![]() |
ماجرای دختر شهید و حضور پدرش ! ( 8 سال مردانگی ) - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41) +--- موضوع: ماجرای دختر شهید و حضور پدرش ! ( 8 سال مردانگی ) (/showthread.php?tid=68530) |
ماجرای دختر شهید و حضور پدرش ! ( 8 سال مردانگی ) - τοxικ - 10-11-2013 ![]() یــكی از بچه های تفحص اصفهان می گفت : رفتیــم در خونــه ی شهیــد خبر بدیم كه بیاید استخونـهای شهیـدتون معراج شهداست ، بیایید تحویل بگیریــد،می گفت رفتیــم در زدیــم، دختــری اومد در رو باز کــرد. گفتم شما با ایــن شخص چه نسبتی داری ؟ گفت : بابامه چی شده ؟ گفتــم :جنازه شو پیــدا كردن،می خوان پنجشنبه ظهر بیارن. دیــدم دختره گریــه كرد،گفت :یه خواهش دارم ، رد نكنیــد ، گفت : حالا كه بعد ایــن همه سال اومده ظهر نیاریدش شب جنازه رو بیارید. شب شد، همون روز مد نظر تابــوت رو با استخون ها برداشتیــم ببریم به همون آدرس ، تا رسیدیم دیدیــم كوچه رو چــراغ زدن ، ریسه كشیــدن ، شلوغه ، میــان ، می رن ، گفتیم چه خبــره ؟ رفتیم جلو گفتیم اینجا چه خبــره ؟ گفتن : عروسی دختــر ایــن خونه است ! می گه تا اومدیم برگردیــم،دیدیم دختــره با چادر دویــد تــو كوچه ، گفت : بابامو نبریــد ، من آرزو داشتم بابام سر سفـره ی عقد بیــاد ، من مهمونی گرفتــم، هركی از در میآد می گه بابات كجاست ؟ بابامُ بیاریــد ! باباشو بردیــم، چهار تا استخون گذاشت كنــار سفره ی عقد . . السلام علیک یا ام البـکاء یا رقیــه خاتون سلام الله علیها . . RE: ماجرای دختر شهید و حضور پدرش ! ( 8 سال مردانگی ) - i m a n - 27-11-2013 نخوندم مگه بیکارم RE: ماجرای دختر شهید و حضور پدرش ! ( 8 سال مردانگی ) - bahar03 - 27-11-2013 مرسی واقعا زیبا بود ![]() RE: ماجرای دختر شهید و حضور پدرش ! ( 8 سال مردانگی ) - τοxικ - 27-11-2013 به جاي استفاده از كلمات خوب بود_ زيبا بود _ممنون! از دكمه ![]() |