شعر بسیار زیبای پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد قیصر امین پور درباره ی خدا - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: شعر بسیار زیبای پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد قیصر امین پور درباره ی خدا (/showthread.php?tid=81871) |
شعر بسیار زیبای پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد قیصر امین پور درباره ی خدا - آسانا - 18-01-2014 [rtl]پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ایدارد کنار ابرها[/rtl] [rtl]مثل قصرپادشاه قصه ها خشتی ازالماس خشتی از طلا[/rtl] [rtl]پایه های برجش از عاج و بلور بر سرتختی نشسته با غرور[/rtl] [rtl]ماه برق کوچکی از تاج او هرستاره، پولکی از تاج او[/rtl] [rtl]اطلس پیراهن او، آسمان نقش رویدامن او، کهکشان[/rtl] [rtl]رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل وطوفان، نعره توفنده اش[/rtl] [rtl]دکمه ی پیراهن او، آفتاب برق تیغخنجر او ماهتاب[/rtl] [rtl]هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کسرا در حضورش راه نیست[/rtl] [rtl]پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدادر ذهنم این تصویر بود[/rtl] [rtl]آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اشدر آسمان، دور از زمین[/rtl] [rtl]بود، اما در میان ما نبود مهربان وساده و زیبا نبود[/rtl] [rtl]در دل او دوستی جایی نداشت مهربانیهیچ معنایی نداشت[/rtl] [rtl] [/rtl] [rtl]هر چه میپرسیدم، از خود، ازخدا از زمین،از آسمان، از ابرها[/rtl] [rtl]زود میگفتند: این کار خداست پرس وجواز کار او کاری خطاست[/rtl] [rtl]هرچه میپرسی، جوابش آتش است آب اگرخوردی، عذابش آتش است[/rtl] [rtl]تا ببندی چشم، کورت میکند تا شدینزدیک، دورت میکند[/rtl] [rtl]کج گشودی دست، سنگت میکند کج نهادیپای، لنگت میکند[/rtl] [rtl]با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم،خواب دیو و غول بود[/rtl] [rtl]خواب میدیدم که غرق آتشم در دهان اژدهایسرکشم[/rtl] [rtl]در دهان اژدهای خشمگین بر سرمباران گرز آتشین[/rtl] [rtl]محو میشد نعره هایم، بی صدا در طنینخنده ی خشم خدا …[/rtl] [rtl]نیت من، در نماز و در دعا ترس بودو وحشت از خشم خدا[/rtl] [rtl]هر چه میکردم، همه از ترس بود مثل ازبر کردن یک درس بود[/rtl] [rtl]مثل تمرین حساب و هندسه مثلتنبیه مدیر مدرسه[/rtl] [rtl]تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثلحل صدها مسئله[/rtl] [rtl]مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرففعل ماضی سخت بود[/rtl] [rtl] [/rtl] [rtl]تا که یک شب دست در دست پدر راهافتادم به قصد یک سفر[/rtl] [rtl]در میان راه، در یک روستا خانه ایدیدم، خوب و آشنا[/rtl] [rtl]زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟ گفت،اینجا خانهی خوب خداست![/rtl] [rtl]گفت: اینجا میشود یک لحظهماند گوشه ایخلوت، نمازی ساده خواند[/rtl] [rtl] [/rtl] [rtl] با وضویی، دست و رویی تازه کرد با دل خود، گفتگویی تازه کرد[/rtl] [rtl] گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست؟ اینجا، درزمین؟[/rtl] [rtl] گفت : آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست[/rtl] [rtl] مهربان و ساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است[/rtl] [rtl] عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی[/rtl] [rtl] خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست[/rtl] [rtl] [/rtl] [rtl]قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهرمهربان مادر است[/rtl] [rtl]دوستی را دوست، معنی میدهد قهر همبا دوست معنی میدهد[/rtl] [rtl] [/rtl] [rtl]هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست قهری اوهم نشان دوستی است…[/rtl] [rtl] [/rtl] [rtl]تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدایمهربان و آشناست[/rtl] [rtl]دوستی، از من به من نزدیک تر از رگگردن به من نزدیک تر[/rtl] [rtl]آن خدای پیش از این را باد برد نام اورا هم دلم از یاد برد[/rtl] [rtl]آن خدا مثل خیال و خواب بود چونحبابی، نقش روی آب بود[/rtl] [rtl]میتوانم بعد از این، با اینخدا دوستباشم، دوست، پاک و بی ریا[/rtl] [rtl]میتوان با این خدا پرواز کرد سفره یدل را برایش باز کرد[/rtl] [rtl]میتوان درباره ی گل حرف زد صاف وساده، مثل بلبل حرف زد[/rtl] [rtl]چکه چکه مثل باران راز گفت با دوقطره، صد هزاران راز گفت[/rtl] [rtl]میتوان با او صمیمی حرف زد مثلیاران قدیمی حرف زد[/rtl] [rtl]میتوان تصنیفی از پرواز خواند باالفبای سکوت آواز خواند[/rtl] [rtl]میتوان مثل علفها حرف زد با زبانیبی الفبا حرف زد[/rtl] [rtl]میتوان درباره ی هر چیز گفت میتوانشعری خیال انگیز گفت[/rtl] [rtl]مثل این شعر روان و آشنا: پیش ازاینها فکر میکردم خدا[/rtl] |