چند داستان کوتاه ترسناک(پشمات میریزه) - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: چند داستان کوتاه ترسناک(پشمات میریزه) (/showthread.php?tid=290679) |
چند داستان کوتاه ترسناک(پشمات میریزه) - LUGAN - 25-10-2020 ازش نمیترسیدم توی چشماش خیره شدم و بهش گفتم تو فقط یک خیال احمقانه هستی و چشمامو ببندم دیگ نمیبینمت چشمامو بستم گرمی خونی ک از شاهرگم بیرون میزد باعث شد دیگه نتونم چشمامو باز کنم.... .................... آروم پیشونیشو بوسید..."خوب بخوابی عزیزم" اون همیشه شب ها اینکارو انجام میده. مهم نیس اون زنده اس یا مرده. اون هنوزم دوستش داره ....................... نوبت من بود که قایم بشم، سریع دویدم و توی ماشین لباس شویی قایم شدم، جایی که ادمای زیادی جا نمیشن و کسی اونجارو نگاه نمیکنه. صدای قدم هایی که به سمت من میاومدن رو میتونستم بشنوم، پاها خم شدن و صورت یک مرد از پشت در پلاستیکی دیده میشد. دستش رو به سمت بالا حرکت داد و ماشین روشن شد ................... اون چشما اون چشمای لعنتی قرمز گوشه اتاق آزارم میده .. حتی وقتی خوابم سنگینی نگاهش نفسم رو بند میاره من نمیتونم اون چشما رو دور ڪنم پس از شر چشمای خودم خلاص میشم! ............................ اخرین انسان روی زمین تنها در اتاقش نشسته بود که در را زدند. .............................. همیشه بهم میگفت که «قلبم متعلق به توئه»، پس چرا وقتی اون رو از سینهاش بیرون کشیدم انقدر ناراحت و ترسیده به نظر میرسید؟ ................................. اون همیشه عصبانیتش رو سر من خالی میکرد . خب میدونین دیگه سرش خیلی خوشمزه بود ................................... من هرشب از کنار این کمد لعنتی میگذرم تا به تختم برسم ، من آدم ترسویی نیستم ؛ ?– ولی این ترسم از کمد از وقتی شروع شد که جسدش رو اون تو گذاشتم و فردا ناپدید شده بود... ...................................... کی از دوستام میگفت با خانوادم رفته بودم شمال یه نفر رو شبیه مادرم بین درخته دیدم کمی نگاهم کرد و ناپدید شد میگفت فردای اون شب جنازه ی مادرم از درخت آویزون شده بود ............................................... خودم خاکِش کَردم اما بعضی شبهآ میبینم جسدِش زیر تختم بهم نگاه میکنه ........................................... نصف شب از خواب میپری برادرتو میبینی توی تاریکی ایستاده برمیگردی میبینی توی تختش خوابیده امیدواری اونیکه توی تاریکی ایستاده ناپدید شده باشه سرتو میچرخونی هنوز اونجا ایستاده و بهت خیره شده ..................................... من عاشق نگاهش بودم. پس سرشو بریدم و گذاشتمش روی میز توالتم تا همیشه نگاه قشنگش رو ببینم و راستش هرروز بیشتر از قبل عاشقش میشم ! ..................................... همیشه آرزو داشتم با لباس عروس جلوی آینه برقصم، اون شب که خودم رو با لباس عروس جلوی آینه دیدم دیگ ارزو نکردم و سالهاست ک اعصابم ضعیف شده و از همچی میترسم ، اون شب من تو جام بودم و اونی که جلوی آینه بود من نبودم ................................ چیه عروسک لعنتی پاهامو از گرفتی حالا هم با تکون دادن سرت داری حرفامو تایید میکنی .؟؟؟ ............................... پشت پنجره دنیا خیلی بدرد نخوره . دیگه خسته شدم هر روز تو اتاق حوصله سر برم . تنها زیر شیروونی . نه میتونم برم بیرون نه میتونم از رو این صندلی چرخدار تکون بخورم ......................... سپاس ندی با تریلی میام از روت رد میشما خود دانی |