![]() |
فاجعه افشار - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34) +---- انجمن: معاصر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=45) +---- موضوع: فاجعه افشار (/showthread.php?tid=270920) |
فاجعه افشار - Actinium - 02-10-2018 [rtl] پژوهش و کاوش از استاد (صباح) هر دلی كه نیست در غمِ ملت، شكسته باد عهدی كه نیست ضامنِ وحدت، گسسته باد هر در كه گشت لا هء سودا گرانِ خون بر آبروی خونِ شهیدان، بسته باد. یكی از هولناك ترین رویداد های جنگهای داخلی افغانستان در منطقه افشار واقع در غرب كابل اتفاق افتاد؛ كه طی آن صدها تن از ساكنان هزاره توسط نیروهای "حكومتی" به قتل رسیدند. ناحیه افشار در دامنه كوه های افشار قرار دارد و بخش وسیعی از غرب كابل را دربر میگیرد. پلی تخنیك كابل و مؤسسهْ علوم اجتماعی، كه توسط رهبری حزب وحدت پس از ورود به شهر به عنوان پایگاه فرماندهی انتخاب شد، نیز در این منطقه قرار دارد كه كافر كوه افشار سپر حفاظتی آن به شمار می آید. ساعت یک بامداد ۱۱ فبروی و زمانی كه ساكنان افشار در بستر خواب بودند، مؤسسهْ علوم اجتماعی از سه طرف مورد حمله قرار گرفت؛ از غرب توسط نیروهای اتحاد اسلامی سیاف، از شمال و جنوب توسط نیروهای "دولتی" (به كمك خیانت كارانی در حزب كه قبلا خریداری شده بودند) منطقه را مورد هجوم قرار دادند. آنان تا ۲۴ ساعت بعد به قتل و كشتار، تجاوز وآتش زدن خانه ها پرداخته و دختران و پسران جوان را اسیر كردند. خبر این اعمال در همان زمان در كابل ودر روزهای بعد در سطح دنیا پخش شد. در این جریان بر اساس براورد ها حدود ۷۰۰ نفربه قتل رسیده و یاناپدید شدند. یك سال بعد كه حزب وحدت این ناحیه را بازپس گرفت، چندین گور دسته جمعی كشف كرد كه درآنها ۵۸ جسد یافت شد. این قتل عام توسط كشورهای همسایه و سازمانهای بین المللی حقوق بشر محكوم گردید؛اما عاملان آن هیچ وقت محاكمه و یا دست گیر نشدند. اگرچه شخصا ربانی قتل عام را به عنوان یكی ازاشتباهات حكومتش محكوم كرد، حادثه به گردن سربازانش انداخته شد؛ كه چنین سربازانی در هیچ كجا مسئول چنین جنایات جنگی شناخته نمی شوند. آنروز، افشار به یک منطقه ارواح شباحت داشت و تمام ساكنان آن پس از قتل عام از آنجا گریختند. اما خاطرات تلخ آن در مغزها و قلبهای مردم به یادگار باقی مانده و به تشدید اختلافات قومی – مذهبی دامن زده است. فاجعه افشار که به تاریخ ۲۱ دلو ۱۳۷۱ خورشیدی بر مردم منطقه افشار کابل تحمیل شد، در واقع یکی از وحشتناک ترین و خونین ترین فاجعه ها در تاریخ معاصر افغانستان می باشد. این تراژدی غمناک که توسط اشخاصی چون، احمد شاه مسعود رهبر شورای نظار، عبدالرب رسول سیاف رهبر گروه اتحاد اسلامی، محمد قسیم فهیم رییس استخبارات حکومت ربانی، داکتر عبدالله رییس دفتر وزارت دفاع ملی و فرمانده لوایراکت، یونس قانونی قوماندان عمومی گارنیزیون کابل و رییس عمومی سیاسی وزارت دفاع ملی، بسم الله محمدی مسوول و فرمانده میدان هوایی بگرام، سید حسین انوری، رییس شورای مرکزی حرکت اسلامی به رهبری شیخ آصف محسنی، اکبری و سید مصفی کاظمی از تنظیم وحدت، برای نابودی بخشی از مردم افغانستان که هزاره بودند، طراحی و اجرا شد و اکنون به عنوان جنایتی مسلم و انکار ناپذیر در حافظه تاریخ افغانستان درج شده است. شامگاه ۲۱ دلو افشار از زمین و هوا هدف رگبار آتش و حملات توپخانه دولت آقای ربانی و متحدینش قرار گرفت و تا شام فردای آن روز به قبرستان ساکنین مردم افشار تبدیل گردید. روز ۲۲ دلو، افشار در میان خون و آتش میرقصید، بوی مرگ و باروت، فریاد زنان و کودکان مظلوم افشار و قصاوت و درنده خویی احمدشاه مسعود و سیاف را بازگو و غرب کابل را به ماتم سرای تاریخ تبدیل کرده بود. طبق آمار پروژه ی عدالت انتقالی در افغانستان، در آنشب هزاران نفر، شامل کودکان، زنان و پیرمردان که همه هزاره بودند، با بی رحمی تمام، در زیر ساتورهای افراد شورای نظار، اتحاد سیاف و حزب حرکت اسلامی شیخ آصف محسنی تکه وپاره شدند. از سوی دیگر مهاجمین در افشار سینه های زنان و سرهای جوانان را نیز بریدند.