شعری از فریدون مشیری - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: شعری از فریدون مشیری (/showthread.php?tid=67863) |
شعری از فریدون مشیری - AuTuMn - 06-11-2013 [rtl]کوچ[/rtl] [rtl]بشر، دوباره به جنگل پناه خواهد برد ،سر به كوه خواهد زد !
به غار خواهد رفت ! ... تو ، كودكانت را بر سینه می فشاری گرم ، و همسرت را چون كولیان خانه به دوش ، میان آتش و خون می كشانی از دنبال ، و پیش پای تو از انفجارهای مهیب دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد و شهرهای همه در دود و شعله خواهد سوخت و آشیان ها بر روی خاك خواهد ریخت و آرزوها در زیر خاك ... خواهد مرد ... ... خیال نیست ، عزیزم ! صدای تیر بلند است و ناله ها پیگیر و برق اسلحه خورشید را خجل كرده است چگونه این همه بیداد را نمی بینی ؟ چگونه این همه فریاد را نمی شنوی ؟ صدای ضجه ی خونین كودك " عدنی " است ، و بانگ مرتعش مادر ویتنامی كه در عزای عزیزان خویش می گریند و چند روز دگر نیز نوبت من و توست كه یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم و یا به كشتن فرزند خلق برخیزیم و با به كوه به جنگل به غار ، بگریزیم ... پدر ، چگونه به نزد طبیب خواهی رفت كه دیدگان تو تاریك و راه باریك است تو یك قدم نتوانی به اختیار گذاشت تو یك وجب نتوانی به اختیار گذشت كه سیل آهن در راه ها خروشان است ... تو ، ای نخفته شب و روز روی شانه ی اسب ، به روزگار جوانی ، به كوه و دره و دشت تو ای بریده ره از لای خار و خاراسنگ ! كنون كنار خیابان در انتظار بسوز درون آتش بغضی كه در گلو داری كزین طرف نتوانی به آن طرف رفتن حریم موی سپید تو را كه دارد پاس ؟ كسی كه دست تو را یك قدم بگیرد نیست و من - كه می دوم اندر پی تو - خوشحالم كه دیدگان تو ، در شهر بی ترحم ما به روی مردم نامهربان نمی افتد ... پدر ! به خانه بیا با ملال خویش بساز اگر كه چشم تو بر روی زندگی بسته است چه غم كه گوش تو و پیچ رادیو باز است : " هزار و ششصد و هفتاد و یك نفر " امروز به زیر آتش خمپاره ها هلاك شدند و چند دهكده دوست را ، هواپیما به جای خانه دشمن گلوله باران كرد ... ! ... چه جای گریه ، كه كشتار بی دریغ حریف برای خاطر صلح است و حفظ آزادی و هر گلوله كه بر سینمه ای شرار افشاند غنیمتی است ! كه دنیا بهشت خواهد شد ... پدر ، غم تو مرا رنج می دهد ، اما غم بزرگ تری می كند هلاك مرا : بیا به خاك بلا دیده ای بیندیشیم كه ناله می چكد از برق تازیانه در او به خانه های خراب ، به كومه های خموش ، به دشت های به آتش كشیده متروك كه سوخت یك جا برگ و گل و جوانه در او به خاك مزرعه هایی كه جای گندم زرد لهیب شعله ی سرخ به چار سوی افق می كشد زبانه در او به چشم های گرسنه به دست های دراز به نعش كودك دهقان ، میان شالی زار به زندگی ، كه فرو مرده جاودانه در او ... بیا به حال بشرهای های گریه كنیم كه با برادر خود هم نمی تواند زیست چنین خجسته وجودی ، كجا تواند ماند ؟ چنین گسسته عنانی كجا تواند رفت ؟ صدای غرش تیری دهد جواب مرا : - به كوه خواهد زد ! به غار خواهد رفت بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد . " فریدون مشیری "[/rtl] [rtl]امیدوارم مورد پسندتون باشه[/rtl] [rtl]بچه ها نظر و سپاس یادتون نره[/rtl] RE: شعری از فریدون مشیری - هستی جونی - 08-11-2013 مخسی عزیزم عالی بود RE: شعری از فریدون مشیری - mahdi1441 - 25-02-2014 ali bud ali RE: شعری از فریدون مشیری - I LOVE YOU FARHAD - 25-02-2014 ممنون خیلی قشنگه؟ |