن می خواند که آفتاب ولایت از برج هدایت در او می تابد و هر جزو او هزار کل است.
" آن فانی مطلق، آن باقی بر حق، آن محبوب الهی، آن معشوق نامتناهی، آن نازنین مملکت، آن بستان معرفت، آن عرش فلک سیر، قطب عالم ابوسعید ابوالخیر سُره، پادشاه عهد بود بر جمله اکابر و مشایخ....".
کسی که درباره ابوسعید در کتاب اسرار التوحید می خواند، تصویری که در ذهنش مجسم می شود تصویری است که در بسیاری از موارد با تصویر مشایخ و صوفیه دیگر متفاوت است. ابوسعید تصویری شاد و سرخوش دارد که از نعمت های دنیا استفاده می کند و مریدانش را هم بهره مند می سازد و بیشتر در میان خلق است تا در گوشه خلوت و راز و نیاز. او در سماع افراط می کند؛ مهمانی های بزرگ ترتیب می دهد و بر منبر به جای فرآن و تفسیر و حدیث شعر می خواند. وقتی وارد نیشابور می شود اعمال و رفتار او چنان خلاف عادت است که علمای گرامی و اصحاب رای محضری علیه او می نویسند که: " اینجا مردی آمده است از میهنه و دعوی صوفیئ می کند و مجلس می گوید و بر منبر بیت می گوید و تفسیر و اخبار نمی گوید و پیوسته دعوت های با تکلف می کند و سماع می فرماید و جوانان رقص می کنند و لوزینه و مرغ بریان می خورند و می گوید من زاهدم، این نه سیرت زاهدان و نه شعار صوفیان است."
عطار با توجه به تمام این موارد اعتقادی عجیب به او داشته و ارادتی که به ابوسعید ابراز کرده است در حق هیچ یک از مشایخ ابراز نکرده است. و اما علت این ارادت و اعتقاد را باید در این نکته دانست که از نظر عطار، ابوسعید پس از ریاضت های سخت و طاقت فرسایی که در تذکرةالاولیا و اسرار التوحید بر آن تاکید شده است می بایست به فنای کلی و بعد به بقای بعد از فنا رسیده باشدکه در این مقام ابوسعیدی در میان نیست و هر گفتار و کرداری که از او صادر می شود، گفتار و کردار حق است. و این گفته از آنچه که او در ابتدای توصیف ابوسعید در تذکرة الاولیا آورده کاملا پیداست. عطار او را فانی مطلق و باقی بر حق می خواند که اشاره به بقای بعد از فنای او دارد.
عطار ابوسعید را با این دید می بیند، یعنی کسی که از خویش فانی شده است و به بقای حق می زید و هر چه می کند کرده حق است.
به بهانه 25 فروردین و روز بزرگداشت عارف بزرگ خطه خراسان، عطار نیشابوری، بر آن شدیم که گذری به گوشه ای از شخصیت و علایق او داشته باشیم.
با مطالعه آثار شیخ فرید الدین عطار نیشابوری به خوبی در می یابیم که این عارف بزرگ احترام خاصی برای عرفای پیش از خود قایل بوده و همواره روش و منش برخی از آن بزرگان را سرمشق زندگی خود قرار داده و از روش و منش آنها استفاده کرده است.
یکی از بزرگترین عرفای جهان اسلام و زبان و ادبیات فارسی کسی نیست به جز ابوسعید ابوالخیر که در دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مقاله ای جداگانه در مورد این عارف بزرگ نوشته ایم. ارادت عطار به این عارف بزرگ به گونه ای است که با وجود اینکه عطار حدود صد سال پس از او به دنیا آمده است، بسیاری از عرفا و محققین روحانیت معنوی عطار را از ابوسعید ابوالخیر می دانند.
شاید در قدیم کتاب های بسیاری در مورد زندگی ابوسعید نوشته شده، اما شواهد نشان می دهد که در زمان عطار تنها دو اثر باقی مانده که یکی "حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر" تالیف جمال الدین سعید بن ابن سعد و دیگری تاب مشهور "اسرارالتوحید" است. بدون شک عطار این دو کتاب را مطالعه کرده زیرا مطالبی که او در تذکرة الاولیا درباره ابوسعید آورده است هم در اسرار التوحید و هم در حالات و سخنان وجود دارد. از طرفی مطالب و داستان هایی که در چهار مثنوی عطار درباره ابوسعید آمده، تقریبا همگی در اسرارالتوحید هم آمده است.
با نگاهی به مثنوی های عطار به خوبی متوجه می شویم که او در اسرارنامه کمتر و در مصیبت نامه بیشتر از دو مثنوی دیگر خود از ابوسعید یاد کرده است. عطار در اسرار نامه چهار بار، در الهی نامه شش بار، در منطق الطیر پنج بار و در مصیبت نامه ده بار از ابوسعید نام برده است.