[/rtl] ![]() گر چند نمونه ی قصاوت و بی رحمی که در کشتار و محو مردم هزاره در افشار به کار گرفته شد را درمراحل مختلف از تاریخ افغانستان شاهد بوده ایم چنانچه جنایتکاران "طالب" در مزار شریف، یکاولنگ و کنده پشت دست به کشتار مردم هزاره زدند. در افشار برعلاوه کشتار دسته جمعی، به زنان و کودکان نیز تجاوز شد و جنایت حاد دیگری کنار جنایات دیگر بوقوع پیوست. گلوله هایی که مردم بی دفاع افشار را نشانه رفتند و برچه های که سینه های مردم افشار را دریدند نام جهاد بر آن نگاشته شده بود و به دستور کسانی بر هدف می نشستند که داعیه اسلام و جهاد را یدک می کشیدند. اکنون سال های سال از آن روز سیاه و مصیبت عظیم می گذرد، از زخم افشار هنوز خون می چکد و از ویرانه های افشار هنوز فریاد زنان و کودکان مظلوم و بی پناهی که در رگبار گلوله و رقص برچه های سربازان دولت اسلامی و متحدینش، مورد تجاوز قرار گرفته و به خون غلطیدند، به گوش می رسد. افشار زخم ناسور بر پیشانی تاریخ معاصر افغانستان می باشد و لکه ننگ ابدی بر دامن قاتلین افشار که وجدان انسانی هرگز آنها را نخواهند بخشید. وزیر دفاع و قوماندان دولت در آن زمان در عملیات افشار احمدشاه مسعود بود. وی تمام مسوولیت برنامه ریزی و دستور دهی عملیات های نظامی را داشته است. وی مستقیماً قطعات شورای نظار و جمعیت اسلامی و به طور غیر مستقیم قطعه اتحاد اسلامی و گروپهای جنگی حرکت انوری و محسنی وحدت اکبری و کاظمی را کنترول می کرد. [/rtl] پروژه ی عدالت افغانستان، گزارش درباره ی جنایات انجام شده در افغانستان در سال ۲۰۰۵ منتشر کرد. گرچه در این گزارش هیچ اشاره ای به جنایات گذشته تاریخ افغانستان نشده است، اما با این وجود، جزو معدود گزارش هایست که می توان به آن استناد کرد. این گزارش متاسفانه تا کنون در سطح وسیع در اختیار مردم افغانستان قرار نگرفته است. هجوم افشار در فبروری سال ۱۹۹۳ بزرگترین و کاملترین استفاده قدرت نظامی توسط دولت اسلامی تا آن زمان را نشان داده است. دو هدف تاکتیکی در این عملیات بود. اول اینکه مسعود هدف داشت که توسط عملیات قرارگاه های نظامی و سیاسی حزب وحدت را فتح کند (که در انستیتوت علوم اجتماعی، متصل به افشار، پایین کوه افشار در غرب کابل) و گرفتار کردن عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت. و دوم اینکه دولت اسلامی مایل بود تا مناطق پایتخت راکه مستقیماً توسط قوای "دولت اسلامی" کنترول می شد با متصل کردن بخشهای غرب کابل تحت کنترول اتحاد اسلامی و بخشهای از کابل مرکزی تحت کنترول جمعیت اسلامی، مستحکم و یکپارچه کند. شرح سیاسی و نظامی کابل در آن زمان، این دو هدف (که در جریان عملیات به آن دست یافتند) یک توضیح قانع کننده از اینکه چرا دولت اسلامی به افشار حمله کرد، ارائه می کند. نیروهای که تهاجم نظامی را در غرب کابل در ۱۰ و ۱۱ فبروری ۱۹۹۳ انجام دادند، همه رسماً متعلق به وزارت دفاع "دولت اسلامی" افغانستان بودند. وزیر دفاع در آن زمان در عملیات افشار احمد شاه مسعود بود. وی تمام مسوولیت برنامه ریزی و دستور دهی عملیات های نظامی را داشته است. وی مستقیماً قطعات شورای نظار و جمعیت اسلامی و به طور غیر مستقیم قطعه اتحاد اسلامی را کنترل می کرد. مسعود اشتراک قطعات اتحاد اسلامی در طی یک توافقی همراه عبدالرسول سیاف، رهبر حزب به دست آورد. با وجود اینکه قطعات اتحاد رتبه های تشکیلاتی اردو برایشان داده شده بود، قوماندان ها در ساحه دستوراتشان را از قوماندانهای ارشد اتحاد و شخص سیاف اخذ می کردند. سیاف عملاً به عنوان قوماندان عمومی نیروهای اتحاد در جریان عملیات عمل می کرد و مستقیماً با قوماندانهای ارشد توسط مخابره ارتباط داشتند. نمونه هایی ازخشونت ها و تنش های نژادی که قبل از عملیات واقع شده