انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) (/showthread.php?tid=70667)

صفحه‌ها: 1 2


داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - ...ab... - 24-11-2013

داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) 1

مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود كه ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یك نمایشگاه به سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر كس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یك جعبه به دست او داد. پسر، كنجكاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت: با تمام مال و دارایی كه داری، یك انجیل به من می دهی؟ كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترك كرد.
سال ها گذشت و مرد جوان در كار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یك روز به این فكر افتاد كه پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینكه اقدامی بكند، تلگرامی به دستش رسید كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از این بود كه پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی كه به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی كرد. اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیكه اشك می ریخت انجیل را باز كرد و صفحات آن را ورق زد و كلید یك ماشین را پشت جلد آن پیدا كرد. در كنار آن، یك برچسب با نام همان نمایشگاه كه ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.

منبع:golneveshteha.com


RE: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - ایزابل777 - 28-11-2013

اخییییی


RE: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - پونی کوچولو - 29-11-2013

اخییییییییییcryingcrying


RE: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - mehrnaz7596 - 06-12-2013

قدر پدر مادرامنو بدونیم
Rolleyes


RE: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - دوریکا - 10-12-2013

بیچاره باباههcrying چه پسر بی شعوری داشتهAngry


RE: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - دختر شاعر - 10-12-2013

cryingcryingcryingcryingاخیییییییییییییییییییییییییییی


RE: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - پرنسس گاردنیا - 11-12-2013

cryingcryingcryingcrying


RE: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - alone girl_sama - 04-10-2016

قدر همديگرو بدونيد تا ازدستشون نداديد cry2


RE: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - گیسو جون - 04-10-2016

اخی الهی crying


RE: داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی!(خیلی قشنگ شاید هم گریه دار) - MAIKY2015 - 04-11-2016

عجب پسر بیشعوری اصن دل پدرشو شکوند