جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب (/showthread.php?tid=73161) |
جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - 1399 - 10-12-2013 ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره
شب میشه، نم بارون هم گرفت…
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه :
دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال
طرف اردبیل ، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که
میگفت:
جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه ! اینطوری تعریف میکنه : من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی.
۲۰کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و
هرکاری کردم روشن نمیشد .
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت . اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور
ماشین سر در میارم !!
راه افتادم تو دل جنگل،…. راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون
حسابی تند شده بودبا یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی
صدا بغل دستم وایساد. منهم بی معطلی پریدم توش.اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینونیگا کنم هم نبودم .
وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست !!
خیلی ترسیدم! داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه !
تمام تنم یخ کرده بود نمیتونستم حتی جیغ بکشم، ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره .
تو لحظههای آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم .
تو لحظههای آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو
چرخوند به سمت جاده
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم . ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و
فرمون رو میپیچوند .
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم . در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم .
دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو
شدم روزمین بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم،
وقتی تموم شد، تاچند ثانیه همه ساکت بودند یهو در قهوه خونه باز شد
و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد : ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار شده بود!!!؟
RE: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - گریس - 10-12-2013 ممنونم قشنگ بود RE: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - shawkila - 10-12-2013 هه.....هه.....باحال بوود...مرسی.. RE: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - ( lιεβ ) - 10-12-2013 اهوم اهوم لطفا دیگه تا این حد داستان ترسناک نذار آدم 100 وروزم که بشه خوابش نمیبره RE: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - بیتا خانومی - 10-12-2013 خخخخخخخخخخخخخ RE: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - 1399 - 11-12-2013 بخوانید RE: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - فرزاد. - 11-12-2013 خعلی حالیدم RE: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - nino - 11-12-2013 عالی ود اول فک کردم سوپرنچرالی تموم میشه RE: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - Meteorite - 26-02-2014 خییییییلی باحال بود...! RE: جـــــــــن × خوابت نمیره امشب - محمد یا ضد گرز - 26-02-2014 ترسناک اصلا نبود |