عطار در مثنوی های خود بیش از دیگر مشایخ از ابوسعید ابوالخیر سخن گفته است، اما در هیچ کجا توصیفی همراه با آن همه تکریم و تعظیم عظمت مقام معنوی ابوسعید نیاورده که در اسرارنامه آورده است و این خود گواه استمرار نفوذ معنوی ابوسعید در خراسان پس از گذشت بیش از یک قرن و نیم از مرگ وی است.
عطار در منطق الطیر و در چهار بیتی که پیش از نقل قولی از ابوسعید درباره سلوک می آورد، او را سلطان طریقت، سپه سالار دین، شاه حقیقت، محبوب حق، معشوق مطلق و سلیمان سخن می خواند که آفتاب ولایت از برج هدایت در او می تابد و هر جزو او هزار کل است.
عطار با توجه به تمام این موارد اعتقادی عجیب به او داشته و ارادتی که به ابوسعید ابراز کرده است در حق هیچ یک از مشایخ ابراز نکرده است. و اما علت این ارادت و اعتقاد را باید در این نکته دانست که از نظر عطار، ابوسعید پس از ریاضت های سخت و طاقت فرسایی که در تذکرةالاولیا و اسرار التوحید بر آن تاکید شده است می بایست به فنای کلی و بعد به بقای بعد از فنا رسیده باشدکه در این مقام ابوسعیدی در میان نیست و هر گفتار و کرداری که از او صادر می شود، گفتار و کردار حق است.
سخن بشنو ط سلطان طریقت سپه سالار دین شاه حقیقت
به هر جزوی هزاران کل علی الحق بکل محبوب حق معشوق مطلق
شگرفی کآفتاب این ولایت درو می تابد از برج هدایت
سلیمان سخن در منطق الطیر که این کس بوسعید است ابن بوالخیر
در تذکرة الاولیا در آغاز ذکر ابوسعید آورده است:" آن فانی مطلق، آن باقی بر حق، آن محبوب الهی، آن معشوق نامتناهی، آن نازنین مملکت، آن بستان معرفت، آن عرش فلک سیر، قطب عالم ابوسعید ابوالخیر سُره، پادشاه عهد بود بر جمله اکابر و مشایخ....".
کسی که درباره ابوسعید در کتاب اسرار التوحید می خواند، تصویری که در ذهنش مجسم می شود تصویری است که در بسیاری از موارد با تصویر مشایخ و صوفیه دیگر متفاوت است. ابوسعید تصویری شاد و سرخوش دارد که از نعمت های دنیا استفاده می کند و مریدانش را هم بهره مند می سازد و بیشتر در میان خلق است تا در گوشه خلوت و راز و نیاز. او در سماع افراط می کند؛ مهمانی های بزرگ ترتیب می دهد و بر منبر به جای فرآن و تفسیر و حدیث شعر می خواند. وقتی وارد نیشابور می شود اعمال و رفتار او چنان خلاف عادت است که علمای گرامی و اصحاب رای محضری علیه او می نویسند که: " اینجا مردی آمده است از میهنه و دعوی صوفیئ می کند و مجلس می گوید و بر منبر بیت می گوید و تفسیر و اخبار نمی گوید و پیوسته دعوت های با تکلف می کند و سماع می فرماید و جوانان رقص می کنند و لوزینه و مرغ بریان می خورند و می گوید من زاهدم، این نه سیرت زاهدان و نه شعار صوفیان است."
عطار با توجه به تمام این موارد اعتقادی عجیب به او داشته و ارادتی که به ابوسعید ابراز کرده است در حق هیچ یک از مشایخ ابراز نکرده است. و اما علت این ارادت و اعتقاد را باید در این نکته دانست که از نظر عطار، ابوسعید پس از ریاضت های سخت و طاقت فرسایی که در تذکرةالاولیا و اسرار التوحید بر آن تاکید شده است می بایست به فنای کلی و بعد به بقای بعد از فنا رسیده باشدکه در این مقام ابوسعیدی در میان نیست و هر گفتار و کرداری که از او صادر می شود، گفتار و کردار حق است. و این گفته از آنچه که او در ابتدای توصیف ابوسعید در تذکرة الاولیا آورده کاملا پیداست. عطار او را فانی مطلق و باقی بر حق می خواند که اشاره به بقای بعد از فنای او دارد.
عطار ابوسعید را با این دید می بیند، یعنی کسی که از خویش فانی شده است و به بقای حق می زید و هر چه می کند کرده حق است.