آثار چارلز بوکوفسکی - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: بیوگرافی بزرگان ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=62) +---- موضوع: آثار چارلز بوکوفسکی (/showthread.php?tid=297719) |
آثار چارلز بوکوفسکی - shghyegh - 11-07-2021 چارلز بوکوفسکی در طول زندگی خود بیشتر از آنکه رمان نوشته باشد شعر سروده است. مجلهی تایمز به چارلز بوکوفسکی لقب «ملک الشعرای فرودستان آمریکا» داده است. ژان پل سارتر و ژان ژنه هم به او لقب بزرگترین شاعر آمریکا را دادهاند. نوشتههای بوکوفسکی به شدت تحت تأثیر فضای لس آنجلس، شهری که در آن زندگی میکرد قرار گرفت. او اغلب به عنوان نویسندهٔ تأثیرگذارِ معاصر نام برده میشود و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفتهاست. بوکوفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رساندهاست. ¤ قسمتهایی از متن کتاب هزارپیشه: من کسی بودم که در انزوا شکوفا میشد، بدون آن شبیه کس دیگری بودم که بیآب و غذا مانده. هر روزی که تنها نبودم ضعیفم میشدم. به تنهاییام افتخار نمیکردم؛ اما بهش وابسته بودم. تاریکی اتاق برای من مثل نور خورشید بود. کمی نوشیدم. روزی هشت ساعت از وقتت را تحویل رئیس میدادی، و همیشه او باز بیشتر میخواست. برای مثال هم شده، هیچ وقت بعد از شش ساعت کار نمیفرستادت خانه. چون آن وقت ممکن بود فرصت فکر کردن داشته باشی. . . . ¤قسمتهایی از متن کتاب عامه پسند: همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کند. البته اگر به قصد نابودی کل زندگیات نیامده باشد من بااستعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یکجایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را . . . ¤ قسمتهایی از متن کتاب هالیوود: اعتقاد دارم اونایی که زیاد فکر نمی کنن جوون تر می مونن. بهترین بخش وجود نویسنده روی کاغذ است. بقیه اش معمولا مفت نمی ارزد . . . ¤ قسمتهایی از متن کتاب ساندویچ ژامبون: نمی شد به آدم ها اعتماد کرد. هر طور حساب می کردی باز آدم ها ارزش اعتماد کردن نداشتند در کتابخانه راه می رفتم و کتاب ها را نگاه می کردم. یکی یکی از قفسه در می آوردم. همه شان احمقانه و بی روح بودند. صفحه ها پر از کلمات بودند ولی چیزی برای گفتن وجود نداشت. اگر هم حرفی داشتند، آنقدر کش می دادند که وقتی به آن حرف می رسیدی دیگر حسابی از حوصله افتاده بودی . . . ¤ قسمتهایی از متن کتاب آدمکشها: - آقای چیناسکی؟ +بله؟ -من داستان تون رو خوندم. اون قدر به هیجان اومدم که خواب به چشمم نیومد. شما قطعا بزرگ ترین نابغه ی این دهه اید! +فقط این دهه؟ -خب، شاید این قرن. +حالا بهتر شد. فقط از انگل بودن خسته شده م، تا مغز استخوانم خسته م . . . ¤ قسمتهایی از متن کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کردهاند: شاید ما زیادی فکر میکنیم. به نظر من بیشتر احساس کن و کمتر فکر کن. همینطور که مشغول قدم زدن بودم این بچه را دیدم که به سمتم میدود. میدانستم چه میشود. راهم را بست. «ببخشید، شما چارلز بوکوفسکی هستید؟» گفتم: نه، من چارلز داروین هستم و از کنارش گذشتم. RE: آثار چارلز بوکوفسکی - shghyegh - 13-07-2021 ◇شعرِ (نمیشود کاری کرد) از کتاب برای من غمگین نشوید: جایی میان قلب هست که هرگز پر نمیشود یک فضای خالی و حتی در بهترین لحظهها و عالیترین زمانها میدانیم که هست بیشتر از همیشه میدانیم که هست جایی میان قلب هست که هرگز پر نمیشود و ما در همان فضا انتظار میکشیم و انتظار میکشیم. . . . ◇شعرِ (اولین شعر پس از سکوت)از کتاب آویزان از نخ: شصت و چهار روز و شب در آن مکان. شیمی درمانی، آنتی بیوتیک، جریان خون در کاتتر. سرطان خون. کی؟ من؟ در هفتاد و دو سالگی این فکر احمقانه را داشتم که با آرامش در حین خواب خواهم مرد اما خدایان نقشه خودشان را دارند. زیر دستگاه می نشینم، داغون، نیم زنده هنوز در جستجوی الهامم اما فقط برای چند لحظه به زندگیام بازگشتهام دیگر هیچچیز مثل همیشه نیست من دوباره متولد شدهام تنها چند روز بیشتر و چند شب دیگر را دنبال می کنم مثل همین یکی. . . . ◇شعر (پس می خواهی نویسنده شوی)از کتاب سوختن در آب غرق شدن در آتش: اگر علیرغم همه چیز از درونت نمی شکفد انجامش نده. اگر ناخواسته از قلب و ذهن و دهان و دلت بیرون نمی آید انجامش نده. اگر مجبوری ساعتها بنشینی و به صفحهی کامپیوترت خیره شوی یا پشت ماشین تحریرت قوز کنی و دنبال کلمه بگردی انجامش نده. اگر دنبال پول و شهرتی انجامش نده. اگر دنبال جلب توجه زنهایی انجامش نده. اگر مجبوری بنشینی و بارها و بارها بازنویسی کنی انجامش نده. اگر حتا فکر کردن به نوشتن برایت کار شاقی است انجامش نده. اگر سعی می کنی که شبیه کس دیگری بنویسی فراموشش کن. اگر مجبوری صبر کنی تا از درونت بجوشد بعد صبورانه دوباره به انتظار بنشینی یا اینکه هرگز از درونت نمیجوشد به فکر یک کار دیگر باش. اگر مجبوری بار اول برای زنت دوست دختر یا دوست پسرت یا پدر و مادرت یا هرکس دیگر بخوانی هنوز آمادگیاش را نداری. مانند خیلی نویسندههای دیگر نباش مانند هزاران آدمی که اسم خودشان را نویسنده گذاشتهاند نباش کند و خستهکننده و پرمدعا نباش نگذار عشق به خود از پا درت بیاورد کتابخانههای جهان از دست امثال تو آنقدر خمیازه کشیدهاند که خوابشان برده خودت را به جمع آنها اضافه نکن این کار را نکن مگر از اینکه روحت مثل موشک بیرون بیاید یا ساکت ماندن به سمت دیوانگی، خودکشی یا جنایت بکشاندت یا اینکه خورشید درونت در حال سوزاندن وجودت است زمانی که واقعا وقتش برسد و یا اگر برگزیده باشی خودش راهش را پیدا میکند و تا وقتی که بمیری یا درونت بمیرد کارش را ادامه می دهد راه دیگری وجود ندارد و هیچوقت دیگر هم وجود نداشته است. |