![]() |
داستان گلابی ها - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +---- انجمن: مطالب طنز و خنده دار (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=76) +---- موضوع: داستان گلابی ها (/showthread.php?tid=92561) |
داستان گلابی ها - atish78 - 02-03-2014 یه روز یه کامیون گلابی داشته توی جاده می رفته که یه دفعه میافته توی یه دستانداز، یکی از گلابیها میافته وسط جاده، بر میگرده به کامیون نگاه میکنه و میگه: گلابیها، گلابیها! گلابیها میگن: گلابی، گلابی! کامیون دورتر می شه، صداشون ضعیفتر می شه. گلابی میگه: گلابیها، گلابیها! گلابیها می گن: گلابی، گلابی! باز کامیون دورتر میشه، گلابی میگه: گلابیها، گلابیها! اما صدای گلابی دیگه به گلابیها نمیرسه! گلابیها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزنن به موبایل گلابی، اما چه فایده که گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمیداده! گلابی یه نفر رو پیدا میکنه که موبایل دولتی داشته، زنگ میزنه به راننده و می گه: گوشی رو بده به گلابیها، وقتی که گلابیها گوشی رو می گیرن، گلابی میگه: گلابیها، گلابی ها! گلابی ها می گن: گلابی، گلابی . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اون شور و اشتیاقت تو حلقم ، واقعا دوست داری باز هم ادامه داشته باشه؟!؟!؟!؟!؟ |