رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! (/showthread.php?tid=83724) صفحهها:
1
2
|
رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - TinaMk - 28-01-2014 سلام دوستان میخوام یه رمان زیبا بزارم که قسمت های زیادی داره امیدوارم ازش استقبال شه ساعت 3صبح بود خوابم نمیبرد که اخه امشب خیلی بد بودش اصلا امیدوارم مارال هم همین حس رو داشته باشه واییی خدا ساعت5بود که یواش یواش خوابم بردصبح شد راحله اومد پیشم گفت سلام جمیله من حسابی حرسم گرفت و گفتم جمیله نه و پارلا بابا مامان چرا اسم منو گزاشتی جمیله من و دوستام همگی به خودم میگیم پارا پارلا بهتره شب شد بازم با مارال رفتیم مخ زنی من که یه لباس قرمز البالویی مارال هم یه لباس ابی جیغ و شلوار مشکی جیغ پوشیده بود ساقی هم یع تیپ خیلی جلف زده بود ساعت 9بود که یه زانتیای مشکی جلومون وایسادما هم که از خدا خواسته سوار شدیم مارو برد یه رستوران شیک اسمش شایان بود اونجا که رفتیم نشستیم بهمون گفت یه دیقه بعد رفتش سر یه میز کلی احوال پرسی کرد و گفت چطوری علیرضا فهمیدم اسم یارو علیر ضا بودساقی گفت علیرضا از شایان خوش تیپ تره ها منم همین حس رو داشتم که مارال گفت ساقی راست میگه وبعدش یه دفعه شایان اومدو گفت میخوایم یه پارتی بگیریم هستید من و مارال گفتیم اره ولی ساقی گفت نه هر چی اصرار کردیم ولی بازم گفت نه و روز پارتی فرارسی داشتیم عشق و حال میکردیم که پلیسا ریختن تو مارال و بقیه فرار کردن من پام گیر ککرد خودم زمین نتونستم برم و وقتی رفتم بازداشتگاه گفتن زنگ بزن مامانت بیاد از ترس داشتم میمردم که یه دفعه یه مرد خوش تیپ اومد تو حسابی جذبش شدم ولی پلیس بود من ازپلیسا بدم میاد مامانم اومد و اون شبو تو بازداشتگاه موندم صبح که رفتم رفتم اول یه روزنامه بگیرم که باز همون مرده اومد یارو خیلی خوشگل بود ولی نمیدونم چرا تیپش مشکیه بهم گفت چرا مادرت وصیقه نداشت تو دلم گفتم به تو چه بعد بهش گفتم به شما مربوطه ! گفت خوب حق داره نه اشکال نداره وای چه جذبه ای داشت بقیه درقسمت بعد... RE: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - TinaMk - 28-01-2014 نظر ندین قسمتای بعدش رو نمیزارم ها! RE: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - キム尺刀ム乙 - 30-01-2014 عزیزم لطفا قسمت بعدو بزار RE: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - TinaMk - 30-01-2014 امروز روز دومی بود که از زندان اومدم بیرون داخل خونه که رفته الاهه(ابجی بزرگه)گفت خوش اومدیی اجی کوچیکه من تودلم گقتم اینا ادم نمیشن چند بار بگم از صفت کوچیکه متنفرم ولی چه کنم دیگه الان هرچی بگم مامان و.... میپرن بهم رفتم تو اتاقم ولو شدم رو تخت خیلی خسته بودم گوشیم زنگ زد مارال بو خدا خفت کنه مارال برداشتم گفتم تو کجا دررفتی بیشعور اصلا چطوری در رفتی گفت هیچی دیگه مامور ها ریختن تو من از در پشتی زدم بیرون بهش گفتم میخوام برم بیرون فردا تولد الاهه است باید برم براش شال بگیرم مارال گفت تو هر سال چرا شال میخری گفتم الکی کار نداری؟ خدافظی *** رفتم تو پاساژ ای نا کس اون یارو سیاه پوشه سیاوش هم اونجاست رفتم تو یکی از مغازه هاگفتم شالاتون و ببین همه گذاشت از هیچکدوم خوشم نیومد سیاوش اومد تو تودم گفتم حتما شال برای خودش میخوادیه شا ل خوشگل انتخاب کردم بعد رفت بیرون منم از فرصت سو استفاده کردم خریدمش ادامه در قسمت بعد... RE: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - ( lιεβ ) - 30-01-2014 مــنتظــر ادامــَم خــیلــی قــَشـــَنــگ► RE: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - hanieyh - 30-01-2014 ادامشو بذار RE: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - TinaMk - 30-01-2014 باشه حالا میزارم RE: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - TinaMk - 01-02-2014 به علت استقبال کم سری های بعد رو نمیزارم RE: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - ☻ANGRY BOY☻ - 01-02-2014 نذار خو RE: رمان بسیار زیبای من نمیتونم! - ღ ツ setareh ツ ღ - 01-02-2014 خیلی بد گذاشتی اصلا خوب نبود |