حکایت جالینوس و دیوانه - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: حکایت جالینوس و دیوانه (/showthread.php?tid=90028) |
حکایت جالینوس و دیوانه - ツClas$i☪ J☯ ツ - 20-02-2014 جالینوس روزی از راهی می گذشت، دیوانه ای او را دید مدتی به رخسارش نگریست و سپس به او چشمک زد و آستینش را کشید. جالینوس وقتی به پیش یاران و شاگردان خود آمد گفت : «یکی از شما داروی بهبود دیوانگی به من دهد.» یکی از آنان گفت : «ای دانای هنرمند داروی دیوانگی به چه کارت آیدت ؟» جالینوس پاسخ داد : «امروز آمده دیوانه ای به رخسارم نگریست و خندید و آستینم را کشید. او از من خوشش آمده بود.» شاگرد گفت : «این چه ربطی به دیوانگی تو دارد ؟» جالینوس گفت : گر ندیدی جنس خود کی آمدی کی به غیر جنس، خود را بر زدی چون دوکس باهم زید بی هیچ شک در میانشان هست قدر مشترک |