07-04-2014، 20:19
براي شناخت جريانها و رخدادهاي تاريخي و نقش رجال مؤثر در تاريخ کشورمان اسناد بر جاي مانده از گذشتگان خصوصاً خاندانهايي که در حکومتها به هر نحوي نقش داشتند حائز اهميّت است چرا که از طريق اسناد علاوه بر آنکه حقايق جديدي به دست ميآيد، صحت و سقم وقايع پيشين نيز روشن ميشود. اين اسناد عبارتند از احکام و فرامين دولتي، بنچاقها، قبالههاي ملکي و نيز کتابهاي خاطرات و شجرهنامهها، رسالهها و هر نوشته ديگر که در کنج برخي خانهها موجود است. بنابه تحقيق محلي نگارنده اين سطور، متأسفانه تنها تعداد بيشماري از اين نوع اسناد باارزش در منطقه کاغذکنان آذربايجان شرقي که گوشهاي از ايران پهناور است در گذشته نهچندان دور نابود شده يا در حال نابودي هستند. سندي که معرفي ميشود از همين نوع اسناد است و آن انشاي مرحوم ميرزا مهديخان بيانالملک پسر ميرزا ابومحمد گرمرودي، از قول ناصرالدينشاه قاجار در خصوص ميرزا آقاخان نوري است.
ميرزا نصرالله فرزند اسدالله نوري است، که بعدها به ميرزا آقاخان معروف شد. او مدت 33 سال (1242-1275ق) در دربار 3 تن از پادشاهان قاجار (فتحعلي شاه، محمدشاه، ناصرالدين شاه) مشاغل و مناصبي چون وزارت لشکر (وزارت جنگ) و صدراعظمي را عهدهدار بود.
در سال 1243ق با سمت لشکرنويسي وارد خدمت دربار فتحعلي شاه شد و چون جواني چربزبان بود به تدريج در دربار ترقي کرد و به سمت لشکرنويسباشي ارتقا پيدا نمود. در زمان محمدشاه همچنان سمت خود را حفظ نمود و از آنجا که به مقام خود اهميت ميداد عنوان لشکرنويسباشي را به وزارت لشکر تبديل نمود.
وي در اواخر سلطنت فتحعليشاه قاجار توسط حاج ميرزا آقاسي به وزارت لشکر منصوب شد.
سفارت انگليس که سعي داشت عواملي براي نفوذ در دستگاه حکومت جمعآوري نمايد به سراغ ميرزا آقاخان نوري هم رفت و خيلي زود وي را در شمار عوامل سرسپرده خويش در ايران درآورد تا آنجا که تابعيت انگلستان را نيز پذيرفت.
وي در بدگويي و توطئه عليه افراد در نزد شاه چيرهدست بود و حتي نزد شاه از پدرش بدگويي و سعايت ميکرده است. در زمان محمدشاه همراه قشون به هرات رفت و در مراجعت به ايران به اشاره حاجي ميرزا آقاسي از وزارت برکنار و مدتي محکوم به حبس و تبعيد شد.
از دوران محمدشاه، او تحرکات خود را براي به دست آوردن صدارت آغاز کرد و براي رسيدن به هدف، خود را در حلقه دوستان و ياران مهدعليا (همسر محمدشاه) قرار داد و واسطه بين او و سفارت انگليس شد. رابطه مهدعليا با ميرزا به تدريج تا آنجا کشيده شد که هرچه در اندرون شاه ميگذشت مهدعليا به آقاخان اطلاع ميداد و او نيز ماجرا را به اطلاع سفارت انگليس ميرساند. چنانکه در اسناد وزارت خارجه انگليس آمده ميرزا اسرار محرمانه دولتي را اعم از آنچه مربوط به امور داخلي و تصميمات مملکتي بود يا آنچه از مذاکرات را که فيمابين شاه و صدراعظم و ساير سفرا صورت ميگرفت به وزيرمختار انگليس گزارش ميداد.
در دوران صدارت حاج ميرزا آقاسي، آقاخان به تحريکات و دسايس عليه او دامن ميزد و از آنجا که صدراعظم از توطئههاي او آگاه بود در يکي از شبها هنگام خروج از سفارت انگليس دستگير و با کسب اجازه از شاه به کاشان تبعيد شد.
پس از مرگ محمدشاه و عزل آقاسي از صدارت، ميرزا نصرالله از کاشان به تهران آمد، ولي چون مورد مؤاخذه اميرکبير صدراعظم ناصرالدينشاه قرار گرفت و امر صدراعظم به بازگشت وي بود، به سفارت انگلستان رفت و خود را در پناه سفارت جاي داد. کاردار سفارت نيز طي تماس با مهدعليا او را واسطه قرار داد تا اجازه اقامت نوري را در تهران بگيرد. وساطت کاردار و صاحبمنصبان سفارت نتيجه مثبت داشت و مهدعليا دستور داد ميرزا را از سفارت به قصر بازگردانند.
حمايت جدي سفارت از نوري سبب ميشد تا شاه و اميرکبير نتوانند با او برخورد شايستهاي داشته باشند. بهطوري که وقتي کار جاسوسي آقاخان بالا گرفت و ميرزا تقيخان در صدد برآمد او را مجازات و تبعيد نمايد اين بار نيز وزيرمختار انگليس به طور رسمي و علني به ياري وي شتافت و با ارائه سند رسمي تحتالحمايگي و تابعيت انگلستان او را از زندان و تبعيد نجات داد.