بود، قوماندان های عمومی شاید می توانستند پیشبینی کنند تجاوزاتی را در پی خواهد داشت وقتی که به مناطق اکثراً هزاره نشین حمله می کردند. قرارگاه نظامی مسعود در چهار راهی کارتۀ پروان در یک عمارت (مربوط رحیم پنجشیری معروف به رحیم غلام بچه) حدود دونیم کیلو متر از قرارگاه حزب وحدت دور ترموقعیت داشت. این قرارگاه با تدابیر وسیع امنیتی، جابجایی وسایط و سیستم های مخابره، آتشبارهای سبک و سنگین و وسایط زرهی مجهز گردیده، و شبکه های ارتباطات آن با تمام فرماندهــــان شرکت داشته در عملیات تهاجمی بطور سیستماتیک تأمین گردیده بود. همچنان در عملیات محاربوی افشار که قتل عــام مردم بیگناه در قبال آورد، تعداد زیادی از فرماندهـــان نیروهای نظامی متخاصم، "مجاهدین" از هر دو جناح جنگ اشتراک نموده بودند که ارائه فهرست کامل و همگانی از آنها را دشوار گردانیده است. در اینجا به فهرستی استناد می شود که به وسیلۀ یک سازمان بین المللی (پروژۀ عدالت برای افغانستان) ارائه داده شده است: فرماندهــــان جمیعت اسلامی و شورای نظار که در عملیات تهاجمی بر افشار سهم عمده داشتند، از اینقرار اند: ـ احمد شاه مسعود فرمانده عمومی (و منسوبان قرارگاه او) ـ ملا محمد قسیم فهیم، رئیس ادارۀ استخبارات حکومت اسلامی، مسئول کشف که در برنامه ریزی عملیات و جریان آن نقش عمده را بعهده داشت. ـ داکترعبدالله فرمانده لوا و رییس دفتر وزیر دفاع ـ انور دنگر فرمانده "جهادی" فرقۀ شکردره ـ ملا عزت فرمانده فرقۀ "جهادی" پغمان ـ محمد اسحاق پنجشیری فرمانده لوای "جهادی" ـ حاجی بهلول پنجشیری فرمانده لوا ـ بابه جلندر پیجشیری فرمانده لوا ـ خنجر احمد پنجشیری فرمانده غند ـ مشتاق لعلی فرمانده ـ بازمحمد احمدی فرمانده فرقۀ قرغه ـ بسم الله خان محمدی فرمانده ریزرفهای تهاجمی و میدان هوایی بگرام ـ محمد صالح ریگستانی رئیس اپراسیون شورای نظار و وزارت دفاع همچنان در این عملیات محمد یونس قانونی، داکتر عبدالرحمان، داکتر عبدالله عبدالله، بابه جان، حاجی الماس و گل حیدر و شمار دیگر نیز سهم ویژه را ایفا نموده اند. فرماندهــــان تنظم اتحاد اسلامی که در عملیات تهاجمی بر افشار نقش عمده ایفا نموده اند اینها اند: ـ عبدالرب رسول سیاف رهبر اتحاد اسلامی، سوق و ادارۀ قطعات عملیاتی خود را به عهده داشت. ـ احمدشاه احمدزی وزیر داخله ـ حاجی شیر علم فرمانده فرقۀ پغمان ـ زلمی توفان فرمانده لوای که در کمپنی پغمان موقعیت داشت ـ جگړن نعیم فرمانده لوا ـ فرمانده ملا تاج محمد که در برنامه ریزی و اجرای عملیات سهم داشت ـ فرمانده عبدالله شاه با قطعه مربوطه اش ـ فرمانده خنجر با قطعۀ مربوطه اش، که روز دوم به جبهۀ جنگ در افشارسوق گردید ـ عبدالمنان دیوانه فرمانده غند، با قطعه اش روز دوم به عملیات سوق گردید ـ امان الله کوچی فرمانده غند با قطعه اش روز دوم به عملیات سوق گردید ـ شیرین فرمانده غند با قطعه اش روز دوم به عملیات سوق گردید ـ ملا کچکول با قطعه اش روز دوم به عملیات سوق گردید. مواضع آتشی در چکاد (آسمایی) که عظیم ترین زراد خانۀ آتشی را در خود داشت وظیفۀ آن در جریان عملیات این بود که در ساحۀ غرب کابل، به ویژه مناطق هزاره نشین قرارگاه حزب وحدت، مناطق افشار، اطراف سیلو، خوشحال مینه، کوتۀ سنگی، کارتۀ سخی، کارته های سه و چهار، مهتاب قلعه و دشت برچی را تحت ضربات آتش قرار داده، هر جنبنده ای را نابودکند. دراین مرحله تدابیر تبلیغاتی به منظور تقویت روحیه و مورال "مجاهدین" شرکت داشته در عملیات و عمدتأ با تشدید مرزبندی های قومی و مذهبی تسنن و تشیع و همچنان اقدامات به منظور تضعیف روحیه و مورال پرسونل حزب وحدت، با پخش افواهات ترس آور اتخاذ و عملی گردیده بود. ضربات آتش احضارات در طول شب از چکاد آسمایی، از کمپنی پغمان، از قرغه به افشار طوری سازمان داده شده بود، که شکل حمله های بی امان پی درپی، مواضع و محلات طرف مقابل را که اکثرأ در محلات مسکونی جابجا بودند به گونه