داستان حضرت سلیمان - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: داستان حضرت سلیمان (/showthread.php?tid=263808) |
داستان حضرت سلیمان - m@hsa14 - 05-01-2017 روزی حضرت سلیمان مورچهای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل میشوی مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او میخواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمیتوانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعیام را میکنم حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر میگویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در میآورد. RE: داستان حضرت سلیمان - み£∂ɨע£ - 06-01-2017 قشنگ بود |