انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان پیر زن و جون ( واقعی)+ چرا ما داد میزنیم؟ - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: داستان پیر زن و جون ( واقعی)+ چرا ما داد میزنیم؟ (/showthread.php?tid=79870)



داستان پیر زن و جون ( واقعی)+ چرا ما داد میزنیم؟ - ✘PETER✘ - 09-01-2014

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
تلخ نوشته...

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد


یک آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت : ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم


آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش

همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی میخوای ننه ؟


پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همینه گوشت بده ننه
!



قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تومن فَقَط اشغال گوشت میشه ننه … بدم؟!!

پیرزن یکم فکر کرد و گفت: بده ننه!


قصاب آشغال گوشت های اون جوون رو می کند ومیگذاشت برای پیرزن

جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟!

پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سگ؟!!

جوون گفت: اره … سگ من این فیله هارو هم با ناز می خوره … سگ شما چجوری اینارو می خوره؟!

پیرزن گفت: میخوره دیگه ننه … شکم گشنه سنگم میخوره


جوون گفت: نژادش چیه مادر؟!

پیرزنه گفت: بهش میگن توله سگ دوپا ننه …ایناره برای بچه هام میخوام ابگوشت بار بذارم
!


جوونه رنگش عوض شد
چند تیکه بزرگ از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن



پیرزن بهش گفت:
تو مگه ایناره برای سگت نگرفته بودی؟!


جوون با شرمندگی گفت: چرا !


پیرزن گفت: ما غذای سگ نمیخوریم ننه … بعد فیله ها رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتهاش رو برداشت و رفت !

قصابه هم شروع کرد به وراجی که: خوبی به این جماعت نیومده آقا … و از این چرندیات 
...

و من همینجور مات مونده بودم ...cryingcryingcrying                       دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
چرا داد می زنی؟؟؟؟؟
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد   می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم   داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.
استاد   پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که   طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت   کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

,
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام   او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند،   قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران   کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این   فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد   نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى   به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است
 
استاد ادامه داد
: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف   معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به   یکدیگر بیشتر می‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و   فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین   قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد


          



RE: داستان پیر زن و جون ( واقعی)+ چرا ما داد میزنیم؟ - ρѕуcнσραтн - 09-01-2014

میسیBig GrinBig GrinBig Grin


RE: داستان پیر زن و جون ( واقعی)+ چرا ما داد میزنیم؟ - ✘PETER✘ - 10-01-2014

خواهش میکنمHeartHeart


RE: داستان پیر زن و جون ( واقعی)+ چرا ما داد میزنیم؟ - sara mehrani - 10-01-2014

خیلی قشنگ بود ممنون


RE: داستان پیر زن و جون ( واقعی)+ چرا ما داد میزنیم؟ - ✘PETER✘ - 10-01-2014

ممنونمHeartHeartHeart