نقش به ظاهر مثبت او در آرام کردن قيام سربازان تبريزي مقيم پايتخت، و خاموش کردن آتش فتنهاي که خود در خفا دامن ميزد منجر به رضايت شاه شد و به تقاضاي صدراعظم ناصرالدين شاه اميرکبير لقب «اعتمادالدوله»! به او داده ميشود. 1
اين امر احتمالاً بر اثر فشار مهدعليا مادر ناصرالدين شاه بوده است چرا که از همان آغاز سلطنت ناصرالدين شاه مهدعليا با صدارت ميرزا تقيخان مخالف بود و ميکوشيد تا ميرزا آقاخان نوري، تحتالحمايه انگليس به صدارت انتخاب شود که ممکن نشد. 2 بعدها يکي از عوامل مؤثر در برکناري ميرزا تقيخان از مقام صدارت و قتل او در کاشان همين ميرزا آقاخان بود که بعد از اميرکبير به صدارت رسيد.
پس از شهادت امير، آقاخان دست به تغييرات وسيعي در سطح کشور زد و تمام مشاغل و مناصب مهم مملکتي را به فرزندان و بستگان خود اختصاص داد و از سوي ديگر غالباً شاه را به عيش و لهو و لعب ترغيب ميکرد.
از نتايج قتل اميرکبير و روي کار آمدن نوري يکي موافقتنامه 1269ق/1853م بود که مشارٌاليه با وزيرمختار انگلستان منعقد کرد که طبق مفاد آن دولت ايران از حق قشونکشي به هرات ممنوع شد. همچنين او در سال 1273ق با تباني قبلي با دولت انگلستان و بدون پيشبينيهاي لازم، جنگ با انگلستان را، راه انداخت که به شکست ايران انجاميد و ثمره آن معاهده ننگين پاريس (1273ق/1853م) بود که به جدايي هرات از ايران انجاميد و دولت ايران به نمايندگي اين صدراعظم خيانتکار از تمام حقوق حقه خود در هرات و افغانستان به موجب معاهده مزبور به کلي صرفنظر نمود.
مدتي بعد ناصرالدين شاه به خاطر اخلال و فسادي که در امور مملکت ايجاد شده بود او را در محرم سال 1275ه. ق. از صدارت برکنار کرد. 3 ميرزا آقاخان پس از عزل از صدارت به ملک خود روستاي آدران رباط کريم رفت. به دنبال آن دوستعليخان معيرالممالک مأمور ميشود که اثاثيه صدارت مانند جبه مرواريددوز و قلمدان و عصاي مرصّع را از او پس بگيرد. ناصرالدين شاه حتي لقب «اعتمادالدوله» را از وي سلب ميکند. ميرزا آقاخان حتي مجبور ميشود ملک خود واقع در آدران را که داراي عمارت نسبتاً عالي بود و هنوز هم آثار آن باقي است به دولت واگذار کند. او سالهاي پاياني عمر خود را به حالت تبعيد در يزد و اصفهان و قم سپري کرد. و نهايتا در سال 1281ق در ناکامي و بدبختي درگذشت.
يکي ديگر از صفحات تاريک زندگاني آقاخان نوري ارتباط با سران فرقه بهائيت است. به گفته منابع بهائي، زماني که آقاخان توسط ميرزا آقاسي تنبيه بدني و جريمه مالي شد و به کاشان تبعيد گرديد، آقاخان توان پرداخت وجه را نداشت و بهاء به کمک او آمد و پول لازم را براي او تهيه کرد و در طول تبعيد نيز به وي کمک مالي داد. 4 چنان که قبلاً گذشت، جرم آقاخان در آن واقعه، از جمله داشتن ارتباط با سفارت انگليس بود 5 و حتي آقاخان کوشيده بود «سفير انگليس را حامي خود» قرار دهد که البته شاه نپذيرفته بود. 6
نوري، طبق نوشته مطالعالانوار، با نظر اميرکبير مبني بر خشکاندن ريشه غائله بابيان با اعدام باب، مخالف بود. علاوه بر اين، امير، پيرو کشف برخي از توطئههاي بابيان بر ضد او و دولت، بهاء را در 1267ق به عراق تبعيد کرد، اما پس از برکناري وي، ميرزاآقا خان رسما از بهاء دعوت کرد به تهران برگردد و پس از بازگشت نيز او را توسط برادرش (جعفرقلي خان) يک ماه تمام در منزل برادر، مورد پذيرايي گرم قرار داد. 7 سپس بهاء را به ده افجه انتقال داد که از مستملکات خود آقاخان بود. 8
به نوشته عباس امانت بهاء «که همولايتي صدراعظم بود، از ديرباز با نوري و خانوادهاش آشنايي داشت. اميرکبير در 1267ه . ق وي را به عتبات تبعيد کرده بود. او پس از بازگشت از اين سفر ماهها مهمان صدراعظم بود و قبل از سوءقصد در خانه جعفرقلي خان، يکي از برادران ميرزا آقاخان نوري، در شميران به سر ميبرد...». 9 ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر بهائي، نيز مينويسد: آقاخان «در وقت ورود» بهاء از عراق «به طهران...، برادرش جعفرقلي خان را مأمور ميهمانداري و پذيرايي از حضرت بهاءالله نمود. او در افجه در باغ شخصي خودش وسائل پذيرايي فراهم ساخت و ايشان به باغ تشريف بردند» و سران بابيه به ديدار او ميرفتند.
از نامه سليمانخان تبريزي (از عناصر مهم بابيه) پس از تبعيد اميرکبير به کاشان خطاب به سيد جواد کربلايي (از بزرگان بابيه) برميآيد که بابيان به حکومت ميرزا آقاخان خوشبين بودند و صدارتش را مايه پيشرفت کارشان ميشمردند. سليمانخان مينويسد: «اميرنظام بحمدالله تمام شد. معزول ابدي گرديد. الان در باغ فين کاشان محبوس است. ميرزاآقا خان اعتمادالدوله وزير و صدراعظم گرديد. انشاءالله امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ايشان [حسينعلي نوري] بايد خيلي زود تشريففرما شوند که وجود مبارک ايشان مثمرثمر است».
