انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 (/showthread.php?tid=88310)

صفحه‌ها: 1 2


داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - ( DEYABLO ) - 13-02-2014

داستان ازآنجا شروع شدکه دريک ده که متعلق به شمال اروپا بودمردم زندگي ميکردند همه چيز آروم بود که ناگهان جنگ شروع شد نظاميان آمريکايي اولين جايي را که درنظرداشتندپاکسازي کنند آن ده بود زيرا نزديک ترين جايي بود که به مرز نزديک بودنظاميان به داخل ده رفتند وعده اي از افراد ده را کشتند چند روزي گذشت مردم ديگر طاقت اين زور گويي هارا نداشتند وبا نظاميان وارد جنگ شدندوبالاخره توانستند پس از يک روز نظاميان را از ده بيرون کنند اين ده داراي هفده کوچه بود مردم تجهيزات خود را به آخرين کوچه يعني کوچه ي هفدهم بردند.
نظاميان بعداز چند روز به ده برگشتند ومردم براي مقابله با آنها به کوچه ي هفدهم آمده بودند نظاميان بي رحم همه ي مردم را قتل عام کردند و مردم را در خانه هاي کوچه ي هفدهم مخفي کردند.
20سال گذشت وجنگ تمام شده بود مردمان آمريکايي در آن ده که روزي متعلق به مردمان خودش بود(اروپايي هاي ساکن ده)در آنجا زندگي مي کردند و نمي دانستند آن ده چه روزگاري را داشته است!!!
اتفاق هايي در کوچه ي هفدهم رخ مي داد ولي هيچ کس به آنها توجه نمي کرد مثل قطع شدن برق فقط در کوچه ي هفدهم.
کم کم اتفاق ها داشت شروع مي شد اتفاق هايي که موجب ترس مردم ميشد شب ها صداي باز شدن در مي آمد که با ناله کنان باز مي شد بعضي از شب ها صداي شکستن ليوان در آشپز خانه ها مي آمد .....
يک روز اتفاقي در کوچه ي هفدهم رخ داد که موجب شد مردم آنجارا ترک کنند پسر بچه اي در آن کوچه ناپديد شد مردم همه جارا گشتند ولي چيزي را يافت نکردند ناگهان بعد از چند روز در يکي از طويله ها جسد پسر بچه را پيدا کردند. پسر بچه با لباسي خوني و پاره شده که چشم هايش سياهي(قرنيه)نداشت به ديوار کوبيده شده بود.
روي سينه ي پسر بچه کاغذي قديمي وجود داشت که با خطي ناخوانا و خوني نوشته شده بود :ترک کنيد
مردم که وحشت زده بودند کوچه ي هفدهم را ترک کردند حتي بدون اينکه وسايل هاي شان را باخود ببرند.
چند روزي گذشت برادر پسر بچه که خيلي عصباني شده بود ميخواست به آن کوچه برود اما پدر و مادرش به او اجازه نمي دادند و به او مي گفتند ما نمي خواهيم توراهم از دست بدهيم.
اما پسر طاقت نياورد و مخفيانه هنگام غروب به کوچه ي هفدهم رفت.
هوا کم کم تاريک مي شد پسر فانوس خود را روشن کرد.
باران نم نم ميباريد هوا داشت طوفاني مي شد رعد وبرق مانند يک اخطار مدام به او علامت می داد.
فانوس خاموش شد پسر هرچه قدر تلاش ميکرد فانوس را روشن کند انگار باد با او لج ميکرد نوبت به آخرين کبريت رسيد که باز هم باد اورا خاموش کرد.
پسر مي دانست که اين علامت ها به او اخطار ميدهد ولي دوباره به راه خود ادامه مي داد.
تا کوچه ي هفدهم دو کوچه مانده بود ترس در چهره ي محزون پسر ديده ميشد پسر عرق پيشانيش را پاک کرد و به کوچه ي هفدهم رسيد...

