![]() |
چرا نگفته بودید نسخه دارید؟ – داستان کوتاه طنز - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: چرا نگفته بودید نسخه دارید؟ – داستان کوتاه طنز (/showthread.php?tid=40041) |
چرا نگفته بودید نسخه دارید؟ – داستان کوتاه طنز - ناديا - 25-07-2013 خانمی وارد داروخانه میشه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور میخوای؟ خانمه توضیح میده که لازمه شوهرش رو مسموم کنه. چشمهای داروسازه چهارتا میشه و می گه: خدا رحم کنه، خانوم من نمیتونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد….. هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمی شه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد. بعد از این حرف خانمه دستش رو می بره داخل کیفش و از اون یه عکس میاره بیرون؛ عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام میخوردند. داروسازه به عکسه نگاه می کنه و می گه: چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید… اگه سپاس ونظربديدبازم ميزارم RE: چرا نگفته بودید نسخه دارید؟ – داستان کوتاه طنز - ☣VALMMO☣ - 25-07-2013 ممنون خیلی باحال بود RE: چرا نگفته بودید نسخه دارید؟ – داستان کوتاه طنز - ^Aytin^ - 25-07-2013 مممنونم عزیزم خیلی باحال بود RE: چرا نگفته بودید نسخه دارید؟ – داستان کوتاه طنز - ناديا - 25-07-2013 خواهش اينم يكي ديگه سپاس ونظرنشه فراموش تابازم بزارم مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز طبق معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست. مایکل که تقریبا ریز جثه بود و آدم ملایمی هم بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست. روز بعد و روز بعد… این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چه طوری از پس آن هیکل بر می آمد؟ بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و … ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود. بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟» مرد هیکل با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.» RE: چرا نگفته بودید نسخه دارید؟ – داستان کوتاه طنز - Ava-girl - 03-08-2013 مرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررسی ![]() |