اسکله عشق(بچه ها بخونین بم نظر بدین منو بهار منتظر نظرهاتون هستیم.) - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +--- موضوع: اسکله عشق(بچه ها بخونین بم نظر بدین منو بهار منتظر نظرهاتون هستیم.) (/showthread.php?tid=66263) |
اسکله عشق(بچه ها بخونین بم نظر بدین منو بهار منتظر نظرهاتون هستیم.) - hedye on - 28-10-2013 بسم الله الرحمن الرحیم
اسکله عشق
مقدمه:
سلام من هدیه آن هستم دانشجو ترم 3 رشته حسابداری این نوشته من به سبک گفتاریدارای سبک طنز،عاشقانه و غمگین هست.کسی که تو نوشتن این رمان همراهییم کرده(بهار فول)
دختری با سطح مالی بالا و زندگی مرفع عاشق ی پسر کاملا بر عکس خودش میشه و درطی زمان با مشکلات زیادی روبه رو میشن که باعث جداییشون میشه و دردسر های زیادی رو تحمل میکنن........ .
عشق ماشین بود،به قول خودش از علاقه یزیادی که به ماشین های مدل بالا داشت داخل یه کارواش تو یکی از خیابونای ونک کار میکرد.
من ملک مرتضوی متولد 1368 دانشجوی رشته حسابداری دانشگاه ازاد تهران.
تک فرزند خانواده ی مرتضوی،ی خانواده ای که وضع مالیشون زیادی خوب بود.دارای ینمایشگاه اتومبیل تو غرب تهران، پدرم رئیس بیمارستان نیمه خصوصی، مادرم استاد ادبیات.
محض اشنایی بود.
برای تکمیل بیشترم، ی دوست دیوونه دارم
که از اولین سالای تحصیل با هم بودیم که مثل دو تا خواهریم ی جورایی جونمو واسش میدم اسمش ( ترسا ). این دختره عاشق سرکار گذاشتن و دس انداختن پسرا بود به هیچ وج هم هیچ علاقه ایبهشون پیدا نمیکرد برعکس من که همش سرم تو درس و کتاب بود.
داشتم از کلاس برمیگشتمو اعصاب نداشتم،ترسا رو جلو دانشگاه دیدم.
ترسا:سلوم خانوم چطوری چرا قیافت 6 در 4.
من:لالمونی بگیر حوصلتو ندارم.
ترسا:چته بابا بازم فیوز پروندی.
من:خفه بمیر میگم اعصاب ندارم.
ترسا:ا یعنی چی دهنتو باز کن بگو چت شده تو که کلید همه مشکلاتت دست منه بگونتونستم ارومت کنم چشم خفه میشم.
من:این استاد کچله نردمون شهرداریرو میگما چی بود بود اسمش اها غضنفری!
ترسا:هااااااااااااااااااااا،دیواااانه مظفری و میگی هههههههه!!! خخخخب
من:از20 بم داده 9.5.
ترسا:ااااا واقعا،بعد به من چند میده که باهاش لجم.
من:حالا اونو ولش دختر هرررر چی به مام گفتم بیا برو با این کچل حرف بزن قبولمکنه من اعصاب ندارم ی ترم دیگه این درسو بردارم تازه تا ترم دیگه همینشم یادم میره میگیرم 2.
میگه نه ی کلام بخاطر موقعیتم نمیتونم خودمو کوچیک کنم.تر بزنم تو این موقعیتشکه چپ میره راست میره موقعیتم موقعیتم.
ترسا:بیخیال اخرش ترم بعدم با این کچل سر کنیم دیگه حالا بیا برات خبر دارمدااااااااغ با ی پسر تو چتروم اشنا
نذاشتم حرفش کامل شه گفتم:ای بمیری که چپ و راستتم کنن اخرش با این پسرایی.
ترسا: ی دیقه لال بمیر چی میگم طرف بچه پایین شهره ولی انقدباحالههههههههههههه که نگو قراره برم ببینمش بیا بریم کلی میخندیم.
اصلا حال نداشتم ولی چون میدونستم تری خیلی دل نازک منم کار دیگه ای نداشتم کهبرم بپیچم، بعدش خدایی با ترسا در بدترین شرایط حال میده.
مکث کرده بودم گفت: چیه لالی زیر لفظی میخوای اصلا میخوام بدونم جرات داری بگینه.
من:نه.
رفتیم سمت میدون ونک ادرسو بهمون داددم ی کارواش رفتیم.
من:خاک بر سر بی لیاقتت کنن که همه تو کافی شاپ قرار میزارن تو دم کارواش.
ترسا:ساکت ببینیش سنگ کپ میکنی انقد نااااز.
(ندید بدید)خوبه پسرا از سرو کولش بالا میرنا.
من:زود بزنگ بیاد دم در حمال.
ترسا:ااااااا چرا اینجوری میگی!!؟
من:اها ببخشید طرف پرفسرای کارواش دارن؟؟؟نههههه؟؟؟!!
ترسا:ملک ملک اومد ابی پوشیده.
بلاخره اومد پسر بیرون نههه اااااایبدک نبود اما نمیدونم چرا با ی پسره دیگه درگیر کش مکش بود.
ترسا پیاده شد همین که دید از ماشین من پیاده شد هنگ کرد (فورد زیر پام بود).
پسره:تو با این ماشین،ماله کیه!!!!؟؟؟؟؟
ترسا:حالا بیا بریم بشین بت میگم.
پسره:نه نمیتونم بیام رفیقم نمیاد تنهاست خب همینجا میبینمتون تو ماشین نیامبهتره.
وا حالا داره خود کشی میکنه انقد گردنشو دراز کرد تا از پشت ترسا ماشینوببینه.
ترسا:چرا نمیاد . پسره:اقا مثبت تشریف دارن.
ترسا:اقا عمو اوووووی ی دیقه تشریفتونو بیارین اینجا بابا این اسمش چیه محسنجان.
محسن:اقا امین.
ترسا:اوووووهووووووو جناب اقای امین خان ی 15 مین وقت جناب عالی رو بیشترنمیگیریم.
اقا امین:سلام ببخشید مزاحمتون نمیشم شما بفرمایین.
اعصابم خورد شد دو تا بوق زدم یعنی همتون برینبمیرین ای ترسا تو هم با این رفیق باحالت،بی حالت دیگه چیه.
با بوق من اومدن اولی که سوار شد سرشو کوبوند به سقف اخه اینا کین یعنینمیدونن سقف این ماشینا پایینه دومیم که دیگه با کله اومد (خوش اومدید خوش اومدید فقط خود کشی نکنین)عینک دودی زده بودم برنگشتم و با ی سلام راه افتادم.
ترسا شروع کرد به معرفی کردنشون
ترسا:ملک جان این اقایی که پشت من نشستن اقا محسن،متولد1365دیپلم ریاضیودوستشونم که البته فقط اسمشونو الان فهمیدم
پسره نذاشت حرف تری تموم شه گفت:امین هستم
بدون اینکه سرشو بالا بیاره خاک تو سر املت کنن مثلا سرتو بیاری بالامیخوریمت.
یه نگاه به تری کردم جوش اورده بود اخه تری از اینکه یکی تو حرفش بپره عصبانیمی شد.
ی گشتی زدیم که امین گفت:محسن بریم من کار دارم.
RE: اسکله عشق(بچه ها بخونین بم نظر بدین منو بهار منتظر نظرهاتون هستیم.) - nimass - 10-08-2014 سصیی |