اقای " روزبه معین " - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: اقای " روزبه معین " (/showthread.php?tid=298483) |
اقای " روزبه معین " - מַברִיק - 06-12-2021 روزبه معین متولد سال ۱۳۷۰ در تهران است.او نوشتن را از دوران کودکی آغاز کرده و در دوران نوجوانی به کاریکاتور و کارتون علاقهمند شده که این هنر او را به سمت خلق چهرهها و شخصیتهای مختلف هدایت کردهاست. به گفته خودش همواره آدم تنهایی بوده و از تنهایی لذت میبرد.معین لیسانس مهندسی شیمی از دانشگاه اراک دارد.وی همزمان با تحصیل در دانشگاه، دورههای تئاتر و نویسندگی را نیز گذراند. فعالیت حرفهای خود را به عنوان نویسنده با نمایشنامهنویسی آغاز کرد. معین از سال ۱۳۹۲ شروع به نوشتن رمان قهوهٔ سرد آقای نویسنده کرد و در سال ۱۳۹۶ آن را به چاپ رساند و خیلی سریع تبدیل به یک رمان پرفروش شد.این رمان در بیست روز اول چاپش بهطور متوسط روزانه هزار جلد فروش داشت. آدم یک روز چشمهایش را میبندد و دستهایی را رها میکند ! با چشمهای بسته دستهای دیگری را میگیرد ! با چشمهای بسته سعی میکند همه چیز را فراموش کند ! با چشمهای بسته حرف میزند، میخندد، راه می رود ! و در آخر با چشمهای بسته سقوط می کند ! پس از آن چشمهایش را باز میکند ، با چشمهای باز راه میرود اما دیگر سقوط نمی کند ، با چشمهای باز کم حرف میزند، کم میخندد ، و همه چیز را مو به مو به یاد میآورد ... اما با چشمهای باز دیگر میترسد که دستهایی را بگیرد، میترسد .. #روزبه_معین برایت آرزوهای ساده میکنم ؛ آرزو می کنم شب ها خواب های خوب ببینی و صبح ها سر حوصله ملافه های سفید را مرتب کنی، پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند. آرزو می کنم به کسی که دوستش داری بگویی، دوستت دارم اگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنی آرزو می کنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی، با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی که دوست داری باشی .. #روزبه_معین آه از دستهای تو! دستهای تو، زیباترین فعلها را رقم می زدند: نوازش می کردند، شعر می نوشتند، آهنگ مینواختند، چای میریختند، دست های تو، رفیق صمیمی دستهای من... اما، آه از پاهای تو، چه ساده رفتند.. #روزبه_معین سرجايش دراز كشيد، كنار پنجره، پاهايش را بغل كرد و به گمشده اش انديشيد كارى كه خيلى ها قبل ازخواب انجام ميدهند، بى آنكه شخص ديگرى متوجه شود! #روزبه_معین دیگه باید بیدار شی، فکر کن که همه اش یه خواب بوده، یه کابوس وحشتناک، ولی هرچی بوده تموم شده و تو هنوز زنده ای. من آدم های زیادی رو میشناسم که روزهای خیلی سختی رو گذروندن، آدم هایی که تنهایی رو دیدن، آدم هایی که شکست خوردن، آدم هایی که توی تاریکی موندن، سقوط کردن و آزار دیدن، اما دوباره روی پاهاشون وایسادن و از نو شروع کردن. وقتش رسیده که بلند شی و دست و صورتت رو بشوری و هرچیزی که آزارت میده رو فراموش کنی. فراموش کردن سخته، همه این رو میدونیم، اما این بهترین کاریه که میتونی انجام بدی... #روزبه_معین آه از دستهای تو! دستهای تو، زیباترین فعلها را رقم می زدند: نوازش می کردند، شعر می نوشتند، آهنگ مینواختند، چای میریختند، دست های تو، رفیق صمیمی دستهای من اما آه از پاهای تو، چه ساده رفتند .. #روزبه_معین تا حالا پشه زدتت یا اینکه تا حالا زخم خوردی؟ می بینی چه حالی می ده این خاروندنش؟ هم حال می ده و هم درد داره! تازه جاش هم می مونه .. داستان من هم شده این خاروندن! با یه کسی که نیست زندگی کردم، آی انقدر حال می داد، آی انقدر درد داشت، تازه جاش هم مونده .. #روزبه_معین اینگونه که تو دستانم را رها کردی، یا نمی دانی سقوط چیست! یا نمی دانی چقدر بالا آمدهایم .. #روزبه_معین شاید هنوز خیلیها نمیدانند که دل ، سرزمینِ حاصلخیزی است که وقتی میآیند و بذرِ مهر ، محبت وعلاقه را در آن میکارند ، آن مهر به سرعت جان میگیرد، بزرگ میشود، چنان باغی سرسبز که به آن عشق میگویند ! اما در رفتنهای نا بههنگام گویی آتشی را در آن باغ رها میکنند، باغ شعله میکشد، دل میسوزد و دیگر هیچوقت مثل آن روزها حاصلخیز نمیشود ... #روزبه_معین ترسم از آدمهاییه که مثل تاکسی باهات برخورد میکنن، آدمهایی که بیهوا وارد زندگیت میشن، با عجله حرف از دوست داشتن میزنن و واسه پیش رفتن شتاب دارن، لعنتیها انگار میخوان فرار کنن، انگار میخوان فراموش کنن، و وقتی هم که میبینن به اندازهی کافی دور شدن، بی مقدمه میگن، ممنون، پیاده میشم... #روزبه_معین تمام کارهایی که واسه پیدا کردن خودم بهم کمک میکنن رو انجام دادم، بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم رو پوشیدم، به آن خیابان همیشگی رفتم و زیر باران پیاده روی کردم، بعد از اون به خونه برگشتم، برای خودم قهوه دم کردم، آهنگ مورد علاقه ام رو بارها گوش دادم و لا به لای کتاب ها و نوشته ها و مکتب های مختلف دنبال خودم گشتم.. اما هیچ کدوم از اون ها دیگه کارایی گذشته رو نداشتن، حس و حالی که من دارم اسم خاصی نداره و تو هیچ مکتبی قرار نگرفته، حسیه بین تنهایی و بی کسی.. اگه می تونستم از این گمشدگی خلاصشم، بدون شک بی کسی رو انتخاب میکردم، بی کسی خیلی صادقانه تره، اما تنهایی نه، تنهایی مدام فکرش میوفته به جونت که شاید کسی از راه برسه.. #روزبه_معین می گفت عشق مثل یک بیماری میمونه که توو هر آدمی یک جور بروز میکنه. یکی بدبین میشه، یکی مهربون میشه، یکی غمگین میشه، یه سری هم از ترس واگیردار بودن رها می کنن میرن من تنها حسی که دارم دلتنگیه، ولی یه سوال مثل خوره افتاده توو سرم، اگه دیگه دلتنگ کسی نشم چی؟ #روزبه_معین آرزو می کنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی، با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودنِ چیزی که دوست داری باشی .. #روزبه_معین RE: اقای " روزبه معین " - מַברִיק - 07-12-2021 می دونی چی نقاشی مونالیزا رو معروف کرد؟ دزدی! شاید باورت نشه، قبل از اینکه مونالیزا دزدیده بشه کسی آن چنان نمیشناختش، یه شب یکی از کارمندهای موزه لوور می خوابه توی موزه و صبح نقاشی رو برمی داره و به راحتی می دزده، احمقانه نیست؟ از فرداش همه می گفتن وای خدای من، مونالیزا دزدیده شده؟ مونالیزا مونالیزا. بعد از اون اتفاق مردم واسه دیدن جای خالی مونالیزا هم می اومدن موزه، حتی کافکا هم رفته بود، در ضمن اون دزد فقط هشت ماه زندانی شد! عجیبه،نه؟ منظور من این نبود که هنری توی اون تابلو نیست، من میگم هرچیزی که ناگهانی از دست بره، ارزشمند میشه و مردم می پرستنش #روزبه_معین |