ای بکوبد که زنده جانی باقی نگذارد، تا تهاجم فردا بدون مقاومت به نتیجه برسد. از همینرو ساکنان افشار با قرار گرفتن زیر ضربات آتش ها، در گرداب خون، مرگ و تباهی فرو رفته بودند. واقعیتهای این مرحلۀ جنگ نشان میدهد، قتل عــام شهروندان در افشاردر همین شب آغاز گردیده، افشار به میدان جنگ تبهکارانه و کشتار وحشیانه مبدل گردیده بود، بسیاری از اصابت مستقیم آتش هــای اسلحۀ ثقیل، مرمی های توپچی، راکت، ماشیندارهای ثقیل به خانه های شان و شمار دیگر در اثر سقوط و فرو ریختن سقف خانه ها جان باختند و زیر خروارها خاک و سنگ مدفون گردیند. جنگسالاران، آخرین محصولات دانایی "جهادی" و ایدیولوژی جنگ آفرین خود را در جنگ افشار به کار گرفته بودند، با سرکوب خونین شهروندان بیگناه که منبع اصلی آن انتقامجویی های مذهبی و قومی و عظمت طلبی بود دست به کشتار بزنند. فاجعــۀ قتل عــام در افشار در آن شب و روز حادثه ای نیست که بتوان آنرا به سادگی توضیح داد، این فاجعـــه را می توان زنجیری بی پایان خیانت و انتقامجویی و قدرت طلبی هـــای نامشروع تصور کرد، فاجعـــۀ افشار عروج جباریت، توفان خونریزی و آدمکشی که تقریبأ هیچ خانه ای نمانده بود که سقف آنرا گلولۀ ثقیل نشگافته باشد، فرار از آن جهنم آتش، در آن ظلمت شب و سردی هــوا که مانند بیداد جنگ خونخوار گردیده بود، کار ساده ای نبود، از اینرو همه در خانه های خود، تن به تقدیر سپرده باقی مانده بودند، خانه ها بدون تهکاوی به شدید ترین تلفات انسانی مواجه گردیده بود. افشار در آن شب به میدان کربلا تبدیل شده بود و یزیدهای زمان (مسعود، ربانی، سیاف، محسنی) آنرا در گرداب خون و آتش فرو برده بود، گویی چرخ افلاک هم از آن بالا با نظارۀ محشر جنگ با خون کشته شدگان می چرخید و سیراب نمی شد. ((در گزارش فاجعه افشار از کتاب آقای صباح (از تصرف کابل تا سقوط مزار) در بارۀ جنگ و جنایات انجام شده در افشار آمده است جنگ سوم بین قوای مسعود و سیاف از یکطرف و حزب وحدت عبدالعلی مزاری از طرف دیگر، که این جنگ به نام فاجعـۀ افشار نیز یاد میگردد، این جنگ از گردنۀ باغ بالا آغاز و انستیتوت علوم اجتماعی، اکادمی څارندوی، پولیتخنیک و مرکز تعلیمی وزارت امنیت دولتی از حزب وحدت بدست اتحاد اسلامی سیاف و شورای نظار مسعود قرار گرفت. بد ترین جنایت هــا صورت گرفت، افراد غریت و بیچارۀ هـــزاره جوقه جوقه تیرباران و اعدام گردیدند، به ناموس آنان تجــاوز گردید، تعدادی از زنان هــزاره از طرف جنگجویان جانب مقابل به جاهای نامعلوم انتقال داده شده و در منطقۀ افشار و خوشحال خان به زنان و دختران در مقابل چشم شوهـــر، پدر و برادرش تجــاوز صورت گرفت، اموال و دارایی آنان به تاراج رفت . . . جنایتی که مسعود و سیاف آفریدند قلم از تحریر آن عــاجزاست. )) جنایتکاران در افشار، با خون اطفال شش ماه روی دیوار یادگاری نوشتند و گهواره های آنان را تیر باران کردند، بر زنان و دختران تجاوز نموده، بخاطر بدست آوردن یک حقله انگشتر، ناخن و برای گوشواره، گوش های زنان را بریدند. اما متاسفانه امروز همین جنایت کاران جنگی در پست های بلند دولتی ایفای وظیفه می کنند. با اندوه فاجعه افشار در نوع خود یکی از خونین ترین و غمبار ترین حادثه در تاریخ مبارزات حق طلبانه و داد خواهانه ای مردم هزاره به شمار می رود که، این حادثه از نظر زمانی در پایان قرن بیستم رقم خورد که شعار آزادی و دموکراسی و حقوق بشر همه جای دنیا را فرا گرفته بود، از نظر مکانی در قلب کشور و در معرض دید همه جهانیان اتفاق افتاد و افراد که این جنایت را رقم زدند نیز کسانی بودند که از سنگر "جهاد" و مبارزه برگشته و سران آن خود را پروفیسور، انجنیر، فاتح، مجاهد، شیر پنجشیر و استاد علوم اسلامی می دانستند، دولتی که این جنایت را انجام داده بود دیگر همان نظام های سلطنتی خاندانی نبود که تفکر دیکتاتوری و استبداد را در خود میداشت، بلکه این حکومت به نام دولت اسلامی قلمداد میشد. برداشتهای از اثر با ارزش (جنگهای کابل) تألیف بی همتا از دوست نازنینم جنرال سید عبدالقدوس سید. منبع: سایت «اصالت» esalat.org RE: فاجعه افشار - Actinium - 02-10-2018 اداي ديني به قربانيان فاجعة افشار
