انجمن های تخصصی  فلش خور
یه داستان احساسی... - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: یه داستان احساسی... (/showthread.php?tid=257847)



یه داستان احساسی... - serpent - 13-05-2016

 




یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن.. تو باشی..منم باشم.. کف




اتاق سنگ باشه..سنگ سفید.. تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم 








نشه..که نلرزم.. تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی.. منم اومدم 






نشستم جلوت..بهت تکیه دادم.. با پاهات محکم منو گرفتی..دو تا دستتم 






دورم حلقه کردی.. بهت می گم چشماتو می بندی؟ میگی اره بعد 






چشماتو می بندی ... بهت می گم برام قصه می گی؟ تو گوشم؟ می گی






اره..بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن.. یه عالمه قصه 






طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن.. می دونی؟ می خوام رگ






بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق..بلدی 






که؟ ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم.. تو چشماتو بستی..نمی






بینی.. من تیغو از جیبم در میارم..نمی بینی که.. سریع می برم..نمی






فهمی.. خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی فهمی که.. دستم میسوزه ..






لبمو گاز می گیرم که نگم اااخ..که چشماتو باز نکنی.. که منو 






نبینی..که نفهمی.. تو هنوز داری قصه می گی..چه قشنگه..نه؟ من






شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم..میریزه.. رو 






زانوم..از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش..نه؟ حیف که چشمات






بسته است و نمی تونی ببینی.. تو بغلم کردی..می بینی که سرد 






شدم..محکم تر بغلم  میکنی که گرم بشم.. می بینی نا منظم نفس می 






کشم..تو دلت میگی آخی دوباره  نفسش گرفت.. می بینی هر چی محکم 






تر بغلم می کنی سرد تر میشم.. می بینی دیگه نفس نمی کشم.. 






چشماتو باز میکنی می بینی من مردم.. می دونی؟ من می ترسیدم 






خودمو بکشم.. از سرد شدن ..از تنهایی مردن.. از خون دیدن..میترسیدم..


وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم.. مردن خوب بود..ارومه اروم... گریه نکن

 

دیگه..من که دیگه نیستم.. که وقتی اشکتو میبینم چشماتو بوس کنم.. بگم

 

خوشگل شدیاااا.. که همون جوری وسط گریه هات بخندی.. گریه نکن دیگه

 

خب؟؟؟ دلم میشکنه....



RE: یه داستان احساسی... - Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ - 14-05-2016

منتقل شد .


RE: یه داستان احساسی... - serpent - 26-05-2016

دوستای خوبم نظروسپاس یادتون نره


RE: یه داستان احساسی... - ωøŁƒ - 26-05-2016

سپاس دادم نظر هم میدم عالی بود ممنون  Heart


RE: یه داستان احساسی... - angel2000 - 15-01-2017

قشنگ و احساسی بود ممنون


RE: یه داستان احساسی... - み£∂ɨע£ - 03-02-2017

پسره رگشو زد؟؟؟؟؟


RE: یه داستان احساسی... - nazanin jon - 03-02-2017

عالی بود احساسی و غم انکیز هه


RE: یه داستان احساسی... - IM JUST TIRED - 03-02-2017

لامصب چی بوداخه............


RE: یه داستان احساسی... - فرانه - 04-02-2017

چی شد؟؟
اخرش دختره رگشو زد؟
چرا؟ Huh


RE: یه داستان احساسی... - Sooogoool - 04-02-2017

Confused Confused Confused