خاطرات بـا شخصیتــ اصلیـ بــازیــ هــا - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: معرفی، نقد و اخبار بازی ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=10) +--- انجمن: اخبار بازی ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=11) +--- موضوع: خاطرات بـا شخصیتــ اصلیـ بــازیــ هــا (/showthread.php?tid=259814) |
خاطرات بـا شخصیتــ اصلیـ بــازیــ هــا - Aiden Pearce - 28-06-2016 درود بر همه کاربران انجمن بازی در طی این چند سال کمی کسل کننده شده ... برای همین میخوایم کمی به جذابیتش اضافه کنیم و اینطور شد که جرقه ایجاد این تاپیک ایجاد شد هدف از ایجاد این تاپیک خارج شدن از جو رسمی بازی است . کمی شخصیت هارو روی دستمون میچرخونیم فقط همین . شوخی با شخصیت اصلی های بازی... خاطراتتون با شخصیت ها به این منظور که انگار شما در یک مدت معین با یک فرد بودین و میخواین اون رو به صورت طنز بیان کنین سوتی ها افراد و ... فقط چند قانون باید رعایت شه : 1- استفاده از کلمات رکیک ممنوعه و در صورت مشاده فرد اخطار میگیره 2-حداقل هفت خط باشه تا یه چیزی از توش در بیاد 3- بهره از گفتن کلمات ممنون و عالی بود پرهیز بشه و از "سپاس" استفاده بشه 4- خیلی هم ماورایی نباشه مثلا نگین که با راننده بازی need for speed از جو زمین خارج شدیم پا روی خورشید گذاشتیم |: این پست فعلن بسته میمونه . اولین خاطره رو خودم مینویسم تا روال کار کمی دستتون بیاد (: RE: خاطرات بـا شخصیتــ اصلیـ بــازیــ هــا - Aiden Pearce - 28-06-2016 هی یادش بخیر انگار همین دیروز بود که با aiden رفته بودیم بانک Hک کنیم بنده خدا بعد از اینکه دید این همه پول اومده تو حسابش تا خونش داشت سینه خیز میرفت فردایی دیدم یه شیشه ویسکی دستشه رفته تو فاز حافظ داره شعر میگه چهار سال پیش یعنی توی 28 ژوئن سال 2012 اونو تو کافی شاپ دیدمش که داشت از بیکاری پیامای گوشیه مردمو میخوند . همینجوری رفتم باهاش گپ زدن بحثو باز کرد و باهاش رفیق شدم شماروم خواست همینکه دادم یهو برام پیام اومد حساب شما فاقد پول است |: هیچی دیگه مجبور شدم باهاش به صورت سنتی تصویه حساب کنم دو شب طول کشید |: سه ماه بعد برام پیام اومد گفت بیا خیابون فلان اومدم یهوی دوباره اینو دیدم گفت بدو بریم کافه |: ... منم پول نداشتم انداختم رو حساب ایدن و با خیال تخت هر چی بود رو سفارش دادم . یهو غیبش زد پیام اومد خوردی بیا بانک مرکزی |: منم پول نداشتم طرف هم باهام یه تصفیه حساب کوچولو کرد درد داشت رفتم اونجا نشستیم تا نوبت بشه از اول رفتنمون کلش تو گوشی بود تا زمانی ک نوبت من شد یه پنج تومنی تو حساب بود اونو برداشتم و گفتم خب که چی - اینکاره نیستی چیزی بارت نیست وای فای خیلی خوبی داره کلی فیلم گرفتم یه دو سه باری هم رفتم تو گوشی ملت ببینم چی میگن حالم بهم خورد |: منم پوکر فیس گفتم گمشو برو خونت کار دارم منو آوردی وای فای نشون بدی رفتیم بعد از یه سال به زور یه ذره