مطالعالانوار، از منابع مهم بهائي، مينويسد که آقاخان «براي حفظ مقام خويش در اول ميخواست ميانه اصحاب باب و دولت، صلح و آشتي برقرار سازد ولکن واقعه تيراندازي به [ناصرالدين] شاه مانع مقصود او شد...». 10 حتي پس از ترور نافرجام شاه توسط بابيان و تعقيب سخت آن جماعت از سوي دربار، ميرزاآقا خان درصدد مخفي کردن بهاء (که متهم به همدستي با تروريستها بود) برآمد. 11 که البته خود بهاء، با احساس خطر شديد، پيشنهاد آقاخان را نپذيرفت و «شتابزده» خود را به خانه شوهرخواهرش ميرزا مجيد آهي رساند که منشي سفارت روسيه بود و در زرگنده (محل ييلاقي سفارت روس) و در مجاورت خانه سفير روس (پرنس دالگوروکي) مينشست و پس از آن نيز شخص سفير، به شرحي که در متون معتبر بهائيت آمده، بهاء را تحت حمايت آشکار و پيگير خود گرفت و با سرسختي تمام، موجبات رهاييش از حبس و قتل و خروج بيخطرش از ايران را فراهم ساخت.
پس از دستگيري بابيان به جرم قتل شاه نيز، زماني که بهاء (عليرغم پناهندگي به خانه امن فاميلش، منشي سفير روسيه) توسط ميرزا عليخان حاجبالدوله (فراشباشي دربار) دستگير و حبس شد. ميرزاآقاخان، بابت اين عمل شديدا نسبت به حاجبالدوله «عداوت» نشان داد و حتي به نشانه اعتراض، در مقام استعفا از صدارت برآمد، که البته شاه از حاجبالدوله حمايت کرد و استعفاي وزير را نپذيرفت. 12
اين سوابق، سبب شده است که منابع بهائي، نسبت به ميرزا آقاخان نوري (با همه منفوري او نزد ملت ايران) لحني جانبدارانه اتخاذ کنند و اقدامات او را در زمان صدارت در حمايت از بهاء با آب و تاب گزارش کنند. 13
سندي که ملاحظه ميکنيد مربوط به دوران عزل آقاخان از سمت صدارت عظمي و مشاغل و مناصب دولتي است. هشدار ناصرالدينشاه به جانشينان خود درخصوص او و اعضاي خاندانش، حاکي از مضرات فراوان اقدامات آنان براي منافع ملي ايران است که از جنبههاي مختلف بروز و ظهور يافته بود.
ملاحظه و مطالعه اين سند مخاطب را با ديدگاه ناصرالدينشاه نسبت به اقدامات ميرزاآقا خان نوري و خانواده او آشنا ميسازد.
متن سند
انشاء مرحوم ميرزا مهديخان بيانالملک پسر ميرزا ابومحمد مرحوم گرمرودي که در خيانت طايفه نوري به دولت ايران از قول پادشاه جمجاه ناصرالدينشاه خلداله ملکه به عنوان فرمان قضا توامان.
بسماللهالرحمنالرحيم
خداوندي را ستايش و پروردگاري را پرستش ميکنيم عزّ نصره و جلّ ذکره که ساحت خاک را از گوهر تابناک ما زيب و بها بخشيد و عرصه حميّت و حمايت ما را ملجاء ستمرسيدگان و عصمت جوار و ذمّت زنهار ما را مأمن درماندگان کرد حمدا لهُ و شکرا لِالائِه.
از هنگامي که به مبارکي و سعادت و تأييد و نصرت متکفل امر خطير خلافت گشته و به ياري خداي جاويد زمام حلّ و عقد و امر و نهي جهان و جهانيان را به دست مراد و اختيار خود گرفتهايم، اوقات همايون ما پيوسته به ترويج امور دين و استحکام آيين سيدالمرسلين صلواتاله عليه و آله اجمعين و آسايش خلق روي زمين مصروف بوده و همت شاهانه بر آن مقصور داشتهايم که آفاق جهان الي الابد از ذکر مفاخر و ماثر ما مزيّن گردد و اوراق دفاتر روزگار از عدل و انصاف ما حاکي شود، رجاء واثق به الطاف پادشاه لم يزلي آن است که تا پاسباني بندگان خود را بر ذمّت ما باز گذاشته است، توفيق اقامه عدل و ادامه فضل و احسان را در حقّ زيردستان از ما بازنگيرد و ما را بر عواقب امور و حقايق حالات آنا فانا داناتر و بيناتر کند چنانکه به تعليم رباني و تأييد يزداني بر قبايح اعمال و فضايح افعال ميرزا آقاخان نوري و اتباع و احفاد او ملهم شديم و شرّ اين گروه ناسپاس را از بندگان خدا رفع کرديم. اکنون محض کمال اشفاق و عنايت و خيرخواهي و نصيحت در حق اخلاف خود که بعونالله تعالي تا جهان باقي است بر تخت مملکت و سرير سلطنت متمکن خواهند بود از تکاليف خسروانه خود ميدانيم که شمهاي از اين معني را بيان فرماييم و در صحيفه روزگار و خزانه اقتدار به يادگار گذاريم تا ايشان را سرمشق حکمراني باشد و به نقش و نگار ظاهر و زبانبازي روي اندود اين طايفه فريفته نشوند. در دولت شاهنشاه طاب ثراه محمدشاه غازي والد تاجدار ما انارالله برهانه به نقد اين مدبّر کافر نعمت مدتي وزارت لشکر داشت به استصواب مرحوم حاجي ميرزا آقاسي که در وزارت آن حضرت مقبول القول و مسموع الکلمه بود حبس و اعتزال يافت بعد از آنکه نوبت جهانداري به ما رسيد و اورنگ شهرياري را به وجود همايون خود بياراستيم اين مدبّر مزوّر به