انجمن های تخصصی  فلش خور
خاطرات روز های مدرسه - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: خاطرات روز های مدرسه (/showthread.php?tid=264235)



خاطرات روز های مدرسه - CPT_KASRA - 06-02-2017

راهنمایی بودم یه ناظم داشتیم خیلی عوضی بود لامصب اینقدر هم بداخلاق بود :| خیلی به من گیر میداد خیلی خیلی :|
روز های نزدیکی های عید سال 92 یا 93 بود.ناظممون یه rio2 داشت که خیلی بهش میرسید :| مدرسه هم که تقریبا بزرگ بود اینم ماشینشو میومد تو مدرسه پارک میکرد. Smile رفتیم یه تیکه فلزی که زیر میز هستش (برای گذاشتن وسایل) رو کندیم و به حالت شکل v گذاشتیم زیر صندوق عقب ماشین علاحضرت اینم که بی خبر Smile خوب زنگ اخر شد و این میخواست بره xD دنده عقب اومد صندوق ترکید :| از جاش درومد :| یه خرج حداقل 5 ملیون تومنی گذاشتیم رو دستش XD از اون روز به بعد ماشین نمی اورد .




شعی میکنم هر چند روز یه بار اپدیت کنم. Heart
خاطرات خودتون هم فراموش نشه Heart
کامنت و لایک..............


RE: خاطرات روز های مدرسه - *terme* - 06-02-2017

دمت گررررررررررم


دریچه ی کولر کلاس ما با دفتر مدیرا و معلما یکی بود ماهم ی پاکت شیر پرت کردیم تو کانال .........دوستان خبر دادن ک مدیر و ناظم سفید پووووش شدن Big Grin

دوم راهنمایی بودیم


RE: خاطرات روز های مدرسه - CPT_KASRA - 07-02-2017

تو همون مدرسه که بودیم نزدیکی های عید که میشد مدرسه رو میدادن دسته بچه ها پایه اخری که بچرخون برای 3 ساعت (حدودا 3 زنگ) خودشون هم میرفتن تو دفتر میشستنو.........
خوب بگذریم دوستم که اسمش مهتی بود شده بود مدیر xD من شده بودم ناظم (همیشه من معاونش بودم تو همه ی برنامه ها).
کلاسما یکی از بچه ها داشت زبان درس میداد :| بعد گفتن پروسه اینطوریه که اول درس بعد پرسش ببینیم بازده چجوریه خوب این هم تموم شده حدودا 45 دقیقه باقی مونده بود بچه ها گفتن چیکار کنیم منم داشتم نگاه میکردم بعد یکی از اون پشت داد زد کشتی کج :| اینا هم اسرار کردن و گذاشتیم :| ........داشتیم میدیدیم که بچه های بیجنبه جو گیر شدن شورو کردن به خر در چمن بازی اینارو داشتیم اروم میکردیم کع رسید به بخش زنونه :| منم و مهتی پوکر فیس وایساده بودیم کع گفتیم ببند و اینا بعد مدیر اصلی اومد سر بزنه به کلاس ها ما هم اولین کلاس بودیم :| شت همه چی لو رفت و حدودا 3 نمره از ما بدبختا کم کردن :| ولی اخرش 20 دادن Big Grin


RE: خاطرات روز های مدرسه - {HoSsein_83} - 07-02-2017

ایول عالی بود این خاطره من
یه دوست داشتیم اسمش مهدی بود همه کلاس باهاش بد بودن به خاطر دلایلی ...
اون روی میزش تنها بود
یه روز من وبچه ها رفتیم زنگ تفریح پایه های میز رو شکوندیم تا بیفته پایه های میز تقریبا لق شده بود
خلاصه بدبختی اون زنگ وقتی دبیرمون  داشت درس میداد یهو اومد و روی میز نشست و شتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
دبیرمون پخش زمین شد وهمه بچه ها زدند زیر خنده  Big Grin  Big Grin


RE: خاطرات روز های مدرسه - shinestar - 15-03-2017

اوه اوه چه جراتــــــــــــــــی! Confusedwrdft:


RE: خاطرات روز های مدرسه - roya15 - 10-06-2017

خب منم دخترونه هاشو ميگم !
همه ي بچه زرنگامون جمع شديم موقع امتحانا سالن بالا امتحان ميديم وقتي همه اومدن بالا يكي محكم ميكوبه به در و شروع ميكنيم دست زدن و رقصيدن منو يكيم هم دست ميزنيم هم سوت سالن و ميتركونيم جالبش اينجاست بچه خوبايي مدرسمونيم مثلا الگوييم اينطوري شديم بعد اون شيطوناي اول سال يه گوشه مظلوم به ما نگاه ميكنن !!!! آخ دلم خنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــك ميشه
آها يه بارم اولاي سال يه معلمي اومد كلاسمون يهد جور خنده داري صحبت ميكرد ماهم ازش سوال ميپرسيديم بچه ها ضبط كردن زنگ تفريح گذاشتيم تو بلند گو آخرم پيدامون نكردن كيا بوديم Big Grin


RE: خاطرات روز های مدرسه - IM JUST TIRED - 10-06-2017

دوم راهنمایی بودیم معلم ادبیاته بد اخلاقی داشتیم همش با کمربند میزد البته ماهم خیلییی شر بودیم یه روز بچه ها تصمیم گرفتن پرشیاشو از پا در بیارن کلاس که تموم شد قبل از اینکع معلم بیاد مارفتیم سراغه ماشین دیدبانیش بر عهده من بود بچه ها دوتاشو باچاقو پاره کردن دوتا دیگشو کم باد کردن دو روز بعدش امتحان ادبیات داشتیم سره جلسه که رفتیم دیدم معلم ادبیاته میگه ورقه امتحانو نمیدم تا بگید کاره کی بوده نیم ساعت بعدش بچه ها خودشونو معرفی کردن  بعد منم که دیدبان بودمو لو دادن معلمه با دست میخواست بخوابونه تو دهنم جاخالی دادم خورد به صورته ناظم خلاصه وضعیت مزخرفی شد ولی خداروشکر تونستم ادبیاتو امتحانشو بدم


RE: خاطرات روز های مدرسه - Fake frnd - 10-06-2017

سوم راهنمایی بودم!
زنگ تفریح بود داشتم برای خودم مشق عربی مینوشتم هیشکی تو کلاس نبود به غیر من و یکی تا دوستای دیگم
یه پنجره داشتیم که نرده نداشت اونورشم زمین خالی بود
دوستم رف مث میمون به پنجره آویزون شد پرید اونطرف منم که مرض داشتم دنبالش رفتم!
ی زره گشت زدیم تو زمین خالیه بعد خواستیم برگردیم ناظم ندید ما اینوریم پنجره رو بست:/
گیر افتادیم بدبخت شدیم رف:|
مجبور شدیم فغان بزنیم بیان نجاتمون بدن چون دورتا دور زمین خالی دیوار بود از هیچ جاش نمیشد اومد بیرون
بعد زنگ زدن به پدران گرامی انضباط هم که هیچی:/