احمدولي بدخشي خوانش فاجعه به ميانجي سخن و گفتار از چند جهت دشوار است: نخست اينكه فاجعه امري زباني نيست، و به كلام تن نميدهد. فاجعه رخدادي خشن و دهشتناكي است كه با فوران رنج، جنون و مرگ همراه است. فاجعه از آن رو به كلام تن نميدهد كه در كلام ظرفيت محدودي نهفته است و به هيچوجه توان بازگويي آلام و رنج عظيم، شقاوت و قساوت بيپيمانة روح و ديوانگي و طغيان وصفناپذيري را كه جلاد هنگام رخداد فاجعه از خود به نمايش ميگذارد، ندارد. كلام فاجعه را نميتواند توصيف كند و درست در هنگامهاي كه به آن نياز داريم، ما را در بيان آنچه ميخواهيم بگوييم ناكام ميگذارد. گذشته از آن بازگفت فاجعه به ميانجي كلام، فاجعه را تلطيف ميكند، از رنج و درد از يكسو، از شقاوت و جنون در سوي ديگر ميكاهد و آن را در هيئت يك امري انتزاعي و ذهني به ديگران منتقل ميكند. بدينسان بازگفت فاجعه و توصيف «آنچه در بطن فاجعه رخ داده است» با گفتار، از آنجا كه امر انضمامي و عيني را به كلام فرو ميكاهد و واقعيت را از بار سنگين اخلاقي و انساني آن خالي ميكند، رنج مضاعفي را بر قربانيان فاجعه تحميل ميكند. با اين حال اما ترس عظيمي ما را به سخن گفتن وادار ميكند، ترس از آنكه اگر لب به سخن نگشاييم، اگر سكوت را نشكنيم، فاجعه يا فراموش شود، يا آنكه فاجعه بازهم تكرار شود و ميدان به نفع كساني خالي بماند كه از خونبهاي فاجعه عمارتهاي مجلل و مرمرين براي خود بنا ميكنند. دوم، سخن گفتن از فاجعه امري ساده و پيشپا افتاده نيست. سخن گفتن از فاجعه شهامت اخلاقي ميخواهد، زيرا فاجعه زماني قابل درك و بيان است كه كسي مستقيم و بلاواسطه «غوطهور در تجربة امر واقع» باشد، و با مرارتها و آلامي كه قرباني در حين رخداد فاجعه تجربه ميكند، با جان و تن آشنا باشد. بدينسان هر كسي نميتواند در باب فاجعه سخن براند و ماهيت و ابعاد آن را براي ديگران توصيف نمايد، به خصوص كساني كه از خلق فاجعه لذت ميبرند و يا خونبهاي آن را سرمايهاي براي قدرت، ثروت و شهرت خويش بدل ساختهاند. مشخص است كه مصداق اين سخن چه كساني است؛ از تشنگان شناختهشدة قدرت و ثروت گرفته تا نهادها و مؤسساتي كه نام حقوق بشر را بر روي خود الصاق نمودهاند و به بهانة تحقيق در زمينه «قربانيان فاجعه» تجارت و سوداگري راه انداختهاند. اين دو گروه پس از كساني كه در رخدادپذير كردن فاجعه نقش مستقيم دارند، غيراخلاقيترين گروهها اند، زيرا براي آنها وقوع فاجعه نشانة تباهي و زوال انسانيت نيست، بلكه نويدي تازه براي رونق گرفتن كاسبي، سوداگري، كسب شهرت و منزلت است. وجه جمع همة اين گروهها در اين است كه همگي با نيات و غايات آلوده با فاجعه نسبت برقرار ميكنند و هر كدام فاجعه را به مستمسكي براي اهداف ناپاك خويش بدل ساختهاند. من البته، به خود نيز نميتوانم اجازه دهم تا از فاجعه و رنج و آلامي كه فاجعه به بار ميآورد در مقام توصيف سخن بگويم، زيرا من به عنوان يك فرد تاجيك و كسي كه در دانشگاه بركلي آمريكا درس ميخوانم، فرسنگها با درك ابعاد تراژيك فاجعه و المهاي ناشي از آن فاصله دارم. براي من آنچه در رويداد 21 دلو1371 در افشار غرب كابل رخداده است، حداكثر چيزي در حد خبر، گزارش و يا روايت غمناك است، شبيه آنچه راجع به كوزوو ميشنوم يا جنوب سودان و كنگو. من در جايگاه قرباني فاجعه نبودهام، هنوز كسي شقيقه ام را با نول تفنگ نشانه نگرفته است، به مادر، خواهر يا يكي از نزديكانم به زور تجاوز نشده است و هيچ كسي را نميشناسم كه مفقودالاثر شده باشد، و گور دستهجمعي را نيز از نزديك نديدهام. من حتي زماني كه در خوشحال خان در همجواري هزارهها به سر ميبردم، كسي به من زور نگفته است و بنابراين، هيچ نميتوانم تصور كنم