حضرت ما توسل جست و در برائت ذمه خود براهين و ادلّه اقامه نمود از آنجا که به غور حاجي ميرزا آقاسي در مهمّات دولتي چندان اعتماد نداشتيم و غالب اعمال او را خارج از رويّه ميدانستيم عزلت اين مدبّر را از اغراض نفساني او تصور فرموده قلم عفو بر جرايم او کشيده صورت ظاهر و بردباري او را بر کفايت و صداقت حمل فرموده به اعطاء لقب و ازدياد جاه و منصب به افتخار او افزوديم چندي به همين اعتبارات در حضرت خلافت معزّز و محترم زندگاني ميکرد و هر روز به نوعي تلطف و احسان ميديد و در اکثر امورات دولتي دخلي تمام داشت. تا اينکه رأي جهانآراي به تغيير وزارت عظمي قرار گرفت و بدين لحاظ که بيان فرموديم او را شايستهتر از ديگر چاکران دولت ديده تشريف اين عطيه کبرا را بر او ارزاني داشته چنانکه لازم است دست او را در کفايت مهمّات مملکت مبسوط و مطلق فرموديم. همين که اقتدار يافت و اختيار ديد همه نعمتهاي ما را به کفران مقابله نمود و به غدر خديعت روز به روز در تضييع دولت و تخريب ملت اهتمامات بليغه نموده و به عمل آورد. اراذل نور و اقرباي نزديک و دور خود را که هر يک عفريتي بودند از عفاريت انس و فرعوني از طواغيت بشر به مناصيب عليّه و القاب عاليه رسانده اکثر بلکه همه امورات دولت را برايشان مخصوص و مقامشان را بر جميع منتسبان خلافت و امراء و اعزّه ايران مقدم و مرجح داشت و چنانشان بر دست اختيار در مهمات مملکتي بسط داد که در اقطار ممالک بيمساهم و مشارک حکم ميراندند و بيمحابا در اتلاف اموال و نفوس رعايا مجدّ و ساعي بودند به حدّي که نزديک بود جميع ملت که مشابه عيال ما هستند از مراحم و اشفاق ما مأيوس شوند و محض اينکه قبايح اعمال او به عرض و استحضار ما نرسد بزرگان دولت و باريافتگان حضرت را که معتمد ما بودند در پيشگاه همايون مقام قرب داشتند هر يک را به بهانهاي از درگاه دور کرد و خانههاي قديمي را برانداخت و در هيچ يميني يساري باقي نگذاشت. از توفيرات خزانه بجز نامي به عرض ما نرسيد و ارتفاعات ممالک غالبا در خرج متعلقان او صرف شد و جز اينکه خيالات فاسده خود را لباس صلاح پوشانده در صورت خير و صواب به عرض برساند و ما را به اجراي آن مشغول دارد، اگرچه متضمن نقض پيمان و با دول همعهد و همجوار باشد، مقصود ديگر نداشت.
اکنون که يک سال متجاوز است دست او را از کارها کوتاه فرمودهايم با اينکه با نفس کامله شاهانه خود به اجراي مهمّات دولتي و انجام امور سلطنتي مشغوليم هنوز هزار يک از خرابيهاي او را به اصلاح نياوردهايم. لعنهْالله عليه و احفاده و اتباعه اجمعين.
اي بسا ابليس آدم رو که هست
پس بهر دستي نبايد داد دست 14
بالجمله چون به تلقين اقبال و دولت بر خفاياي تسويلات و تلبيسات او واقف شديم و ديديم که سپاهي و رعيت به ستوه درآمده و وجوه مواجب حشم و ابواب معايش لشکر در انحطاط افتاده و نزديک است که در ملک خللي فاحش و زللي شنيع ظاهر گردد لهذا او را با جميع تبعه و احفاد از مناصبي که داشتند برانداختيم و آنگاه بر ما روشنتر و محققتر گشت که رَجم و نفي او از درگاه شاهنشاه غازي به الهام و هدايت الهي بوده است، نه ابرام و سعايت حاجي ميرزا آقاسي. سلاطين نسل همايون اصل ما بايد اين فرمايش و نصيحت خديوانه و کريمانه ما را آويز گوش اعتبار خود داشته احدي از آحاد اين طايفه را که در نور مازندران به اولاد خواجه مشهور و معروفند در هيچ عهدي از عهود در امور نوکري راه ندهند و کار ديواني به اين گروه حقنشناس نفرمايند که مايه زيان دين و دولت است. و موجب نقصان عدل و مروّت. مَن جرّبالمجرّب حَلَّت به النّدامه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. حسين سعادت نوري. رجال دوره قاجار. تهران، انتشارات وحيد، 1364. صص 20-21.
2. محمداحمد پناهي سمناني. اميرکبير تجلّي افتخارات ملّي. تهران، کتاب نمونه، بيتا. صص 223-224.
3. علياصغر شميم. ايران در دوره سلطنت قاجار: قرن سيزدهم و نيمه اول قرن چهاردهم ه . ق. تهران، علمي، 1370. صص 129 و 235-236.
4. ح.م. باليوزي. بهاءالله شمس حقيقت. ترجمه مينو ثابت. ص 129.
5. خانملک ساساني. سياستگران دوره قاجار. تهران، طهوري، 1338. ج 1، صص 14-15.
6. اعتمادالسلطنه. خلسه. تهران، طهوري، 1348. ص 86. از زبان خود ميرزاآقا خان در محاکمهاي خيالي.
7. مطالعالانوار. ترجمه و تلخيص عبدالحميد اشراق خاوري. تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع. ص 590.
8. همان، ص 591.
