انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان عاشقانه 20 سالگی - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: داستان عاشقانه 20 سالگی (/showthread.php?tid=279782)



داستان عاشقانه 20 سالگی - Sirvan10_a - 14-03-2020

وقتی بیست سالم بود، همان روزهایی کـه همه ی چیز طعم تازه‌اي دارد و بـه معنای واقعی جوان هستی، واسه اولین بار گلوم پیش یکی گیر کرد، از اون عشق‌هاي اساطیری، عاشق زیباترین دختر دانشکده شدم، پادشاه دلبری و غرور، تقریبا همه ی دانشکده بهش پیشنهاد داده بودن و اون همه ی رو از دم رد کرده بود. حتی یه بار یکی از استادها بهش پیشنهاد ازدواج داد، می‌دونی او در جواب چی گفت؟ گفت: هه!



آخه «هه» هم شد جواب؟ استاد هم اون ترم از لجش هممون رو مردود کرد. اما خب مـن فکر می کردم یه جورایی بهم علاقه داره، گاهی وقت‌ها وسط کلاس حس می کردم داره مـن رو یواشکی دید می‌زنه، ولی تا برمی‌گشتم داشت تخته رو نگاه میکرد و با دوستش ریز ریز می خندید، توی اون مدتی کـه همکلاسی بودیم مـن حتی یک کلمه هم نتونسته بودم باهاش صحبت کنم.

زیباترین داستان های کوتاه عاشقانه | 10 داستان عاشقانه

تا این‌کـه یه روز وقتی کـه داشتم بازیگرهای تئاتر جدیدم «باغ آلبالو» اثر چخوف رو انتخاب میکردم بـه سرم زد کـه اونم توی تئاترم بازی کنه، البته مـن هیچ وقت از هنرم سوء استفاده نمی کردم و اینکار رو برخلاف اخلاق‌مداری یه هنرمند می‌دونستم، ولی می‌تونستم بـه هوای تئاتر حداقل کمی باهاش حرف بزنم، با این‌کـه حدس می‌زدم شاید کنف شم و بـه گفتن یک «هه» قناعت کنه، ولی رفتم پیشش و قضیه رو واسش گفتم، اون هم رو کرد بهم و گفت:



اِ…واقعا؟ باغ آلبالو؟ نقش مادام رانوسکی؟

گفتم: نه! نقش آنیا، دختر مادام رانوسکی.

گفت: ولی مـن مادام رانوسکی رو خیلی دوست دارم!

گفتم: باشه، مادام رانوسکی، تـو فقط بیا.



خلاصه بهترین روزهای زندگی مـن شروع شد، صبح‌ها بـه شوق دیدنش از خواب بیدار می شدم، عطر می‌زدم، کلی بـه خودم می‌رسیدم، سرخوش بودم، توی پلاتو ساعت‌ها بهش خیره می‌موندم ودر آخر تمرین تئاتر، گفت و گو‌هاي دلپذیری بین مـا شکل می گرفت. کاش آن روزها تموم نمی‌شد، چون زمان تکرار شدنی نیست، دیگه هیچ وقت یه جوان بیست ساله نمی‌شم، فقط می‌تونم آرزو کنم خواب آن روزها رو ببینم…



تئاتر باغ آلبالوی مـن بـه بهترین شکل با بازی آن دختر زیبا اجرا شد و تراژدیک‌ترین اثر واسه مـن رقم خورد، چون روز قبل از اجرا وقتی داشتیم مهمان‌هاي ویژه رو دعوت می کردیم از مـن خواست تا واسه نامزدش اون جلو یه صندلی رزرو کنم، از اون روز بـه بعد مـن دیگه یه جوان بیست ساله نبودم، بیست سالگی خیلی زودگذره و پس از اون دیگه چیزی واست تازگی نداره!




سپاس فراموش نشه Heart Heart Heart Heart


RE: داستان عاشقانه 20 سالگی - ناتاشا1 - 25-03-2020

مرض داری عاشق میشی


RE: داستان عاشقانه 20 سالگی - Sirvan10_a - 25-03-2020

(25-03-2020، 19:31)ناتاشا1 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مرض داری عاشق میشی

ببخشید دیگه داستان دیگه


RE: داستان عاشقانه 20 سالگی - ناتاشا1 - 25-03-2020

بیخیال Rolleyes


RE: داستان عاشقانه 20 سالگی - غزل_15 - 25-03-2020

بقیش کو Huh بد جور موندم تو کف Undecided


RE: داستان عاشقانه 20 سالگی - Ɗєя_Mσηɗ - 26-03-2020

اخی...بیچاره پسره


RE: داستان عاشقانه 20 سالگی - Sirvan10_a - 26-03-2020

(26-03-2020، 0:15)m.h.sa نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
اخی...بیچاره پسره

ممنون از نظر
و سپاس ندادنت