اطلاعات لطفا - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: اطلاعات لطفا (/showthread.php?tid=29046) |
اطلاعات لطفا - شکوفه2 - 23-02-2013 وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم . هنوز جعبه ی قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود را به خاطر دارم . هر وقت که مادرم تلفنی حرف می زد می ایستادم و گوش می کردم . بعد از مدتی کشف کردم که موجود عجیبی در این جعبه ی جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند . اسم این موجود "اطلاعات لطفا" بود و به همه سوالها پاسخ می داد . ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا می کرد . بار اولی که با این موجود عجیب رابطه برقرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود . در زیر زمین با وسایل نجاری پدرم بازی می کردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم . دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده ای نداشت چون کسی در خانه نبود که دلداریم دهد . انگشتم را کرده بودم در دهانم و همانطور که می مکیدمش دور خانه راه می رفتم تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد ! فوری رفتم و یک چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم . گوشی تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالا سرم بود گفتم : "اطلاعات لطفا" صدای وصل شدن آمد بعد صدای واضح و آرام در گوشی گفت : "اطلاعات" -انگشتم درد گرفته ............ حالا که یکی بود حرفهایم را بشنود اشکهایم سرازیر شد . -مامانت خانه نیست ؟ -هیچکس خانه نیست . -خونریزی داری ؟ - نه با چکش کوبیدم روی انگشتم و حالا خیلی درد دارم . -دستت به جایخی می رسد ؟ -می توانم درش را باز کنم . -برو یک تکه یخ بردار و روی انگشتت نگه دار . یک روز دیگر به "اطلاعات لطفا" زنگ زدم . صدایی که دیگر برایم غریبه نبود گفت : اطلاعات پرسیدم : "تعمیر" را چطور می نویسند ؟ و او جوابم را داد . بعد از آن روز برای همه سوالهایم با "اطلاعات لطفا" تماس می گرفتم . سوالهای جغرافیم را از او می پرسیدم و او بود که به من می گفت آمازون کجاست .سوالهای ریاضی و علومم را بلد بود جواب بدهد . او به من گفت که باید به قناریم که تازه از پارک گرفته ام دانه بدهم . روزی که قناریم مرد با اطلاعات تماس گرفتم و داستان غم انگیز را برایش تعریف کردم . او در سکوت به من گوش کرد و بعد حرفهایی را زد که عموما بزرکترها برای دلداری از بچه ها می گویند . ولی من راضی نشدم . پرسیدم : چرا پرنده های زیبا که خیلی هم قشنگ آواز می خوانند و خانه ها را پر از شادی می کنند عاقبتشان این است که به یک مشت پر در گوشه ی قفس تبدیل شوند ؟ فکر میکنم که عمق درد و احساس مرا فهمید چون که گفت : عزیزم همیشه به خاطر داشته باش که دنیای دیگری هم هست که میشود در آن آواز خواند و من حس کردم که حالم بهتر شد . وقتی که نه ساله شدم از آن شهر کوچک رفتیم . دلم خیلی برای دوستم تنگ شد "اطلاعات لطفا" متعلق به آن جعبه چوبی قدیمی بر روی دیوار بود و من حتی به فکرم نمی رسید که تلفن زیبای خانه جدیدمان را امتحان کنم . وقتی بزرگتر و بزرگتر می شدم ، خاطرات بچگی ام را همیشه دوره می کردم . در لحظاتی از عمرم که با شک و دودلی و هراس درگیر می شدم ، یادم ما آمد که در بچگی چقدر احساس امنیت می کردم . احساس می کردم که "اطلاعات لطفا" چقدر مهربان و صبور بود که وقت و نیرویش را صرف یک پسر بچه می کرد . سالها بعد وقتی شهرم را برای رفتن به دانشگاه ترک می کردم هواپیمایمان در وسط راه ، جایی نزدیک به شهر کوچک سابق من توقف کرد . نا خود آگاه تلفن را برداشتم و به شهر کوچکم زنگ زدم : "اطلاعات لطفا" صدای واضح و آرامی که به خوبی می شناختمش پاسخ داد : اطلاعات نا خود آگاه گفتم : می شود بگویید "تعمیر" را چگونه می نویسند؟ سکوتی طولانی حاکم شد و بعد صدای آرامش را شنیدم که گفت : "فکر می کنم تا حالا انگشتت خوب شده . خندیدم و گفتم : پس خودت هستی ، می دانی چقدر آن روزها برایم مهم بودی ؟ گفت : تو هم میدانی تماسهایت چقدر برایم مهم بود؟ هیچوقت بچه ای نداشتم و همیشه منتظر تماسهایت بودم . به او گفتم که در این مدت چقدر به فکرش بودم و پرسیدم آیا می توانم هر بار به اینجا می آیم با او تماس بگیرم . گفت : لطفا این کار را بکن ، بگو می خواهی با ماری صحبت کنی . سه ماه بعد من دوباره آنجا بودم یک صدای نا آشنا پاسخ داد : اطلاعات گفتم : می خواهم با ماری صحبت کنم -دوستش هستید ؟ -بله بک دوست بسیار قدیمی - متاسفم ماری مدتی نیمه وقت کار می کرد چون سخت بیمار بود . متاسفانه یک ماه پیش در گذشت . قبل از اینکه حرفی بزنم . گفت : صبر کنید ماری برای شما پیغامی گذاشته . یادداشتش کرد که اگر شما زنگ زدید برایتان بخوانم . بگذارید بخوانمش صدای خش خش کاغذی آمد و بعد صدای نا آشنا خواند : به او بگو که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند ........ خودش منظورم را می فهمد . تشکر کردم و قطع کردم . منظورش را می دانستم . RE: اطلاعات لطفا - ~KiAηA~ - 11-01-2014 کسی که بتونه اینو بخونه صبر ایوب داره!ما صبر معیوب داریم! |