انجمن های تخصصی  فلش خور
يه داستان كوتاه واندكي+18 - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: يه داستان كوتاه واندكي+18 (/showthread.php?tid=88303)



يه داستان كوتاه واندكي+18 - ♣♦♠l♥k♠♦♣ - 13-02-2014

يه روز يه پسر جووني داشت از تو کوچشون ميگذشت که يهو يه دختر جوون
 با يه ماشين مدل بالا جلوش ترمز زد و شيشه ماشينو پايين داد گفت:آقا برسونمتون؟
پسر که ديد يه دختر خيلي خوشگل و پولدار براش ترمز زده با کلي ذوق سوار شد.....
....
....
....
سوار شد و دختر ازش پرسيد کجا ميرين برسونمتون پسر که تازه روش باز شده بود گفت هرجا شما بري.
دختر گفت دوست داري بريم خونه من؟؟؟
پسر خوشحال شد و فکر بودن تو يه خونه با يه دختر زيبا خيلي ذوقشو بيشتر کرد.
گفت بريم و رفتن خونه دختر و يک شبه زيبا و به ياد ماندنيو با هم سپري کردن...
صبح که شد پسر گفت من ديگه بايد برم خونه فردا باز ميبينمت؟
دختر گفت آره عزيزم حتما فقط داري ميري يه کادو برات دارم اينم با خودت ببر براي 
شب زيبامون و آغاز دوستيمونه.يه جعبه با يک کادوي زيبا به پسر داد و گفت رسيدي خونه بازش کن.پسر رفت خونه و شروع کرد باز کردن کادوي دختر.
اولين جعبه رو باز کرد ديد يه جعبه کوچکتر توشه اونم باز کرد ديد يه جعبه کوچکتر ديگه توشه و اينکارو چند بار تکرار کرد تا رسيد به يه جعبه خيلي کوچيک بازش کرد و ديد يه کاغذ توشه.
کاغذو باز کرد ديد يه نوشتست و با صداي خيلي آروم نوشته رو زير لب زمزمه کرد...
(به جمع ايدزي ها خوش آميديد)



RE: يه داستان كوتاه واندكي+18 - ♣♦♠l♥k♠♦♣ - 13-02-2014

كل رمان يلدا نوشته مرتضي مودب پورم درهمين موردع!
قابل توجه اقاپسرابعضي ازدختراهستن براتون بوق ميزنن زيادنزديكشون نرين!
يه دفعه اي قاطيشون ميشين!


RE: يه داستان كوتاه واندكي+18 - [ niki ] - 13-02-2014

خوندم
یلدارو خوندم
یاسمینش رو هم خوندم
کتاباش بد نیست


RE: يه داستان كوتاه واندكي+18 - s.macany - 21-09-2018

خخخ Big Grin


RE: يه داستان كوتاه واندكي+18 - moh@mm@d22 - 17-11-2018

(13-02-2014، 19:29)♣♦♠l♥k♠♦♣ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
يه روز يه پسر جووني داشت از تو کوچشون ميگذشت که يهو يه دختر جوون
 با يه ماشين مدل بالا جلوش ترمز زد و شيشه ماشينو پايين داد گفت:آقا برسونمتون؟
پسر که ديد يه دختر خيلي خوشگل و پولدار براش ترمز زده با کلي ذوق سوار شد.....
....
....
....
سوار شد و دختر ازش پرسيد کجا ميرين برسونمتون پسر که تازه روش باز شده بود گفت هرجا شما بري.
دختر گفت دوست داري بريم خونه من؟؟؟
پسر خوشحال شد و فکر بودن تو يه خونه با يه دختر زيبا خيلي ذوقشو بيشتر کرد.
گفت بريم و رفتن خونه دختر و يک شبه زيبا و به ياد ماندنيو با هم سپري کردن...
صبح که شد پسر گفت من ديگه بايد برم خونه فردا باز ميبينمت؟
دختر گفت آره عزيزم حتما فقط داري ميري يه کادو برات دارم اينم با خودت ببر براي 
شب زيبامون و آغاز دوستيمونه.يه جعبه با يک کادوي زيبا به پسر داد و گفت رسيدي خونه بازش کن.پسر رفت خونه و شروع کرد باز کردن کادوي دختر.
اولين جعبه رو باز کرد ديد يه جعبه کوچکتر توشه اونم باز کرد ديد يه جعبه کوچکتر ديگه توشه و اينکارو چند بار تکرار کرد تا رسيد به يه جعبه خيلي کوچيک بازش کرد و ديد يه کاغذ توشه.
کاغذو باز کرد ديد يه نوشتست و با صداي خيلي آروم نوشته رو زير لب زمزمه کرد...
(به جمع ايدزي ها خوش آميديد)
عالی


RE: يه داستان كوتاه واندكي+18 - یاس خوزستانی - 16-03-2019

جالب بود
میدونم منظورت چی بود