![]() |
داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: فرهنگی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=35) +--- موضوع: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! (/showthread.php?tid=6206) صفحهها:
1
2
|
داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - ♥ Sky Princess♥ - 08-04-2012 دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. ![]() دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: «عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لا اقل این یک روز را زندگی کن». لا به لای هق هقش گفت: «اما با یک روز.... با یک روز چه کار می توان کرد؟...» خدا گفت: «آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید.» آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: «حالا برو و یک روز زندگی کن.» او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید، اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، اما بعد با خودش گفت:« وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد؟ بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم.» آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، بال بزند، پا روی خورشید بگذارد، می تواند... او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمین را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد اما در همان یک روز، دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد، عبور کرد و تمام شد. او همان یک روز زندگی کرد. فردای آن روز، فرشته ها در تقویم خدا نوشتند: «امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست.» RE: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - m تنها - 13-04-2012 پند آموز بود ممنون RE: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - arash_mma - 13-04-2012 بسیار عالی بود وتشکرم RE: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - love 2012 - 13-04-2012 خیلی خوب بود مرسی ![]() ![]() RE: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - ملوسک - 13-04-2012 پند آموزي از عرفان نظر آهاري در كتاب بال هايت رو كجا جا گذاشتي: پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : - اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت : - من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم . انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت : - راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت : - نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت : - غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود . پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد . آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : - یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست . RE: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - Ali MuSiC - 02-05-2012 ممنون بسیار عالی و اموزنده RE: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - Armina - 20-05-2012 اندیشه میکنم این رامن گذاشته بودم ![]() ![]() RE: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - ♥ Sky Princess♥ - 20-05-2012 آرمینا تو اینو تو اون یکی انجمن گذاشته بودی عزیزم RE: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - aCrimoniouSs - 20-05-2012 نازنین خانم بااینکه شما بچه هارو به تشییع جنازه من دعوت میکنین من برات سپاس زدم یادبگیر ![]() ![]() ![]() ![]() RE: داستان زیبا و خواندنی/ تنها یک روز زندگی کن! - ♥ Sky Princess♥ - 20-05-2012 (20-05-2012، 19:40)روشا2012 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. الهی قربونت برم ناراحت نشو من که داخل مدرسه از این بدترا بهت میگم فهیمه فردا بریم مبینا با مائده رو اذیت کنیم پس قهر نکن دماغشون بسوزه آفلین دوسی جونم ![]() |