9. عباس امانت. قبله عالم: ناصرالدين شاه و پادشاهي ايران 1313-1247ق. ترجمه حسن کامشاد. تهران، نشر کارنامه و مهرگان، 1383. ص 288. نيز ر.ک. توضيحات و تعليقات دکتر عبدالحسين نوايي در کتاب فتنه باب، صص 200-201.
10. مطالعالانوار، همان، ص 598.
11. همان، صص 592-593.
12. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه. ص 957. يادداشت 16 ذيقعده 1311ق.
13. براي نمونه. ر.ک. مطالعالانوار، همان، ص 506 به بعد.
14. چون بسي ابليس آدم روي هست پس به هر دشتي شايد داد دست مولانا
ميرزا نصرالله فرزند اسدالله نوري است، که بعدها به ميرزا آقاخان معروف شد. او مدت 33 سال (1242-1275ق) در دربار 3 تن از پادشاهان قاجار (فتحعلي شاه، محمدشاه، ناصرالدين شاه) مشاغل و مناصبي چون وزارت لشکر (وزارت جنگ) و صدراعظمي را عهدهدار بود.
در سال 1243ق با سمت لشکرنويسي وارد خدمت دربار فتحعلي شاه شد و چون جواني چربزبان بود به تدريج در دربار ترقي کرد و به سمت لشکرنويسباشي ارتقا پيدا نمود. در زمان محمدشاه همچنان سمت خود را حفظ نمود و از آنجا که به مقام خود اهميت ميداد عنوان لشکرنويسباشي را به وزارت لشکر تبديل نمود.
وي در اواخر سلطنت فتحعليشاه قاجار توسط حاج ميرزا آقاسي به وزارت لشکر منصوب شد.
سفارت انگليس که سعي داشت عواملي براي نفوذ در دستگاه حکومت جمعآوري نمايد به سراغ ميرزا آقاخان نوري هم رفت و خيلي زود وي را در شمار عوامل سرسپرده خويش در ايران درآورد تا آنجا که تابعيت انگلستان را نيز پذيرفت.
وي در بدگويي و توطئه عليه افراد در نزد شاه چيرهدست بود و حتي نزد شاه از پدرش بدگويي و سعايت ميکرده است. در زمان محمدشاه همراه قشون به هرات رفت و در مراجعت به ايران به اشاره حاجي ميرزا آقاسي از وزارت برکنار و مدتي محکوم به حبس و تبعيد شد.
از دوران محمدشاه، او تحرکات خود را براي به دست آوردن صدارت آغاز کرد و براي رسيدن به هدف، خود را در حلقه دوستان و ياران مهدعليا (همسر محمدشاه) قرار داد و واسطه بين او و سفارت انگليس شد. رابطه مهدعليا با ميرزا به تدريج تا آنجا کشيده شد که هرچه در اندرون شاه ميگذشت مهدعليا به آقاخان اطلاع ميداد و او نيز ماجرا را به اطلاع سفارت انگليس ميرساند. چنانکه در اسناد وزارت خارجه انگليس آمده ميرزا اسرار محرمانه دولتي را اعم از آنچه مربوط به امور داخلي و تصميمات مملکتي بود يا آنچه از مذاکرات را که فيمابين شاه و صدراعظم و ساير سفرا صورت ميگرفت به وزيرمختار انگليس گزارش ميداد.
در دوران صدارت حاج ميرزا آقاسي، آقاخان به تحريکات و دسايس عليه او دامن ميزد و از آنجا که صدراعظم از توطئههاي او آگاه بود در يکي از شبها هنگام خروج از سفارت انگليس دستگير و با کسب اجازه از شاه به کاشان تبعيد شد.
پس از مرگ محمدشاه و عزل آقاسي از صدارت، ميرزا نصرالله از کاشان به تهران آمد، ولي چون مورد مؤاخذه اميرکبير صدراعظم ناصرالدينشاه قرار گرفت و امر صدراعظم به بازگشت وي بود، به سفارت انگلستان رفت و خود را در پناه سفارت جاي داد. کاردار سفارت نيز طي تماس با مهدعليا او را واسطه قرار داد تا اجازه اقامت نوري را در تهران بگيرد. وساطت کاردار و صاحبمنصبان سفارت نتيجه مثبت داشت و مهدعليا دستور داد ميرزا را از سفارت به قصر بازگردانند.
حمايت جدي سفارت از نوري سبب ميشد تا شاه و اميرکبير نتوانند با او برخورد شايستهاي داشته باشند. بهطوري که وقتي کار جاسوسي آقاخان بالا گرفت و ميرزا تقيخان در صدد برآمد او را مجازات و تبعيد نمايد اين بار نيز وزيرمختار انگليس به طور رسمي و علني به ياري وي شتافت و با ارائه سند رسمي تحتالحمايگي و تابعيت انگلستان او را از زندان و تبعيد نجات داد.
نقش به ظاهر مثبت او در آرام کردن قيام سربازان تبريزي مقيم پايتخت، و خاموش کردن آتش فتنهاي که خود در خفا دامن ميزد منجر به رضايت شاه شد و به تقاضاي صدراعظم ناصرالدين شاه اميرکبير لقب «اعتمادالدوله»! به او داده ميشود. 1
اين امر احتمالاً بر اثر فشار مهدعليا مادر ناصرالدين شاه بوده است چرا که از همان آغاز سلطنت ناصرالدين شاه مهدعليا با صدارت ميرزا تقيخان مخالف بود و ميکوشيد تا ميرزا آقاخان نوري، تحتالحمايه انگليس به صدارت انتخاب شود که ممکن نشد. 2 بعدها يکي از عوامل مؤثر در برکناري ميرزا تقيخان از مقام صدارت و قتل او در کاشان همين ميرزا آقاخان بود که بعد از اميرکبير به صدارت رسيد.
