یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) (/showthread.php?tid=34822) |
یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - ~~sweet love~~ - 08-05-2013 پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم! دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟ پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟ دختر : واااای... از دست تو!!! پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟ ... د: اه... اصلا باهات قهرم. پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟ د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟ پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا . د: ... واقعا که...!!! پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟ د: لوووووووس... پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها ! د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟ پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من! د: من از دست تو چی کار کنم... پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!! د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه. پ: صفای وجودت خانوم . د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره! پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...! د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟ پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی! د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من. پ: ... د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟ پ: ...... د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن... پ: ......... د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم... پ: خدا ن... (گریه) د: چرا گریه می کنی...؟؟؟ پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟ د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند. پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟ د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما . پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم . د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟ پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم. د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد. پ: ... د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟ پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!، یک شیشه گلاب! و یک بغض طولانی آوردم...! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...! اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم. نه... اشک و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور... امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که... آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من.... دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...! نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...! بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم... RE: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - عاغامحمدپارسا:الکی - 02-06-2015 داستانشوس چاربارخوندم ولی بازم قفسه سینم دردمیگیره.بااینکه مریضم ولی بیس چاری ازین داستاناورمان هامیخنم داستانشوس چاربارخوندم ولی بازم قفسه سینم دردمیگیره.بااینکه مریضم ولی بیس چاری ازین داستاناورمان هامیخنم RE: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - دریای بی موج - 22-06-2015 دلم گرفت RE: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - IM JUST TIRED - 22-06-2015 عشق اینه نه که تایه پیام خصوصی بهتون دادن بگی که عاشقتم الکی عاشق نشیدتوروقران RE: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - sama00 - 04-01-2017 عااااااااااااااااااااااااااااخی.....دلم سوخت RE: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - مهدیه 1381 - 06-01-2017 قشنگ بود مرسی از داستان RE: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - Aida➎➒➌➊ - 03-03-2017 مرسی داستان عاشقانه خوبی بود ولی چه میشه کرددیگه زندگی همینه روزی زندگی میکردی/وروزی خواهی مرد... RE: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - Maryam Farrokhy - 03-03-2017 خیلی قشنگ بود . عشق ب این میگن .... ن این احساس مسخره و چرتی ک ما اسمشو میزاریم عشق... RE: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 17-03-2017 خیلی قشنگ بووووووووووووووووووووووووووود خیلیییییییییییییییییی خدایا یعنی همچین پسرایی هس که وقتی عشقشون میمیره این حالو داشته باشن یا فقط تو قصه هاس پسرای امروزی سریع میرن سراغ یکی دیگه البته بعضیاشون بعضیاشون واقعا مرررررررررررررررررررررردن نه نرررررررررررر RE: یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد) - sogol.bf - 10-04-2017 (08-05-2013، 5:56)~~sweet love~~ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.چ داستان زیبایی لایک داری واقعا اشکم در اومد خوندمش خیلی غمگین بود شاید مثل زندگی خودم کمی برعکسش دختره رو بزار جای پسر و پسرم بزار جای دختر این شد زندگی من البته میدونم نفهمیدین خب اشکالی نداره |