كه كسي به من زور بگويد، دارايي ام را چپاول كند، خانه ام را بر سرم خراب كند و سرانجام با خونم بر ديوار بنويسد كه «من تشنه به خون احمدولي ام». سخن گفتن من از فاجعه تنها در حد يك تحليل، يك بازگفت نمادين، و گاهي حتي يك اكت قابل پذيرش است، زيرا من هرگز مستقيماً در معرض رخداد فاجعهبار نبودهام. دشواري سوم آن است كه فاجعه رخدادي بسيار پيچيده و گمشده در غبار تفسيرهاي مخدوش و نادرست است، تفسيرهايي كه عامدانه واقعيت را تحريف ميكند و با اتكا به روايتهاي مجعول آگاهي و شناخت از فاجعه را به انحراف ميكشاند. اين گونه تفسيرها و روايتها به صورت يكجانبه فاجعه را به تصوير ميكشد و با كنار هم قرار دادن تكههاي ناهمگن و نامرتبط آن را از معرض دركِ درست و منصفانه دور ميكند. به طور مثال، در افغانستان، آنچه در «حادثة كشتار خونين هزارهها» در افشار رخداد يك فاجعة تمام عيار بود، زيرا هزاران انسان بيگناه به خاك و خون كشيده شد، زنان و كودكان معصوم مورد تعرض و تجاوز قرار گرفتند، داراييهاي مردم تاراج شدند و خانههاي شان با خاك يكسان گرديدند و صدها انسان بيگناه ديگر تا امروز مفقود الاثر اند. مسأله در اينجا به هيچوجه مسألة اعداد نيست. مهم نيست كه ده هزار نفر يا پنج هزار نفر در اين رويداد تراژيك به رگبار بسته شدند. مسأله فقدان حس اخلاقي، عاطفه و مرگ انسانيت است. به چه جرمي انسانهاي بيگناه به خاك و خون كشيده ميشود؟ به چه جرمي فرياد ميشود كه «من تشنه به خون هزاره هستم» و با خون قربانيان بر ديوارخانهها و مسجد يادگاري نوشته ميشود؟ مسلماً چيزي در درون ذهن كساني كه مستقيماً در خلق فاجعه مشاركت داشتهاند وجود دارد، كه قساوت، بيرحمي و خونآشامي را جايگزين عاطفه، انسانيت و همدردي نموده است؛ چيزي كه عاملان بلاواسطه را به خلق فاجعه وا داشته است. از نظر من آنچه كه در آن روز، در آن لحظة غمناك و تراژيك، درآن هنگامة دردناك و ننگين خون قربانيان را بر زمين جاري ساخت و همهمة مرگ، صداي ضجه و نالهي كودكان و زنان را در خانهها و كوچههاي افشار طنين انداز نمود، يك امر درونبود، شرارت ذاتي و شقاوت نهفته در جوهر مادرزاد مسعود و نظاميانش نبود. منطق جنگ و الزامات ناشي از آن به هيچوجه نميتواند جنايت بدين گستردگي و شقاوتي به بار نشسته در آن را كه حتي ديوار خانهها را نيز با خاك يكسان نموده بود، توجيه كند. مسأله به چيزي فراتر از منطق جنگ ربط دارد، به چيزي كه دستِ كم يك قرن كشتار همگاني هزارهها، تاراج داراييهاي آنها، به اسارت بردن و تصرف سرزمينهاي آنها را توجيه نموده است و امروزه نيز براي بخش زيادي از باشندگان افغانستان اين رخدادها را موجه جلوه ميدهد. اين مسأله چيزي نيست، جز تفسير و تصويري كه مسعود و نظاميانش در آن لحظة ننگين و شرارتبار تاريخي از هزارهها و قربانيان فاجعة افشار در ذهن داشتند و بر اساس اين تفسير هزارهها را نه تنها مستحق كشتار همگاني تلقي ميكردند، بلكه عطش سيريناپذيري در وجود خود براي خون هزارهها احساس ميكردند. از نظر من آنچه در افشار رويداد از هيچ لحاظ و با هيچ منطقي قابل توجيه نيست، اما اين هيچ كمكي به درك چگونگي امكانپذير شدن فاجعه افشار نميكند، زيرا به رغم توجيهناپذيري، فاجعه افشار رخداده است، و امروزه نيز بسيار اند كساني از همتباران من كه، به خصوص به دلايل قومي، حاضر نيستند آن را در حد يك فاجعه بپذيرند و دستِ كم به لحاظ اخلاقي عاملان و كساني را كه مستقيماً در ايجاد آن نقش داشتهاند، سزاوار نكوهش و مجازات بدانند. ميتوان گفت كه مسعود با رقم زدن فاجعة افشار، در نقش يك جلاد تمام عيار ظاهر شد و قساوت مادرزاد و شرارت ذاتياش را تام و تمام به نمايش گذاشت اما چگونه ميتوان توجيه كرد كه انسانهاي ديگر حتي امروزه نيز با آن دسته از عاملان آن فاجعه كه هنوز زنده و فعال اند، همنوايي نشان ميدهند و از آنها حمايت ميكنند و عكس مسعود را بر در و ديوار خانههاي شان نصب ميكنند. آيا آنها هم به اندازة مسعود به خون بخشي از هموطنان خويش تشنهاند؟ آيا آنها هم اگر باز در موقعيت مسعود قرار بگيرند، براي خلق فاجعهاي همچون فاجعهاي افشار درنگ نمي كنند؟ به نظر نميرسد چنين چيزي باشد. مسلماً چيزي ديگري است كه ذهن و ضمير آنها را از درك فاجعه آنگونه كه رخ داده است باز ميدارد، چيزي كه در پس ذهن آنها خانه كرده است و چشمانداز ديد آنها از واقعيت را مخدوش، مبهم و تهي از حقيقت ميسازد. به نظر من، در مورد مسعود نميتوان فرضيه خونآشامي و شقاوت فطري و بالذات او را به كنار نهاد اما در مورد سايرين و حتي نظامياني كه مستقيماً و بلاواسطه در خلق فاجعه نقش داشتند، نميتوان اين فرضيه را تعميم داد. من در مقام يك تاجيك احساس ميكنم كه آنچه فاجعه را توجيهپذير جلوه ميدهد و شقاوت و شياديت ذاتي مسعود را از ديد ما مخفي و پوشيده نگه ميدارد، تفسير و تعريفي است كه ما از انسان، خود و روابط خود با انسانهاي ديگر داريم. اين البته به هيچوجه محدود و منحصر به تاجيكها نيست، بلكه نوعي نگرشي است كه بسياري از باشندگان افغانستان و حتي هزارهها را نيز تحت تأثير قرار داده است. اينجا فرصت نيست كه به مباني نظري و روانشناختي اين نگرش پرداخته شود. تنها چند ويژگي اساسي اين نوع نگرش برشمرده ميشود: 1ـ اولين ويژگي اين نگرش اين است كه جدايي و بيگانگي مطلق ميان انسانها برقرار ميكند. اين شكاف و جدايي آن قدر عميق است كه هيچكس نميتواند خود را در جايگاه فردي كه «بيگانه» قلمدادش ميكند قرار دهد تا از آنچه در جهان او تجربه ميشود آگاهي يابد. اين حس بيگانگي شديد، چيزي مشترك ميان او و فرد بيگانه باقي نميگذارد و بدينسان امكان همنوايي، همدردي و همذاتپنداري ميان دوست و بيگانه را پيشاپيش منتفي ميسازد. 2ـ ويژگي ديگري اين نوع نگرش اين است كه «قوميت» را محور همهچيز قرار ميدهد و از اين لحاظ هيچ گاه به فرد اجازه نميدهد خارج از مناسبات قومي جهان را به مثابه يك كل نگاه و درك كند. عشق به قوميت جايگزين عشق به انسانيت ميشود و بدينسان ارزشهاي انساني و آنچه كه ميان انسانها به دور از ويژگيهاي قومي پيوند ايجاد ميكند از ميان ميرود. بدين ترتيب، اگوي (ego) فردي در درون اگوي قومي استحاله مييابد و «اگو سنتريزم قومي» انسان و جهان را براي فرد تعريف و تفسير ميكند. از اين چشمانداز، انسان هزاره با انسان تاجيك وجه مشتركي ندارد و اگوسنتريزم قومي حكم ميكند كه هزاره اگر مستحق نابودي نباشد، سزاوار همدلي و همنوايي هم نيست. اين نوع نگرش كنار آمدن با جهاني را توصيه ميكند كه سخت خشن، بيعاطفه و بيروح است. بنابراين، مرگ يك هزاره و به خاك و خون كشيده شدن آن، وجدان و عواطف انساني، فرد تاجيك را جريحهدار نميكند. او نميتواند بر مرگ هزاره گريه كند و در مقام يك انسان از پايمال شدن حقوق انساني و حق حيات او در درون خود احساس ناراحتي و انزجار كند. وجدان و ضمير انساني او تنها زماني فعال ميشود كه پاي يك تاجيك در ميان باشد؛ تفاوت نميكند اين تاجيك چه كسي باشد، احمدشاه مسعود يا بچة سقا يا مارشال فهيم. اين نوع طريقة نگريستن به جهان امكان آگاهي و درك مسائل انساني را به كلي از بين نميبرد اما با رخنه كردن در درون دستگاه آگاهي و ادراك آن را به ابزاري براي خودفريبي، سوءنيت و فراهم كردن شناختي مخدوش از واقعيت بدل ميكند. اگوسنتريزم قومي وجدان انساني را اخته ميكند و از آن چيزي بيخاصيت، خنثا و فراموشكار ميسازد. انسان اتنوسنتريست در بهترين حالت فاجعه را ميبيند، اما باخونسردي و بيميلي تمام يا نظارهگر آن ميشود و يا با خودفريبي و سوءنيت آن را فراموش ميكند و ذهن خود را به امور واهي و بياهميت مشغول ميسازد. 