انجمن های تخصصی  فلش خور
» سـوتـیـکده « - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+---- انجمن: مطالب طنز و خنده دار (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=76)
+---- موضوع: » سـوتـیـکده « (/showthread.php?tid=89750)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - Dead Silence - 22-06-2014

ی بـآر تو کلاس زیان داشتم ی متنـی رو میخـوندم ، رسید ب ساعتش |:

ب جا اینکه بگم Five minutes to two برگشتم گفتم 5 دقیقه به دو |:

فک کن ! دارم متنُ انگلیسی میخونم بعدش ساعتشو فارسی گفتم ! |:

کلاس رفته بود رو هـوا ینی ... ! :|


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - First Star - 22-06-2014

کلاس تقویتی داشتیم معلم نیومده بود هنو !
من رفتم بیرون آب بخورم :|
بعدش اومدم تو کلاس پامو کوبیدم به در در واشد گفتم [ نوشا ی ت*م سگ :| بیا بریم پایین دفتر من پول کلاس رو بدم تا این معلم توله سگ نیومده :| ]
تازه فهمیدم معلم پشتم نشسته :|
من ---> .__.
معلم---> ×_×
نوشا---> T_T
کل کلاس ---> :|


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - † αƖιєη † - 24-06-2014

هـآع :|

یـه روز ما تو مدرسه زنگ اخر معلم نداشتیم ! ._.

پاش شکسته بود طفلکی کلاسم رو هوا بود یه جورایی طویله بود ._.

 من و رزینـآ از کلاس اومدیم بیرون ._.

تو راهرو قدم میزدیم رزینا گفت بریم جلو اینه موهامو درس کنم ._.

گفتم باشه ._.

رفتیم جلو ا، ده دیقـه جلو اینه بودیم فقط ! ._.

بعد من به رزینا گفتم رز اگه این قصدیان جـنـ*ع بیاد بالا ما رو ببینه یعنی پـ*ـآره هــآآآ :|

گفت اره حرومــ*ـزآده ، پاشو بریم :|

ما که جلویه اینه بودیم ، .. ._.

یهو تو اینه دیدیم قصدیان اومده بالا پشتمونه :|

من ==> :|||||||||||||||||||||||||||||

رُز ==> -_- ( سکتـه نـآقـص ، بدبـخت )  ._.

قصدیـآن ==> >____________________________<

یه سری از بچه ها که تو راهرو بودن ==> 0_O ، ._.

آقـآ یکی دیـگـه هـم بـگـم ! ._.

یه روز یـه پـسـره گـفـت چـقـدر کــَــفـشـِـــت قـشنـگـه ! (:

گفـتـم مرسـی ! تـوهـم چـقـدر کـفـشــَــم قـشـنـگـه  ! :|

._.


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - ^gĥàŻáĽ^ - 24-06-2014

من که بار اومدم به مهمونا شیرینی تعارف کنم بگم بفرمایید دهنتونو شیرین کنید گفتم بفرمایید دهنتونو سرویس کنید بیچاره هنگ کرده بودنBig Grin


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - Dead Silence - 26-06-2014

ی بار داشتم ی چی ب مامانم میگفتم بعدش" فُرغــون" رو گفتم [فِـــرغَـــون] !


خـودتون تـآ تَهِـــش برید ! :|


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - † αƖιєη † - 27-06-2014

یه بار دوس پسر (محمد) یکی از دوستام ( مـَــهشاد ) ب من اس ام اس داد ..

منم تا گوشی مو چک کردم دیدم زده ..

هلووو ، امروز با اون دوستت بیا فلان جا کارت دارم ..

منم با خودم گفتم ای جوووون ی آتو گرفتم از محمد برم به مهشاد نشون بدم دهن به *آ بره ((((=

منم جواب دادم :

باشه شفتالویه من ^.^ فلان ساعت منتظرتم عجیجم <=

یعنی منو چییی دیگه فرض کنید ..

بعد دیدم اس داده :

کره خر هلو یعنی سلام ٬ منظورم این بود که با مهشاد بیا ولی بهش نگو میاید اینجا چون براش سورپرایز دارم ..

من فک کردم میگه هـــُـــلو نگو منظورش هـــِــلو بوده ..  |||=


من |||||||||||:

محمد Dodgy

حتما شما ~~~>.   =|


حالا این سوتی من نبودا (:


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - ♫❃♥✿ SELENA ♫❃♥✿ - 29-06-2014

یه بار یادم از خونه هایی که رنگشون تیره افتاد.سر سفره فقط بابامو.. داداشم بودند.داداشم کوچولویه ...بعد به جایه اینکه بگم این آدما چه دلی دارن این خونه های دل گیر و زشتو میسازن::::::::::::::::: گفتم این آدما چه دلی دارن این (((((((((((( کونه ))))))))))))) های دل

گیرو زشت و میسازنBig Grin ینی داداشم به این کوچولوییش از خنده داشت میترکید...ولی بابام نه فکر کنم به خودش اجازه داده که نگم بهتره.تا عابروش بیشتر از اینها جلویه همه نرهBig GrinBig Grin


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - S R U H - 30-06-2014

یه هم کلاسی داشتم توی ابتدایی فامیلیش تخمه خر بود معلم اومد تو کلاس گه گاهی فامیلی هر کسی رو میخوند یه سوال میکرد مثلا فامیلی یکی از بچه چای چی بود گیر داده بود که شما چایی میفروشین یا نه بعد رسید به این بچه اسمشو خوند گفت پسرم بابا بزرگت تخمه خره یا بابات تخمه خره یعنی کلاس کلا منفجر شد !!!!!


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - ~KiAηA~ - 30-06-2014

زنگ زدم خونه دوستم،خواهرش برداشت،نفهمیدم...
دوساعت خواهرش سرکارم گذاشت و با هم حرف زدیم،اخرش دیدم خندید داد دست دوستم|:
داشتن هار هار هار میخندیدن|:


RE: (✿◠‿◠) سوتیـــ]ـــکده (✿◠‿◠) - † αƖιєη † - 30-06-2014

مامانم بهم میگه :

بیا اینو بچش ببین شوره یا نمکش کمه ؟ :|

اخه خودش روزه بود من نبودم :|

منم از شوری و بی نمکی هیچی نمی فهمم :|

گفتم ==> اوووف :/ شوره :|

گف اععع ؟! o_O

ولی من که نمک نریختم :|||||||