آنگاه که سلامت به قضا و قدر تسلیم میشود - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: پزشکی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=57) +--- موضوع: آنگاه که سلامت به قضا و قدر تسلیم میشود (/showthread.php?tid=255249) |
آنگاه که سلامت به قضا و قدر تسلیم میشود - eɴιɢмαтιc - 05-03-2016 شناخت وضعیت بهداشت و سلامت مردم ایران در سدههای گذشته، با ایدههای فرهنگی و اقتصادی آن روزگار در پیوندی تنگاتنگ است. از آنجا که تاریخ ایران بر پایه رخدادهای سیاسی، دادوستدها و واکنشهای برخاسته از منافع طبقه حاکم تحریر شده است، حضور توده مردم در این تاریخ، بروزی کمعرض و بیکیفیت دارد، حال آن که ناگفته پیدا است زندگی روزانه مردمان از آنچه تاریخ در هیاهوی رخدادهای سیاسی روایت میکند، به دور است. یک جامعه تقریبا قرون وسطایی بیشوکم روشن است وضعیت بهداشت و سلامت، مانند بسیاری گسترهها و پدیدههای دیگر از شرایط سیاسی که محور توسعه اقتصادی و فرهنگی در هر جامعه به شمار میآیند، متاثر است. پس میتوان پیش از هر چیز با این رأی کلی شروع کرد که دستکم در دو سده گذشته، سامان زندگی مردم در دستان سیاست آفتزدهای از میان میرفت که همچون سدی در برابر هر گونه توسعه ایستاده بود. بهداشت و سلامت جامعه ایرانی در سدههای پیش وضعیتی دردناک و اسفبار داشت؛ این مسأله در شرایطی که در همان روزگار جهان غرب با توسعه سیاسی، زیرساختهای رفاه اقتصادی و افزایش کیفیت زندگی را از نو میساخت، به هیچروی توجیهپذیر نبود. علیاصغر شمیم در کتاب «ایران در دوره سلطنت قاجار» مینویسد «جامعه ایرانی در دوره قاجار علیرغم تمدن و فرهنگ کهنسال و درخشان دیرین خود، یک جامعه تقریبا قرون وسطایی و واجد قسمت عمده مشخصات قرون وسطی بود». این ویژگی قرون وسطایی برای مردم و حاکمانشان تقریبا یکسان بود، اما تفاوت تنها در این بود که حاکمان وجه مادی زندگی خود را از این بدویت برکنار داشته بودند.ایران در آغاز سده بیستم میلادی کمتر از ١٠ میلیون نفر جمعیت داشت. این جمعیت یک سده پیش از آن به حدود ٥ میلیون نفر میرسید. جمعیت ایران در سده ١٩ به گونهای چشمگیر در نوسان بود. این افزایش و کاهش، دلایلی فراوان داشت. در همان روزگار بر اساس آماری گوناگون که میتوان از سفرنامهها و نوشتهها و پژوهشهای مربوط به آن دوره به دست آورد، بیش از ٥٠ درصد کودکان زاده شده، سرنوشتی جز مرگ نداشتند و بنا بر نوشته «مریت هاوکز» در این دوره «بیشتر کودکان برای مردن متولد میشدند». «گروههای دهنشین که با احتساب جمعیت ایلات و عشایر حدود ٧٠ درصد سکنه کشور را تشکیل میدادند، در شرایطی خاص ناشی از رژیم ظالمانه ارباب و رعیتی یعنی در شرایط نیمهبردگی زندگی میکردند». این توصیف «شمیم» از وضعیت اجتماعی و طبقاتی مردم ایران، به روشنی گویای این مساله است که باید سطح بهداشت و سلامت را با چه معیاری بسنجیم. بیماریهای سربهمهر بیماریها در روزگار قاجار بیشتر بر اساس تغییرات آبوهوایی، منطقه جغرافیایی و سبک زندگی شدت و گستردگی مییافتند. ایستادگی در برابر آگاهی از علوم نوین، در اندیشههای سنتی ریشه داشت، تا آنجا که به نوشته ویلم فلور در کتاب «سلامت مردم در ایران قاجار» در این روزگار «کالبدشکافی و معاینه پس از مرگ هم قدغن بود». به همین دلیل از حدود ١٠٠ سال پیش که برای مردگان گواهی فوت صادر میشد، «این گواهیها فاقد علت مرگ بود». خب طبیعی به نظر میرسد که پیشتر از آن نیز بیماریها نامکشوف و سربهمهر بودند و شیوههای گوناگون درمانی نیز ریشههایی غیرعلمی داشت و از کار مردم دردمند گرهای