پس از شهادت امير، آقاخان دست به تغييرات وسيعي در سطح کشور زد و تمام مشاغل و مناصب مهم مملکتي را به فرزندان و بستگان خود اختصاص داد و از سوي ديگر غالباً شاه را به عيش و لهو و لعب ترغيب ميکرد.
از نتايج قتل اميرکبير و روي کار آمدن نوري يکي موافقتنامه 1269ق/1853م بود که مشارٌاليه با وزيرمختار انگلستان منعقد کرد که طبق مفاد آن دولت ايران از حق قشونکشي به هرات ممنوع شد. همچنين او در سال 1273ق با تباني قبلي با دولت انگلستان و بدون پيشبينيهاي لازم، جنگ با انگلستان را، راه انداخت که به شکست ايران انجاميد و ثمره آن معاهده ننگين پاريس (1273ق/1853م) بود که به جدايي هرات از ايران انجاميد و دولت ايران به نمايندگي اين صدراعظم خيانتکار از تمام حقوق حقه خود در هرات و افغانستان به موجب معاهده مزبور به کلي صرفنظر نمود.
مدتي بعد ناصرالدين شاه به خاطر اخلال و فسادي که در امور مملکت ايجاد شده بود او را در محرم سال 1275ه. ق. از صدارت برکنار کرد. 3 ميرزا آقاخان پس از عزل از صدارت به ملک خود روستاي آدران رباط کريم رفت. به دنبال آن دوستعليخان معيرالممالک مأمور ميشود که اثاثيه صدارت مانند جبه مرواريددوز و قلمدان و عصاي مرصّع را از او پس بگيرد. ناصرالدين شاه حتي لقب «اعتمادالدوله» را از وي سلب ميکند. ميرزا آقاخان حتي مجبور ميشود ملک خود واقع در آدران را که داراي عمارت نسبتاً عالي بود و هنوز هم آثار آن باقي است به دولت واگذار کند. او سالهاي پاياني عمر خود را به حالت تبعيد در يزد و اصفهان و قم سپري کرد. و نهايتا در سال 1281ق در ناکامي و بدبختي درگذشت.
يکي ديگر از صفحات تاريک زندگاني آقاخان نوري ارتباط با سران فرقه بهائيت است. به گفته منابع بهائي، زماني که آقاخان توسط ميرزا آقاسي تنبيه بدني و جريمه مالي شد و به کاشان تبعيد گرديد، آقاخان توان پرداخت وجه را نداشت و بهاء به کمک او آمد و پول لازم را براي او تهيه کرد و در طول تبعيد نيز به وي کمک مالي داد. 4 چنان که قبلاً گذشت، جرم آقاخان در آن واقعه، از جمله داشتن ارتباط با سفارت انگليس بود 5 و حتي آقاخان کوشيده بود «سفير انگليس را حامي خود» قرار دهد که البته شاه نپذيرفته بود. 6
نوري، طبق نوشته مطالعالانوار، با نظر اميرکبير مبني بر خشکاندن ريشه غائله بابيان با اعدام باب، مخالف بود. علاوه بر اين، امير، پيرو کشف برخي از توطئههاي بابيان بر ضد او و دولت، بهاء را در 1267ق به عراق تبعيد کرد، اما پس از برکناري وي، ميرزاآقا خان رسما از بهاء دعوت کرد به تهران برگردد و پس از بازگشت نيز او را توسط برادرش (جعفرقلي خان) يک ماه تمام در منزل برادر، مورد پذيرايي گرم قرار داد. 7 سپس بهاء را به ده افجه انتقال داد که از مستملکات خود آقاخان بود. 8
به نوشته عباس امانت بهاء «که همولايتي صدراعظم بود، از ديرباز با نوري و خانوادهاش آشنايي داشت. اميرکبير در 1267ه . ق وي را به عتبات تبعيد کرده بود. او پس از بازگشت از اين سفر ماهها مهمان صدراعظم بود و قبل از سوءقصد در خانه جعفرقلي خان، يکي از برادران ميرزا آقاخان نوري، در شميران به سر ميبرد...». 9 ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر بهائي، نيز مينويسد: آقاخان «در وقت ورود» بهاء از عراق «به طهران...، برادرش جعفرقلي خان را مأمور ميهمانداري و پذيرايي از حضرت بهاءالله نمود. او در افجه در باغ شخصي خودش وسائل پذيرايي فراهم ساخت و ايشان به باغ تشريف بردند» و سران بابيه به ديدار او ميرفتند.
از نامه سليمانخان تبريزي (از عناصر مهم بابيه) پس از تبعيد اميرکبير به کاشان خطاب به سيد جواد کربلايي (از بزرگان بابيه) برميآيد که بابيان به حکومت ميرزا آقاخان خوشبين بودند و صدارتش را مايه پيشرفت کارشان ميشمردند. سليمانخان مينويسد: «اميرنظام بحمدالله تمام شد. معزول ابدي گرديد. الان در باغ فين کاشان محبوس است. ميرزاآقا خان اعتمادالدوله وزير و صدراعظم گرديد. انشاءالله امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ايشان [حسينعلي نوري] بايد خيلي زود تشريففرما شوند که وجود مبارک ايشان مثمرثمر است».
