من خودم نبودم# - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: من خودم نبودم# (/showthread.php?tid=270524) |
من خودم نبودم# - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 12-08-2018 من زنی ۳۳ ساله هستم ۱۳ سال پیش سال ۸۲ ازدواج کردم . بسیار محجبه بودم و اهل نماز و عبادت. تا این که ازدواج کردم با پسری از کلان شهر. با همدیگر هم کفو نبودیم. ایشان به من اصرار کرد مانتویی بشم و مدام مرا با چادر تحقیر می کرد. همسرم میگفت تو قدبلندی حیف قد و بالای تو نیست زیر چادر پنهان باشد و جاریت با این قد کوتوله اش اینطوری بچرخه و یا اینکه قد بلندی چادر میپوشی مثل عربها میشی و من جلو دوستانم خجالت میکشم می گویند زنش اُمُّل است یا ... خانواده ی همسرم مدام مرا تحریک کردند حرف همسرت را گوش بده وگرنه دنبال کس دیگری می رود. برای بقای زندگی ام تسلیم خواسته اش شدم. وقتی همراه همسرم بودم مانتویی بودم همراه با آرایش. هرچه این آرایش بیشتر میشد و این رژ لب قرمز تر میشد و این خط چشم پررنگ تر همسرم بیشتر به من ابراز محبت می کرد. کم کم خودم هم مزه ی کاذب بی حجابی و بی عفافی برایم لذت بخش شد. چند سالی گوش کردم و مطیع او شدم و با آرایش از خانه بیرون میرفتم. البته تنها بودم چادری بودم چون میدانستم حجاب امنیت است ولی در کنار همسرم مانتویی. بیشتر در مراسم ها مثلا تولد و عروسی و عید نوروز و مسافرت ها من حسابی بی حجاب میشدم. کم کم همان همسرم هم به من بدبین شده بود. وقتی آرایش داشتم میگفت چرا با برادرم حرف میزنی. چرا خندیدی چرا رفتی چرا آمدی و ... و یا اینکه در کوچه و خیابان از چشمان هیز بعضی مردان شهوتران در امان نبودم و گاه از نگاههای کثیفشان چندشم میشد. به همسرم میگفتم از این نگاهها بیزارم ولی اهمیت نمیداد میگفت تو نگاه نکن و بهشون محل نذار! روزی همسایه بغلی گفت همسرم (که مردی کچل و سیاه و چاق و بدقواره بود)تو را در کوچه دیده و همیشه تو را تو سر من میزند گفتم چرا؟ گفت مدام می گوید کوتوله ی خپل زن همسایه چقدر خوش اندام است! من خیلی ناراحت شدم از این حرف و اینکه ناخواسته باعث سرد شدن زندگی آنها شدم. دوست من خیلی از همسرش سر بود خلاصه صاحب فرزندی شدم. ۴ ساله که شد و او را به کلاس قرآن گذاشتم کم کم به اصالت خودم برگشتم و محجبه شدم. با اینکه همسرم ناراحت بود به او گفتم ((اگر از من ناراحتی میتوانی ازدواجی مجدد داشته باشی ولی من دیگر هرگز چادر حضرت زهرا .س. را از سرم بیرون نخواهم آورد)) و خودم هم به کلاس های قرآن رفتم و الان حافظ قرآن هستم و موقعیت اجتماعی و معنوی عالی دارم و از سال ۹۰ به این طرف حتی لحظه ای چادرم را در ملا عام کنار نگذاشتم. و گاه که عکس های زمان جاهلیتم را میدیدم متاثر میشدم. پس برخی را پاره پاره کردم و دور ریختم. حتی در جاهای سخت چادری بودم مثلا بارها به کوه نوردی رفتم تا قله ی کوه رفتم و علی رغم اصرار و تمسخر دوستانم چادرم را باز کنار نگذاشتم و به آنها فهماندم در هر شرایطی می توان چادری بود. شال خوب است ولی روسری خوبتر از شال است و مقنعه بهتر از روسری است و چادر حجاب برتر است. به نظر من بی حجابی اعتیاد است. خدا راشکر همسرم هم کم کم با تغییر من تغییر کرد. رویکردش بعد از چند سال مذهبی شد به کلاس های مداحی رفت و مداح شد و الان به من می گوید به اندازه ی چشمانم به تو اعتماد دارم و تار موی تو را با زنان بزک کرده ی کوچه و بازار عوض نمیکنم. خدا را بینهایت شکر می کنم که راه صحیح را به من نشان داد و مرا از این بی بند و باری نجات داد. و همسر بی غیرتم را غیرتمند کرد."" |