باز نمیکرد. بر اساس پژوهش نلیگان «پزشکان ایرانی از واژه حصبه هم برای تب تیفوس و هم برای تب تیفوئیدی استفاده میکردند»، که این، خود بیهیچ توضیح نشاندهنده وضعیت مبهم شناخت بیماری و نامعلومی راه رویارویی و درمان آن بوده است. بسیاری از بیماریهایی که گریبان توده مردم را میگرفت، بیماریهایی برشمرده میشدند که با اندک توجه و رعایت نکات اولیه بهداشتی، قابل پیشگیری و درمان بودند؛ این نکات اولیه بهداشتی اما در اذهان مردم آن روزگار جزو مسائل ثانویه هم به شمار نمیآمدند. ضرورتی برای توجه به بهداشت فردی احساس نمیشد. مردم به نظر میرسید این بیمسئولیتی را در برابر سلامتی از بیمسئولیتی حکمرانان نسبت به سرنوشت خود آموخته بودند. مهمترین بیماری اپیدمیک در ایران عصر قاجار این طبقه محکوم، نسلدرنسل با بیماریهایی گوناگون دست و پنجه نرم میکرد. بسیاری از این بیماریها که رنج همیشگی مردم را موجب میشدند، اما بیماریهایی بودند که روشهای درمانی، حتی پیشگیری داشتند. فلور در اینباره مینویسد «تب تیفوئیدی، تیفوس، مالاریا و آبله از جمله بدترین بلایا برای مبارزه قلمداد میشد ... موارد بیماریهای مقاربتی نیز در ابعاد وسیعی وجود داشت ... مالاریا مهمترین بیماری اپیدمیک در ایران عصر قاجار بود. این بیماری توانفرسا و در موارد بسیاری نیز کشنده بود و در تمام کشور به ویژه در سواحل خزر وجود داشت ... استانهای آلوده دیگر شامل کردستان، آذربایجان، کرمانشاه، همدان و خوزستان بودند ... مالاریا در مناطق شهری به دلیل نبود بهداشت، وجود چاههای باز مستراح و آبانبارهای آشامیدنی دیده میشد». روش برخورد با این بیماری در جای خود عجیب به نظر میآمد. جان ملکوم نخستین سفیر بریتانیا در دربار قاجار در این زمینه چنین روایت کرده است «سران طایفه کرد اعتقاد داشتند که زور و قدرت میتواند تب نوبه (مالاریا) را شفا دهد» به همین دلیل «بیمار را به صورتی ستمگرانه کتک میزدند». در چنین وضعیت، به راستی آیا میتوان انتظاری بیش از این داشت؟ نگاهی به وضعیت آموزش آن روزگار به خوبی دلیل برخوردهایی اینچنین با بیماریهایی را آشکار میکند که گویا از جهانی دیگر میآمدند «اکثریت جامعه ایرانی یعنی قریب به ٩٧ درصد مردم بیسواد بودند، غیر از کسانی که با علوم جدید سروکار داشتند و با تمدن غرب آشنا بودند، بقیه باسوادان نیز حدود خواندن و نوشتن و حساب کردن را میآموختند و از همان آغاز ورود به مکتب، به فرا گرفتن قرآن و شرعیات میپرداختند». نکتهای که شمیم بدان میپردازد از اینروی درست مینماید که بیشتر مردم منشأ این بیماری را به همان جهانی مربوط میدانستند که در آن سیر میکردند و تلاشهایشان برای درمان بیماریها هم به مجموعهای از آیینهای مبتنی بر باورهایشان خلاصه میشد. وبا؛ رهاورد هند و روسیه وبا دیگر بیماری شایع در روزگار قاجار بود. این بیماری که از هند و روسیه وارد ایران شد، مرگ بسیاری از کودکان را در پی آورد «در سال ١٨٢١ اپیدمی وبا در خلیج فارس آغاز و به شیراز و اصفهان کشیده شد و برای دو سال در مرکز کشور پابرجا ماند و آنگاه به سوی شمال و سواحل خزر حرکت کرد». پس از آن نیز در برهههای گوناگون، دورههای دیگر این بیماری از کشورهای همسایه به گوشه و کنار ایران رسید. در هر بار ورود وبا به ایران، جمعیتی فراوان در شهرها و روستاها جان خود را از دست میدادند، آنچنان که بیش از چندین هزار نفر در سراسر سده ١٩ میلادی در ایران در بستر این بیماری درگذشتند. راه رویارویی با وبا سرما درمانی بود، آنگونه که «بیمار را با آب سرد، خیس نموده و به او آبغوره مینوشانده و معدهاش نیز