بغض قلم ❥ .. - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58) +---- موضوع: بغض قلم ❥ .. (/showthread.php?tid=262577) صفحهها:
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
103
104
105
106
107
108
109
110
111
112
113
114
115
116
117
118
119
120
121
122
123
124
125
126
127
128
129
130
131
132
133
134
135
136
137
138
139
140
141
142
143
144
145
146
147
148
149
150
151
152
153
154
155
156
157
158
159
160
161
162
163
164
165
166
167
168
169
170
171
172
173
174
175
176
177
178
179
180
181
182
183
184
185
186
187
188
189
190
191
|
RE: بغض قلم ❥ .. - _.sheidg._ - 28-08-2017 منتظر کدام معجزه ای؟ دلش اگر با تو بود؛ قصدِ خوب کردن حالت را اگر داشت؛ با جمله ای تمام پل های شکسته ی پشت سرتان را تعمیر میکرد! قبول کن که معجزه در عشق است که اتفاق می افتد نه در نگاه سرد و بی تفاوتی که تا مغز استخوانت را میسوزاند... RE: بغض قلم ❥ .. - امیرحسین - 30-08-2017 کاش نقشه سرزمینم به جای گربه شبیه سگ بود تا مردمانش بجای خیانت “وفا” داشتند… RE: بغض قلم ❥ .. - _.sheidg._ - 30-08-2017 باید یاد گرفت به هیچکس اعتماد نکرد چون یهو میشن اون ابلیسی که RE: بغض قلم ❥ .. - _._hnw_._ - 10-09-2017 دروغ ها را میخوریمـ وقتی قلبمان گرسنع است خوراک قلب تنها دروغ استـ RE: بغض قلم ❥ .. - Actinium - 10-09-2017 طبیعت همیشه حرف هایی برای گفتن داشته. حرف غروب وقتی راه شب را باز میکند تا در تاریکی محض فرو بروی، تا گوش تا گوش در قیر شب غرق بشوی، تا تمام سیمای نورانی روز پشت شب پنهان بشود، این است: که تنها یک حقیقت روشن تر از روز برای همه گفته شود، تا همه یک اصل، یک واقعیت عظیم را به چشم خود هر بامداد ببینند، تا همه بفهمند که: پایان شبِ سیه سپید است؛ که در هر حال یا در سیاهی می میری یا با امید روز همچنان ادامه می دهی، که این سرنوشت محتوم هر موجود فانی روی زمین است؛ که این تنها حقیقتی است که هر انسانی زنده ای ناخودآگاه پذیرفته ولو آنکه منکرترینِ آن باشد... که یا به نبرد تاریکی و نور ایمان می آوری و به طلیعه آقتاب آینده دل می بندی؛ یا ...ذره ذره در قیر شب ناپدید می شوی... RE: بغض قلم ❥ .. - αѕтer - 10-09-2017 وقتی مطمئن بشی ناراحتیت واسه کسی مُهم نیس .. دیگ ناراحتم باشی ، ب روت نمیاری ! RE: بغض قلم ❥ .. - sama00 - 11-09-2017 گوشه اي تنها نشستم زير باران گريه كردم هركجا رفتم به يادت نامسلمان گريه كردم • از همان روزي كه رفتي بي سر و سامان شدم من مثل يك طفل يتيمي در خيابان گريه كردم • تا تو رفتي غصه خوردم بيصدا خون گريه كردم از خدا پنهان نمانده اينكه پنهان گريه كردم • صورتم خندان و قلبم خون شد از عالم، نديدي مثل يك ابر بهاري بين طوفان گريه كردم • تا كه باراني شد اين شهر پر از غم ، زود رفتم گوشه اي تنها نشستم زير باران گريه كردم #علي_صادقي RE: بغض قلم ❥ .. - αѕтer - 11-09-2017 ببین تُ لعنتی ای ، پَ منم لعنتی ام ! چون من دیگ من نیستم .. من تُ یِ لعنتی ام (: RE: بغض قلم ❥ .. - Actinium - 21-09-2017 وقتی شب می شود و حصار تاریکی بر تمام گستره هستی سایه می افکند، اهمیتی ندارد تو در اعماق صفحات کتابت گم شده باشی، یا سوار بر بلمی کوچک، بر سطح یک برکه به آرامی رو به سوی افق شناور باشی. اینجا دستان شب آرام آرام تو را می نوازد، دستانی که سنگینیِ هزاره ها، قرن ها و عصرها و دوره ها را، بر بندبند انگشتان خود حمل می کند. بوی شب تمام مشامت را پر میکند. تصاویر و اوهام شب به هزارتوی قلبت می دود و صدای ستون های تاریکی که امپراتوری هستی را یدک می کشد، تا هزار-دالان مخروطی های گوشَت سوت می کشد. بیا تا به پادشاه شب، زنی که هزاران مرد نستوه، و مردی که هزارن زن پُراندوه را در قلب خویش حمل می کند سرِ تعظیم فرود آوریم... و یک بار...یک بار برای همیشه طومار ناتوانی بشر را در هم بپیچیم... و به حقیقت هستی که همان واقعیت ازلی است ایمان بیاوریم... RE: بغض قلم ❥ .. - #ɗѳkɦtɑʀʝɑɦɑɳɑɱi - 21-09-2017 بـــــــﺳـــــــﻼﻣﺘـے اونے ڪہ تـــــا ﺁﺧــــــﺮ ﻋـﻤﺮ ﺍﺯ قـلـبـتــ ﺑــﯿﺮﻭﻥ ﻧـﻤـﯿـﺮه ﻭﻟـے ﻣﺠـﺒـﻮﺭی ﺍﺯ ﺯﻧـــבﮔﯿﺶ ﺑــﺮیﺑﯿــــــــﺮﻭن خَندهـ هــاشو عِشقهــ، گریــهـ هــاشو عِشقهـ قَهــراش قَشنگ بود دروغاشو عِشقهـ اَخماشو عِشقهــ، چشماشو عِشقهـ رَ؋ـتنش قَشنگ بود ر؋ـتنشو عِشقهـ اَز وَقتیـ یــڪیـ ر؋ـت شَهــر پُر غَم شد نیــستیـ ببیــنیـ میــگن زانویـ مَن خم شد یــادگاریــایِـ تو هَــنوزم عزیــزهـ تو خونهـ خاطراتت دارهـ تو مَغزم خون ریــزیـ میــڪنهـ تَنهــایــیـ یَــعنیـ قَلب دَرد داریــو هــیــچڪیـ نمیــدونهـِ ... هــنوز دوسِت دارم با هَــمیــن قَلب دَرد دیــونهـ ... |