مطالعالانوار، از منابع مهم بهائي، مينويسد که آقاخان «براي حفظ مقام خويش در اول ميخواست ميانه اصحاب باب و دولت، صلح و آشتي برقرار سازد ولکن واقعه تيراندازي به [ناصرالدين] شاه مانع مقصود او شد...». 10 حتي پس از ترور نافرجام شاه توسط بابيان و تعقيب سخت آن جماعت از سوي دربار، ميرزاآقا خان درصدد مخفي کردن بهاء (که متهم به همدستي با تروريستها بود) برآمد. 11 که البته خود بهاء، با احساس خطر شديد، پيشنهاد آقاخان را نپذيرفت و «شتابزده» خود را به خانه شوهرخواهرش ميرزا مجيد آهي رساند که منشي سفارت روسيه بود و در زرگنده (محل ييلاقي سفارت روس) و در مجاورت خانه سفير روس (پرنس دالگوروکي) مينشست و پس از آن نيز شخص سفير، به شرحي که در متون معتبر بهائيت آمده، بهاء را تحت حمايت آشکار و پيگير خود گرفت و با سرسختي تمام، موجبات رهاييش از حبس و قتل و خروج بيخطرش از ايران را فراهم ساخت.
پس از دستگيري بابيان به جرم قتل شاه نيز، زماني که بهاء (عليرغم پناهندگي به خانه امن فاميلش، منشي سفير روسيه) توسط ميرزا عليخان حاجبالدوله (فراشباشي دربار) دستگير و حبس شد. ميرزاآقاخان، بابت اين عمل شديدا نسبت به حاجبالدوله «عداوت» نشان داد و حتي به نشانه اعتراض، در مقام استعفا از صدارت برآمد، که البته شاه از حاجبالدوله حمايت کرد و استعفاي وزير را نپذيرفت. 12
اين سوابق، سبب شده است که منابع بهائي، نسبت به ميرزا آقاخان نوري (با همه منفوري او نزد ملت ايران) لحني جانبدارانه اتخاذ کنند و اقدامات او را در زمان صدارت در حمايت از بهاء با آب و تاب گزارش کنند. 13
سندي که ملاحظه ميکنيد مربوط به دوران عزل آقاخان از سمت صدارت عظمي و مشاغل و مناصب دولتي است. هشدار ناصرالدينشاه به جانشينان خود درخصوص او و اعضاي خاندانش، حاکي از مضرات فراوان اقدامات آنان براي منافع ملي ايران است که از جنبههاي مختلف بروز و ظهور يافته بود.
ملاحظه و مطالعه اين سند مخاطب را با ديدگاه ناصرالدينشاه نسبت به اقدامات ميرزاآقا خان نوري و خانواده او آشنا ميسازد.
متن سند
انشاء مرحوم ميرزا مهديخان بيانالملک پسر ميرزا ابومحمد مرحوم گرمرودي که در خيانت طايفه نوري به دولت ايران از قول پادشاه جمجاه ناصرالدينشاه خلداله ملکه به عنوان فرمان قضا توامان.
بسماللهالرحمنالرحيم
خداوندي را ستايش و پروردگاري را پرستش ميکنيم عزّ نصره و جلّ ذکره که ساحت خاک را از گوهر تابناک ما زيب و بها بخشيد و عرصه حميّت و حمايت ما را ملجاء ستمرسيدگان و عصمت جوار و ذمّت زنهار ما را مأمن درماندگان کرد حمدا لهُ و شکرا لِالائِه.
از هنگامي که به مبارکي و سعادت و تأييد و نصرت متکفل امر خطير خلافت گشته و به ياري خداي جاويد زمام حلّ و عقد و امر و نهي جهان و جهانيان را به دست مراد و اختيار خود گرفتهايم، اوقات همايون ما پيوسته به ترويج امور دين و استحکام آيين سيدالمرسلين صلواتاله عليه و آله اجمعين و آسايش خلق روي زمين مصروف بوده و همت شاهانه بر آن مقصور داشتهايم که آفاق جهان الي الابد از ذکر مفاخر و ماثر ما مزيّن گردد و اوراق دفاتر روزگار از عدل و انصاف ما حاکي شود، رجاء واثق به الطاف پادشاه لم يزلي آن است که تا پاسباني بندگان خود را بر ذمّت ما باز گذاشته است، توفيق اقامه عدل و ادامه فضل و احسان را در حقّ زيردستان از ما بازنگيرد و ما را بر عواقب امور و حقايق حالات آنا فانا داناتر و بيناتر کند چنانکه به تعليم رباني و تأييد يزداني بر قبايح اعمال و فضايح افعال ميرزا آقاخان نوري و اتباع و احفاد او ملهم شديم و شرّ اين گروه ناسپاس را از بندگان خدا رفع کرديم. اکنون محض کمال اشفاق و عنايت و خيرخواهي و نصيحت در حق اخلاف خود که بعونالله تعالي تا جهان باقي است بر تخت مملکت و سرير سلطنت متمکن خواهند بود از تکاليف خسروانه خود ميدانيم که شمهاي از اين معني را بيان فرماييم و در صحيفه روزگار و خزانه اقتدار به يادگار گذاريم تا ايشان را سرمشق حکمراني باشد و به نقش و نگار ظاهر و زبانبازي روي اندود اين طايفه فريفته نشوند. در دولت شاهنشاه طاب ثراه محمدشاه غازي والد تاجدار ما انارالله برهانه به نقد اين مدبّر کافر نعمت مدتي وزارت لشکر داشت به استصواب مرحوم حاجي ميرزا آقاسي که در وزارت آن حضرت مقبول القول و مسموع الکلمه بود حبس و اعتزال يافت بعد از آنکه نوبت جهانداري به ما رسيد و اورنگ شهرياري را به وجود همايون خود بياراستيم اين مدبّر مزوّر به حضرت ما توسل جست و در برائت ذمه خود براهين و ادلّه اقامه نمود از آنجا که به غور حاجي ميرزا آقاسي در مهمّات دولتي چندان اعتماد نداشتيم و غالب اعمال او را خارج از رويّه ميدانستيم عزلت اين مدبّر را از اغراض نفساني او تصور فرموده قلم عفو