دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +--- موضوع: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ (/showthread.php?tid=81819) |
دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - ★~Ѕдула~★ - 17-01-2014 دوشنبه الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم. خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی میکنم . امروز میخوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازهی کافی نداشتم واسهی همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغها رو توش بزنم . سهشنبه ما تصمیم گرفتیم واسهی شام سالاد میوه بخوریم . در روش تهیهی اون نوشته بود « بدون پوشش سرو شود » (dressing= لباس ، سسزدن) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمیدونم چرا هر دو تاشون وقتی که داشتم واسهشون سالاد رو سرو میکردم اون جور عجیب و شگفتزده به من نگاه میکردن. چهارشنبه من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسهی این کار که میگفت قبل از دم کردن برنج کاملا شستوشو کنین. پس من آبگرمکن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از این که برنج رو دم کنم . ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت . پنجشنبه باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسهش سالاد درست کنم . خب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم . تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این که اونو بخورین . خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاد اونو بخوره. ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟ نمیدونم چرا ؟ عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته. باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم. جمعه امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همهی مواد لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک beat it = در غذا : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونهی مامانم . ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند. شنبه ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسهی مراسم روز یکشنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه میشه یه مرغ رو واسه یکشنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد . قبلا به این نکته تو مزرعهمون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم و با کفشهای خوشگلش ..وای من فکر میکنم مرغه خیلی خوشگل شده بود. وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شمارهی 10 به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود. حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسهش برقصه. وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟شروع کرد به گریه و زاری و هی داد میزد آخه چرا من ؟ چرا من؟ هووووم ... حتما به خاطر استرس کارشه ... مطمئنم ... بیچاره داماده نظر و سپاس یادت نره...... RE: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - sandi - 17-01-2014 افرین خیییییییییییییییییییییییییییییییلی باحال بود مردم از خنده RE: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - ایلگار جون - 17-01-2014 mamnon RE: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - ▪неизвестный▪ - 17-01-2014 من آدمی به این خنگی ندیده بودم... ممنون... RE: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - ★~Ѕдула~★ - 17-01-2014 خواهش RE: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - arina001 - 17-01-2014 خدا شفاش بده:301: RE: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - I LOVE YOU FARHAD - 17-01-2014 الاهی ......... آمین RE: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - gesooya - 17-01-2014 ههههههههههه RE: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - -atena- - 24-01-2014 دمت گرم خيلي خنده دار بود RE: دفترچه خاطرات یک عروس خنگ.........آخه من باید چی بگم؟؟؟؟ - ♥CRAZY G!RL♥ - 24-01-2014 خدا شفاش بده |