انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان های مفید - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: داستان های مفید (/showthread.php?tid=74751)



داستان های مفید - ★ ᗰᗩᕮᗞᕮ ★ - 18-12-2013

داستان های مفید 1)مرد کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت
مدتی استراحت کند .لذا کلاه ها را کنار گذاشت وخوابید.وقتی بیدار شد
متوجه شد که کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی
میمون را دید که کلاه را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.در حال فکر کردن سرش
را خاراند ودید که میمون ها همین کارراکردند. اوکلاه راازسرش برداشت
ودید که میمون ها هم ازاوتقلید کردند.به فکرش رسید… که کلاه
خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد.میمونها هم کلاهها را
بطرف زمین پرت کردند.او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد.پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش
تعریف کرد وتاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد
چگونه برخورد کند. یک روز او از همان جنگل گذشت اتفاقاً در زیر
درختی استراحت کرد وهمان قضیه برایش اتفاق افتاد.
ناگهان حرف پدر بزرگ به ذهنش آمد او شروع به خاراندن سرش کرد .

میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت
میمون ها هم این کار را کردند .نهایتاً کلاهش رابرروی زمین انداخت .

ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد وکلاه رااز سرش برداشت
و سیلی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.
داستان های مفید 1داستان های مفید 1داستان های مفید 1داستان های مفید 1

)یک مزرعه ایی بود که تعدادی از حیوانات،در انجا زندگی میکردند. یک روز خر مزرعه داخل چاه افتاد.حیوانات همه جمع شدند و شروع کردند به سر و صدا کردن تا صاحب مزرعه فکری برای نجات خر بکنن. بعد از کمی فکر کردن چیزی به ذهن مزرعه دار رسید. خر پیر بود و چاه هم باید پر میشد.!

مزرعه دار همسایه هارا صدا کرد و به هر یک از انان بیلی داد تا چاه را پر کنند. همگی شروع به پر کردن چاه کردند!!

خر همان اول فهمید چه اتفاقی دارد می افتد.اول شروع کرد با صدای مهیبی فریاد زدن،ولی اندکی بعد ساکت نشستو همه را در حیرت فرو برد.

در حالی که انان داشتند با بیل خاک بر سر خر میریختند بعد از ریختن چند بیل خاک،خر تکانی میخورد و خودش را بالای خاک میکشید!

خر همینجوری ادامه داد تا یک دفعه پرید و از چاه بیرون امدو فرار کرد.

بعدا خر برگشت و مزرعه دار را با یک جفتک زیبا زخمی کرد.زخم عمیق بود و چرک کرد و مزرعه دار بخاطر همان زخم مرد!!!!!!!!!!!!!!!!!
داستان های مفید 1داستان های مفید 1داستان های مفید 1