فوت و فن ه ک رو ازش پرسیدم و یه چیزای یاد گرفتم لاق فهمیدم چجوری حساب کاربری رو پولارو بالا بکشم |: ساعت 9 صبح روز یک شنبه بهش زنگ زدم گفتم بیا جلو ctos اونجا معمولن پاتوق این ژوژه هکرا بود |: با یه ماشین مدل بالا اومد صدا ضبتم برده بود تا اخر گوگوش میخوند |: خلاصه رفتیمو یه ذره قدیم زدیمو چرت و پرت گفتیم رفتیم تو یه مغازه برای خرید ایدن این دفعه حساب کرد منم سری همه چیو از رو کارتش برداشتم شرو کردم به انجام کارهام خوشبختانه اس ام اس براش نیومد و تا تونستم پول بالا کشیدم :| یهویی تو راه رفیقش ( جوردی چین ) رو دیدم مرتیکه خیلی شبیه چینیا بود اصلا خوشم نیومد دوبار هم موقع راه رفتن به پام زد افتادم تو جوب یه ذره خوش بش کردیم با همو آخرش رفتیم خونمون بعد از دوروز گفت بریم دوباره بانک ؟ هوس وای فای کردم پوکر فیس |: رفیتمو دیدم سه نفر اومدن سراغم یکیشون اسمش عراق بود فک کنم با چماق افتاد دنبالم |: خلاصه کلی کتک خوردم نفهمیدم چرا یهویی ایدن گفت به دیمین سلام کن منم نفهمیدم کی بود گفتم سلام یهو دیدم حسابم خالی شد :| بازم کلی از همین ایدن کتک خوردم مرتیکه خر انگار نه انگار رفیقم بود |: ضربه اخرم اون جوردی چین زد :| ولی دستش درد نکنه پول بیمارستانمو اون داد :| خلاصه نکته اخلاقی با کسی که هکره دوست نشین اخرش پدرتون در میاد |: خاطره رو با چن بیت شعر یا شر تموم میکنم |: گر تو زندگی دیدی هکری قیافه نگیرو فکر نکن فا*ری :| ه ک میکند حسابت را بر هم میزند محاسباتت را |: خانه خرابت میکند این مرد فاتحه اعصابت را میخواند این مرد |: گر میخوای با ایدن شوی آشنا محصول یوبی سافت در انتظار توست ||||||||||||: اخریش قافیه نداشت |: RE: خاطرات بـا شخصیتــ اصلیـ بــازیــ هــا - Jack Daniel'ѕ - 28-06-2016 قبلی خوب نبود ویرایش کردم .. یه صبح دل انگیز با جیک جیک قناری .. صدای شر شر آب .. صدای باد .. نسیم میوزید روحمو نوازش میکرد .. فرشته ای با باله سفید و بزرگش گفت ک امروز .. امروز .. گفت که امروز .. گفت ک امروز پوفففف اوه شت -_- این راسو تو اتاقم چ غلطی میکنه ؟ :|| سی جی : دیگه باید پاشی یه روز شخمی تخیلیه دیگه رو سپری کنی ._. - چیکار داری ؟ :| - تو چیکار داری ؟ :| - آدم بی همه چیز اومدی اتاقم لوبیا پلوی یه هفته پیشت رو هضم میکنی میگی چیکار داری ؟ :| -خب پنجره رو باز کن :| ناراحتی نداره خیلی سوسولیا -_- از خونه پرتش کردم بیرون مرتیکه راسو رو :| کفتر انقد تو کارش اراده نداره .. -_- دیدم زنگ زد .. - هی منو میندازی بیرون ؟ :| یه کفتری برات کنار گذاشتم :| بترسسس :| - گمشو من با راسو جماعت کاری ندارم -_- رفتم که صبحونه درست کنم برای خودم دیدم یکی زنگ زد - بله ؟ - هی علی بیا خیابون پاسداران دخیا ریختن اینجا -_- - شما ؟ - ددپولم :| فورا گوشیو قطع کردم :|||| این آدم زات اهریمنی داره هیچوقت سعی نکردم بش نزدیک بشم :| یبار بم گفت روم نظر داره :|||| خلاصه اومدم ک صبحونه بخورم دیدم یکی دیگه زنگ زد .. انگار مخابراته -_- - بله ؟ - هی پاشو بیا اختیاریه کار واجب دارم - شما داداچم ؟ :| - مکس پین ! - اوه خدای من مکس پین .. چطوری داش ؟ بابت فوت همسرت واقعا تسلیت میگم .. خانم بسیار خوبی بود .. متاسفام ! - ک* نگو باو :| اون که ت* مم بود :| - داداچ انتقام نگرفتی ؟ .-. - پاشو بیا اختیاریه انقد دری وری نگو :| - باشه الان میام ._. خلاصه رفتیم اختیاریه :| دیدم مکس پین روی صندلی نشسته داره جدول حل میکنه :| رفتم پیشش ک باش صحبت کنم .. - هی مکس ! - هی و فلان :| یه ماموریت دارم باس انجام بدی ! - تا چی باشه و چی بدی !! - یه کلفت برات کنار گذاشتم :| میگم ماموریت دارم بگو چشم -_- باس بری اطلاعاتی از اون یارو کله قشنگه برام بیاری ! - هیتمن ؟ O_O - اره .. مگه ..نت گذاشته ک میترسی ازش ؟ :| - من ؟ منو ترس ؟ هه (: بشین تماشا کن :| - فقط کفتر بازی در نیار :| - خیالت جمع ! تو راه برگشت خیلی فکرم مشغول شد .. باید با یکی که تخصص تو این کارا داشت میرفتم .. زنگ زدم دزموند - الو دزموند داداچ علیم ! - هی علی چطور مطوری ؟ راستی جریان اون جمعه شب که .. - آره آره ولش کن :| - نه اون شب خیلی ناشی بازی در آوردی اول باید .. - میگم بسه :| - خب اگه از اول .. - بسه برادر من :| - داداش تو بلد نیستی باید خیلی با .. - تمومش کن :| - نمیزاری بگم که :| میگم اگه .. - بس میکنی یا نه ؟ -_- - آره -_- -یه جاسوسی هست که باید انجام بدم کمکم میکنی ؟ - داداچ من گرفتارم بابامو گروگان گرفتن سیب ادن رو میخان :| - باشه خدافظ :| - تیر کیس :| خلاصه دیگه کی میتونست بم کمک کنه ؟ آها ! ایدن پیرز ! زنگ زدم بش .. - الو ایدن داش حالت چطوره ؟ - دکتری یا مایه خاله منی ؟ :| - راستش میخاستم ازت کمک بگیرم :| - ..دم :| - داداچ خدافظ :| دیگه دارم روانی میشم :| هیشکی نیست به ما کمک کنه یعنی ؟ -_- بزار ببینم مایکل یا فرانکلین جواب میدن یا نه .. - الو مایکل .. - بهههه سلام jbrjdkr#_#.;!* :||| داداچ میشه تکرار کنی ؟ :v - نه :| - خب میتونی تو یه کاری کمکم کنی یا به فرانکلین بگم ؟ -_- - فرانکلین ..یدم -_- خودمم همینطور :| بای :| خیلی جالب بود به خودشم فوش میداد :| در کل باس چیکار میکردم ؟ عه ! گوشیم زنگ میزنه :| - بله ؟ - هی بچه اونی چطوری ؟ :| - شما ؟ :| - به تو هیچ ربطی نداره خدافظ :| مردم آزارای فلان تو فلانی -_- تو همین فکر بودم ک یهو دیدم .. اوه اوه اوه سی جی به اونجای مرلین قسم یه شب تو رو مورد لطف قرار میدم مرتیکه راسوووو -__- سی جی : گفتم ازم بترسسس :| جرئت داری وایسا :| با موتور رفت -_- آقا بیکار شدیم گفتیم بریم یه دور مخ کنیم ببینیم دنیا دست کیه :| برنامه ریزی کردم رو یه نفر بعد دیدم طرف رفت تو بار :| اومدم برم بار دیدم دوتا گولاخ اومدن جلوم :| از کنارشون رد شدم دیدم یه جسم سنگین روی شونه هامه :| بله دست گولاخس :| مثل پنیر با یه دست بلندم کرد گذاشت کنار :| گفتم گ. خوردم داداچ :| خلاصه خسته کوفته رفتم خونه دیدم همسر سابقم تو خونس .. بدون سلام علیک گفتم : اگه اومدی منت کشی سخت در اشتباهی -_- اگه میخای عذرخواهی کنی باس بگم دیره -_- اگه میخای بک بزنیم ک مدفوع کردی -_- اگرم که اون .. نه .. نه نه امشب خیلی خسته ام -_- اگه .. - زهرمار :| اومدم یه خبر بت بدم برم - اها .. روش جدیده ؟ در کل بات حال نمیکنم :/ - بیا این کارت عروسیمه :| - عه ! خب مبارکه .. - مرسی .. ولی اگه میخای .. - گفتم امشب نه دیگه -_- - گمشو :/ خدافظ . عصبانی :||| خب باید درک کنه امشب نمیشد -_- شب رفتم اینستاگرام ببینم چخبره .. زارت عکس هیتمن و مکس پین برام دایرکت شده :|||| مکس : حاجی حال داد در حد بوگاتی سوپر اسکل شده بودی :| هیتمن : نمیدونم چ مثالی از اسکل بودنت بزنم ولی در کل موز دهنت :| و در این قسمت بنده ع*ن میشوم :| RE: خاطرات بـا شخصیتــ اصلیـ بــازیــ هــا - Son of anarchy - 29-06-2016 تالاپ تولوپ تَلَپ :| بازنم دعوام شد و اونم با بی رحمی تمام منو پرت کرد بیرون گفت برو پیش اون یکی زنت مرغ سوخاری:| حیرون و سیرون مونده بودم و نیاز شدیدی هم به DMC داشتم :| وسط شهر نیویرک ی ادم ک طی ازمایش های مختلف ب کباب برگ تبدیل شده بود:| رفتم کنار ی درخت کار خودمو انجام دادم وقتی ک کارم تموم شد مامور پارک اومد با باتوم کوبوند تو باسنم:|با عصابانیت گفت: اینجا دسشوییه مگه:| گلریزون برگزار کنیم واست پوشک بخریم؟:| گمشو بیرون ته دیگ:| خلاصه رفتیم بیرونو میچرخیدیم و شروع کردیم ب بانوان تیکه انداختنV: از قضا یکی از دخترا از نوادگان کریتوس(GOD OF WAR) بود:| منم تا وقتی فهمیدم زرتی رفتم مسافرخونه:| یاروعه اسم ممو پرسید گفتم ددپول:| گفت چی؟ گفتم ددپول:| یهو زبونشو از انگلیسی ب مازندرانی تغیر داد گفت :| ته حمید هستی؟ حمید شال(شغال:|)؟ گفتم نه برادر من:| خلاصه تا دم در اتاق داش سوال میپرسید:| با لگد از اتاق پرتش کردم بیرون خابیدم:| ی ساعت بعد یکی در زد درو وا نکردم:| کلید انداخت اومد تو:| منم پتو رو سرم بود اهمیت ندادم:| بد فک کردم تو خونمم اینم زنمه گفتم امشب نه امشب خستم:| نه نه راه نداره:| اونم پوکر فیس بود:| ی چک زد زیر گوشم منم خابم میومد ی دفه پاشدم ی مشت گزاشتم تو صورتش:| بد با شمشیرش باهام ارتباط برقرار کرد:| فهمیدم بابای کریتوس زئوس بوده:| ازون سگ تر به کریتوس محل نزاشتم رفت باباشو اورد:| خ** مال:| باز رفتم بکپم دیدم صدا ترور از راهرو میاد طبق معمول اهمیت ندادمv: ی دفه دیدم عین بزه حامله با بنزین اومد تو/:داد زد گفت رو سری مامان دوز من کوووو؟ /: گفتم اتوبوس های اینجارو سوار میشی امام حسین پیاده میشی بد ی دربست بگیر برو دنبال روسريت من چميدونم وله قاز/: اينو گفتم کل هتلو آتیش کشید/: ( مرتیکه وحشی -_-) منم وقت نداشتم لباس بپوشم لخت رفتم تو خيابون/: هي ب. زنم میگفتم درو وا کن درو واکن/: تا دلش سوخت ب من جا داد/: باز حرفمون شد از خونه پرتم کرد بیرون منم دیگه منت نمیکشم شبا تو بار میخابم.-. پ. ن :ب دخترا تیکه نندازین:| |