2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +---- انجمن: بحث و گفتگو (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=36) +---- موضوع: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) (/showthread.php?tid=58566) |
2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - سام عفيفي - 16-09-2013 سلام دوستان اين داستان رو كه بهتون ميگم واقعا واقعيت داره وهنوزم من ميترسم. ميدونم طولاني ولي واقعيت داره بخونيد مطمئنم كه خوشتون مياد. چند سال پيش 1شب كه توي خواب بودم خواب ديدم از خواب بيدار ميشم و مي خوام به اتاق مامانم برم كه ميبينم در ورودي مون بازه واونو ميبندم وبه اتاق مامانم ميرم بعد يهو از خواب بيدار ميشم و به ساعت نگاه ميكنم و ميبينم ساعت 3نصفه شبه ونميدونم چرا يهو ميترسم. وميخوام به سمت اتاق مامانم برم كه يهو ميبينم واقعا در ورودي مون بازه.بعد از اين كه ميبندم ميخوام كه برم سمت اتاق مامانم يهو بدنم خشك ميشه و نميتونم برم بعد هي حس ميكردم كه يكي داره نزديكم ميشه بعد از چند دقيقه تلاش بالا خره تونستم خودم آزاد كنم و به اتاق مامان و بابام برم. وقتي به مامان وبابام تعريف كردم مامانم گفت حتما خواب ديدي ولي بابام گفت روحت بهت خبر داده كه درمون بازه وتورو بيدار كرده تا تو بتوني درو ببندي. توي اين داستان هم من روح خودمو ديدم . يه روز كه از مدرسه اومده بودم ولي خيلي خسته بودم به جاي اين كه برم استراحت كنم . چون مدارس تعطيل شده بد خوش حال شده بودم رفتم اتاقم و اون جابايه توپ داشم تمرين فوتبال مي كردم كه يهو بر گشتم و ديدم كه يه نفر كه شبيه خودمه (روحم بود)توي تخت دراز كشيده بود وداشت به من نگاه ميكرد ويه حالت خسته به خودش گفت و ناپديد شد (ميخواست به من بگه كه استراحت كن) به جون مادرم قسم همش راسته حالا خود دانيد مي خواي باور كن ميخواي نكن RE: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - ''HeisEnbErg'' - 17-09-2013 من که هنگ کردم RE: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - sina82 - 17-09-2013 دروغه!! RE: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - سام عفيفي - 17-09-2013 (17-09-2013، 12:28)sina82 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.نه دروغ نيست اخه من چي كار دارم به شما دروغ بگم ميدوني چيه من وبابام روحمون خيلي قويه .من چي كار دارم براي شما دزوغ بگم؟؟؟؟ RE: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - amir 77 - 17-09-2013 ooooooo خخخخخخ RE: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ - 01-10-2013 واقعیته میدونم و میدونم داری راست میگی برا من اتفاق نیوفتاده برا مامانم افتاد خواب دیده بود داشت از سرکارش برمیگشت توی راه ماشین متوقف شد و درست همون فردا ظهرش این اتفاق افتاد RE: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - آناهیتاجون - 01-10-2013 RE: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - پونی کوچولو - 23-11-2013 اخه بچه تو اگه روح تو بدنت نباشه میمیری!چاخان شاخداری کردی RE: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - ஐற£ℒἶ†дஐ - 23-11-2013 من باور می کنم ولی روحت نبوده خونتون جن داره خونه قبلی ماهم داش همگی از دستشون دیوونه شده بودیم خیلی اذیت می کردن جدی میگم خیلی بد بود RE: 2داستان خيلي ترسناك از خودم(بخدا واقعيه) - دختر شاعر - 24-11-2013 ماماننننننننننننننننننننننننن .اخه اینم موضوع خالی بستیممممممممم نماز خونه ی ما بغلش یه تانکر هست من با سه تا از اونا درشو باز کردیم البته اونا باز نکردن من باز کردم بهد دوتا چشم سفید اوم تو چشام حتی دوستام هم دیدنش با من جیغ زدن |