پسرکه داشت قدم ميزد با خود گفت بايد به خونه ي خودمون برم آره از اونجا جستو جو رو شروع ميکنم تا بدونم قاتل هاي داداشم چه کسايي هستند؟
در حالي که اين جمله را گفت اشک از چشمانش جاري شد.
پسر به خانه شان رسيد در را باز کرد دهانش از شدت تعجب باز ماند!!!داخل خانه به کلي تغيير کرده بود همه ي وسايل ها قديمي بودند تار عنکبوت همه جارا گرفته بود
نکته:خانه ها دقيقا مثل 20سل پيش يعني وقتي که اروپايي ها آنجا بودندبوده است درحالي که 4روز ترک شده بودند.
پسر داشت رو به جلو ميرفت که ناگهان در بسته شد به طرف در رفت وهرچه سعي مي کرد در را باز کند نمي توانست .
هنوز درحال باز کردن در بود که صداي شکستن وسيله اي در آشپز آمد بيشتر ترسيد سعي مي کرد هرچه زود تر در را باز کند که يک دفعه يک نفر به شانه ي او زد پسر به سرعت برگشت وبه اطرافش نگاه کرد ولي چيزي را نديد صداي خنده هاي شيطاني به گوش ميرسيد پسر فرياد ميزد کمک کمکم کنيد ولي افسوس که کسي صدايش را نمي شنيد به راه پله ي طبقه ي بالا نگاه کرد يک روح بالباس هاي قديمي و خونين به طرفش مي آمد پسر دست پاچه شده بود به اطرافش نگاه کرد گلداني را ديد به سرعت به طرف گلدان رفت و گلدان را به طرف روح پرتاب کرد ولي گلدان ازداخل روح گذشت ديگر دير شده بود روح به پسر رسيد وبا ناخن هاي تيزش به او ضربه زد آنقدر به پسر زد که پسربا چشماني پراز اشک از دنيا رفت
مردم از اینکه پسر برنگشته بود ناراحت شدند وبه کلانتر زنگ زدند بعد از چند دقیقه پلیس ها آمدند و وقتی که موضوع را شنیدند به فکر چاره ای افتادند.
آنها به کوچه ی هفدهم رفتند و جسد پسر را پیدا کردند و به نزد پدر و مادرش بردند پلیس ها دوربین مخفی هایی را آوردند و در کوچه ی هفدهم وخانه هایش قرار دادند و خود آنها هم در کوچه ی شانزده هم ویدئو ها را نگاه می کردند.
صبح ها تا غروب ها هیچ اتفاقی رخ نمی داد اما ازبامداد به بعد اتفاق ها شروع می شد در ها خودبه خود باز وبسته می شدند لامپ ها خاموش و روشن می شدند و....
همه ی مردم ده را ترک کردند وپلیس ها تصمیم گرفتند ده را تخریب کنند.
ده یک روز خالی ماند,فردای آن روز وقتی که پلیس ها برگشتند تا ده را تخریب کنند ,ده ناپدید شده بود وانگار تا به حال هیچ دهی در آن منطقه وجود نداشته است . هنوز که هنوزه معلوم نیست که ده کجاست.............


پایان

نظر و سپاس بدید
اگه بازم خواستید بگید


RE: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - leila♥♥ - 13-02-2014

مرسی عالی بود.


RE: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - ( DEYABLO ) - 13-02-2014

(13-02-2014، 20:26)leila♥♥ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مرسی عالی بود.

قربونتSmile


RE: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - روناك عاشق - 13-02-2014

داداش كجاش اين ترسناك بودDodgy
ولي سپاسيدم


RE: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - ( DEYABLO ) - 13-02-2014

(13-02-2014، 20:44)روناك عاشق نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
داداش كجاش اين ترسناك بودDodgy
ولي سپاسيدم

همینم برای من کافیه که سپاس دادی.
ممنون که سپاس دادیSmile


RE: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - روناك عاشق - 13-02-2014

خواهــــــــش داداشBig Grin


RE: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - farzad0 - 13-02-2014

خیلی ترسناک بودTongue


RE: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - ( DEYABLO ) - 20-02-2014

(13-02-2014، 21:47)farzad0 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
خیلی ترسناک بودTongue


ممنون Big Grin


RE: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - ✘ӍДЯЈДл✘ - 06-04-2014

thank youHeart


RE: داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 21 - spent † - 06-04-2014

زیاد ترسناک نبود.