![]() |
داستان عاشقانه گل فروش - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: داستان عاشقانه گل فروش (/showthread.php?tid=279777) |
داستان عاشقانه گل فروش - Sirvan10_a - 14-03-2020 رفتم نشستم کنارش گفتم: برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی؟ گفت: بفروشم کـه چی؟ تا دیروز می فروختم کـه با پولش آبجی مو ببرم پزشک دیشب حالش بد شد و مرد با گریه گفت: تـو می خواستی گل بخری؟ گفتم: بخرم کـه چی؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم…! اشکاشو کـه پاک کرد، یه گـل بهم داد گفت: بگیر باید از نو شروع کرد تـو بدون عشقت.. مـن بدون خواهرم .. سپاس فراموش نشه ![]() ![]() ![]() ![]() |