3ـ بر اساس اين نگرش، تا جايي كه منافع قومي اقتضا و ايجاب ميكند، ارتكاب و انجام خشونت در مورد ديگران امري بديهي و پذيرفته شده است كه نيازمند هيچ دليلي نيست. تفاوت نميكند پيمانة اين خشونت به چه ميزان باشد و دامنة آن تا كجا گسترش بيابد. براساس اين منطق ديگران مستحق مجازاتند، حتي اگر هيچ جرم و جنايتي انجام نداده باشند، زيرا منطق جرم و مجازات در اين نوع نگرش و ديدگاه، فردي نيست، بلكه گروهي است. هر فردي بالقوه و بالفعل مستحق مجازات است، يا به لحاظ جرمي كه مستقلاً و انفرادي انجام داده است يا به لحاظ جرمي كه ديگران انجام داده است و اينك به طرزي نامعلومي مسئوليتش بر گردن اوست. در هرحال، اصل قضيه تفاوتي نميكند و آنجايي كه الزامات حيات قومي ايجاب ميكند، مجازات و ارتكاب خشونت در مورد ديگران نياز به دليل و توجيه ندارد. تنها خط سرخ، هويت قومي و منافع قومي است. آنكه بلاواسطه فاجعه را رقم ميزند و آنكه پس از سالها آگاهي از ابعاد دهشتناك فاجعه به توجيه آن مبادرت ميكند، هر دو بر اساس يك پندار عمل ميكنند، زيرا هركدام خود را در خدمت خوشبختي، سعادت و منافع قوم احساس ميكند. جهان قومي جهاني بدون خدا و جهاني بدون وجدان انساني است؛ جهاني كه در آن ضمير انساني ميميرد و عواطف و احساسات انساني كرخ و بيروح ميشود. آرمانشهر اين جهان آرمانشهر تكقومي است؛ جايي كه مسائل مهمي چون عدالت، اخلاق و حقيقت جدي گرفته نميشود و تنها چيزي كه جدي است و از هر واقعيتي واقعيتر است، آرمانشهري است كه «قوم» در محور آن قرار دارد؛ والاترين ارزشهاي انساني به پاي قوم نثار ميشود و بهشت قومي به مدفن و دوزخ گروههاي قومي ديگر بدل ميگردد. من در مقام يك تاجيك بايد احمدشاه مسعود را ستايش كنم و آن را از جناياتي كه هر كدام لرزه بر تن آدمي مياندازد، مبرا سازم، زيرا مسعود هرچند در سطح قوم تاجيك نيز مادران زيادي را در عزاي پسران و عزيزانشان نشاند، اما يگانه شدن هويت قومي من با او اجازه نميدهد كه او را در معرض نقد و انتقاد قرار دهم. من بايد او را تقديس كنم، از او چهرهاي آرماني براي خويش بدل كنم و نسبت خود با ساير انسانها را از چنين منظري تعريف و تفسير نمايم. دشواري آخر آنكه رخداد فاجعه همواره در غيبت عواطف و وجدان انساني امكانپذير ميگردد. از اين لحاظ، همواره اين بيم و هراس وجود دارد كه سخن گفتن از فاجعه به گونهاي باشد كه به جاي درك خسران و تباهي نهفته در فاجعه، حس انتقام و نفرت در سطح قربانيان فاجعه برانگيخته شود. براي من تا حدي قابل درك است كه در سطح هزارهها در مقام قربانيان فاجعه، هرگاه سخن از فاجعهاي افشار ميشود، حسي از اندوه، سرخوردگي و انتقام برافروخته شود، اما اگر اين حس به گونهاي لوكاليزه شود كه امكان فهم آن را براي غيرهزارهها ناممكن سازد و به ابعاد انساني فاجعه رنگ، صبغه و ماهيت قومي بدهد، آنگاه نه تنها نميتوان انتظار داشت كه چيزي تغيير كند و چرخة رخداد فاجعه از كار بيافتد، بلكه امكاني را براي توجيه عملكرد و تبرئه دستهاي به خونآلودة عاملان و آفرينندگان بلاواسطة فاجعه نيز فراهم ميسازد. فاجعة افشار نماد تمام عياري از جنون خونآشامي و درندهخويي و وهن عظيمي است كه بشري بر بشر ديگر روا ميدارد. آن كس كه فاجعه را رقم زده است، به دور از وابستگيهاي قومي، فساد روح و تباهي وجدان انساني را نيز به نمايش گذاشته است. بهترين سخن از فاجعه سخني است كه پوچي و بطلان منطق جلادان و آفرينندگان فاجعه را بر آفتاب كند و بدينسان امكاني را فراهم سازد كه انسانها از هر قوم و تباري و از هر مرز و بومي كه باشد، به درون منطق رخداد فاجعه غوطهور شوند و آنچه را كه روي داده است بر اساس منطق درون و ذاتياش درك نمايد. سخن در اينجا به هيچ وجه سخن بر سر قوميت نيست، بلكه سخن از آلودگي روحي و به تباهي كشيدهشدن انسان است؛ انساني كه به ظاهر خود را در قالب قهرمان يك قوم جا زده است، اما در اساس نمادي از سقوط انسان در مغاك ظلماني و شرارت حيات به شمار ميآيد. به اميد روزي كه چنين چيزي امكانپذير گردد و انسان هزاره، تاجيك، پشتون، ازبك و ديگر گروههاي قومي با همة تنوع و گوناگوني خويش، فارغ از نگرش قومي به جهان و انسان نگاه نمايند. February 12th, 2012 منبع: سایت مشعل mashal.org |