بر جرايم او کشيده صورت ظاهر و بردباري او را بر کفايت و صداقت حمل فرموده به اعطاء لقب و ازدياد جاه و منصب به افتخار او افزوديم چندي به همين اعتبارات در حضرت خلافت معزّز و محترم زندگاني ميکرد و هر روز به نوعي تلطف و احسان ميديد و در اکثر امورات دولتي دخلي تمام داشت. تا اينکه رأي جهانآراي به تغيير وزارت عظمي قرار گرفت و بدين لحاظ که بيان فرموديم او را شايستهتر از ديگر چاکران دولت ديده تشريف اين عطيه کبرا را بر او ارزاني داشته چنانکه لازم است دست او را در کفايت مهمّات مملکت مبسوط و مطلق فرموديم. همين که اقتدار يافت و اختيار ديد همه نعمتهاي ما را به کفران مقابله نمود و به غدر خديعت روز به روز در تضييع دولت و تخريب ملت اهتمامات بليغه نموده و به عمل آورد. اراذل نور و اقرباي نزديک و دور خود را که هر يک عفريتي بودند از عفاريت انس و فرعوني از طواغيت بشر به مناصيب عليّه و القاب عاليه رسانده اکثر بلکه همه امورات دولت را برايشان مخصوص و مقامشان را بر جميع منتسبان خلافت و امراء و اعزّه ايران مقدم و مرجح داشت و چنانشان بر دست اختيار در مهمات مملکتي بسط داد که در اقطار ممالک بيمساهم و مشارک حکم ميراندند و بيمحابا در اتلاف اموال و نفوس رعايا مجدّ و ساعي بودند به حدّي که نزديک بود جميع ملت که مشابه عيال ما هستند از مراحم و اشفاق ما مأيوس شوند و محض اينکه قبايح اعمال او به عرض و استحضار ما نرسد بزرگان دولت و باريافتگان حضرت را که معتمد ما بودند در پيشگاه همايون مقام قرب داشتند هر يک را به بهانهاي از درگاه دور کرد و خانههاي قديمي را برانداخت و در هيچ يميني يساري باقي نگذاشت. از توفيرات خزانه بجز نامي به عرض ما نرسيد و ارتفاعات ممالک غالبا در خرج متعلقان او صرف شد و جز اينکه خيالات فاسده خود را لباس صلاح پوشانده در صورت خير و صواب به عرض برساند و ما را به اجراي آن مشغول دارد، اگرچه متضمن نقض پيمان و با دول همعهد و همجوار باشد، مقصود ديگر نداشت.
اکنون که يک سال متجاوز است دست او را از کارها کوتاه فرمودهايم با اينکه با نفس کامله شاهانه خود به اجراي مهمّات دولتي و انجام امور سلطنتي مشغوليم هنوز هزار يک از خرابيهاي او را به اصلاح نياوردهايم. لعنهْالله عليه و احفاده و اتباعه اجمعين.
اي بسا ابليس آدم رو که هست
پس بهر دستي نبايد داد دست 14
بالجمله چون به تلقين اقبال و دولت بر خفاياي تسويلات و تلبيسات او واقف شديم و ديديم که سپاهي و رعيت به ستوه درآمده و وجوه مواجب حشم و ابواب معايش لشکر در انحطاط افتاده و نزديک است که در ملک خللي فاحش و زللي شنيع ظاهر گردد لهذا او را با جميع تبعه و احفاد از مناصبي که داشتند برانداختيم و آنگاه بر ما روشنتر و محققتر گشت که رَجم و نفي او از درگاه شاهنشاه غازي به الهام و هدايت الهي بوده است، نه ابرام و سعايت حاجي ميرزا آقاسي. سلاطين نسل همايون اصل ما بايد اين فرمايش و نصيحت خديوانه و کريمانه ما را آويز گوش اعتبار خود داشته احدي از آحاد اين طايفه را که در نور مازندران به اولاد خواجه مشهور و معروفند در هيچ عهدي از عهود در امور نوکري راه ندهند و کار ديواني به اين گروه حقنشناس نفرمايند که مايه زيان دين و دولت است. و موجب نقصان عدل و مروّت. مَن جرّبالمجرّب حَلَّت به النّدامه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. حسين سعادت نوري. رجال دوره قاجار. تهران، انتشارات وحيد، 1364. صص 20-21.
2. محمداحمد پناهي سمناني. اميرکبير تجلّي افتخارات ملّي. تهران، کتاب نمونه، بيتا. صص 223-224.
3. علياصغر شميم. ايران در دوره سلطنت قاجار: قرن سيزدهم و نيمه اول قرن چهاردهم ه . ق. تهران، علمي، 1370. صص 129 و 235-236.
4. ح.م. باليوزي. بهاءالله شمس حقيقت. ترجمه مينو ثابت. ص 129.
5. خانملک ساساني. سياستگران دوره قاجار. تهران، طهوري، 1338. ج 1، صص 14-15.
6. اعتمادالسلطنه. خلسه. تهران، طهوري، 1348. ص 86. از زبان خود ميرزاآقا خان در محاکمهاي خيالي.
7. مطالعالانوار. ترجمه و تلخيص عبدالحميد اشراق خاوري. تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع. ص 590.
8. همان، ص 591.
9. عباس امانت. قبله عالم: ناصرالدين شاه و پادشاهي ايران 1313-1247ق. ترجمه حسن کامشاد. تهران، نشر کارنامه و مهرگان، 1383. ص 288. نيز ر.ک. توضيحات و تعليقات دکتر عبدالحسين نوايي در کتاب فتنه باب، صص 200-201.
10. مطالعالانوار، همان، ص 598.
11. همان، صص 592-593.
12. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه. ص 957. يادداشت 16 ذيقعده 1311ق.
13. براي نمونه. ر.ک. مطالعالانوار، همان، ص 506 به بعد.
14. چون بسي ابليس آدم روي هست پس به هر دشتي شايد داد دست مولانا