خنک نگه داشته میشد». این روایت ویلم فلر، ما را با یکی دیگر از آن شیوههای ویژه درمانی آشنا میکند که پس از مدتی، با مرگ بیشمار بیماران جلوگیری شد. طاعون و صحنههای تاثربرانگیز طاعون، دیگر بیماری بود که کم و بیش گریبان مردم ایران را میگرفت. این بیماری اما هیچگاه به اندازه وبا گستردگی و شیوع نیافت «از آنجا که بیشتر گستره طاعون در قرن بیستم در مناطقی که مکان عملیات شرکت نفت ایران و انگلیس بود، روی میداد، سرویس پزشکی این شرکت ... یک سیستم مستراح بهداشتی، آب شرب تمیز، بازرسی منظم منابع غذا و شیر و یک بازار سبزیجات تمیز را احداث کرد». ستوان الکس بارنز در سفرنامه خود به گوشهای از هجمه بیماریهای واگیر به شهرها و روستاهای ایران اشاره میکند «در ادامه سفر، وقتی شهر اشرف را در حدود یک مایل پشت سر گذاشته بودیم، متوجه شدیم که راه اصلی مسدود است و یک روستایی با یک چوبدستی بر سر راه نشسته بود تا از عبور مسافران جلوگیری کند. این در حکم سازمان بهداشت در شهر اشرف بود؛ زیرا ما اینک از شیوع طاعون در شهر ساری مطلع شدیم». او در عزیمت از پیرامون دریای خزر با صحنهای روبهرو میشود که بسیار تاثربرانگیز است «راه ما از کنار گورستانی میگذشت و موقعی که از آنجا عبور میکردیم، دو پسر بچه مشغول کندن گوری برای دو جسد بودند که در کنارشان قرار داشت. این صحنه مرا به وحشت انداخت، زیرا اجساد مربوط به مردمانی بود که در اثر طاعون تلف شده بودند. وقتی این بچهها ما را مخاطب ساخته؛ التماس میکردند که به عنوان مسلمان در غسل دادن اجساد به آنها کمک کنیم، حیرت ما بیشتر شد». البته همین شگفتی بارنز موجب میشود او به تاخت اسبش بیفزاید و از آن گورستان تا میتواند دور شود. دیگر بیماریهای شهر و روستا تیفوس، دیگر بیماری شایع سده گذشته در ایران به شمار میآید که در سالهای قحطی ١٨-١٩١٧ میلادی جان بسیاری را گرفت. سیاهزخم نیز یک بیماری شایع بود که بیشتر در روستاها دیده میشد. بیماری سل اما در شهرهایی چون تهران نیز به فراوانی وجود داشت «این بیماری در پایان حکومت قاجاریه شایع شد ... در دهه ١٩٢٠ در تهران سل یکی از علتهای مرگومیر بود». سل در نبود بهداشت فردی و عمومی گسترش مییافت و «لحافهای لایهدار که به شکل غیرشسته و به صورت مشترک استفاده میشد» یکی از عوامل سرایت این بیماری کشنده بود. آنفلوآنزا، تب راجعه، آب مروارید، آب سیاه، روماتیسم، بیماریهای رودهای، بیماریهای قارچی، جذام، سیاهسرفه، آبله، سرخک و بیماریهای مقاربتی از جمله دیگر بیماریهای واگیر شایع در ایران سده ١٩ میلادی به شمار میآمد. این امراض در جایجای ایران هریک، در چرخهای از راه میرسیدند و پس از قربانی گرفتن شماری از مردم به منطقهای دیگر میرفتند. آنگاه که دگرگونیها آغاز میشود همانگونه که گفته شد، بیتفاوتی بیشتر مردم به بهداشت فردی، در چارچوب بسته شرایط فرهنگی ریشه داشت که هرگونه تلاش برای ایجاد رفاه و بهبود کیفیت زندگی را مانع میشد و آن را امری زاید میپنداشت. روزنههای مسدود سیاسی و فکری نیز علت اول و آخر این نوع نگاه بود. گرچه «از زمان فتحعلی شاه به بعد، بر اثر افتتاح روابط با دول اروپایی و انتشار اخبار انقلاب کبیر فرانسه و انقلابات سال ١٨٤٨ اروپا در ایران به تدریج افکار و عقاید سیاسی ظهور پیدا کرد» و به پیروی آن فضای عمومی جامعه نیز تحت تاثیر قرار گرفت، اما تا این ارتعاش در هسته مرکزی اجتماع جاخوش کند، گویی به گذر زمان نیاز بود. سفرهای گاه و بیگاه ناصرالدین شاه به فرنگ، در توجه به کاستیها و کمبودهای گوناگون کشور در مقایسه با کشورهای اروپایی بیتاثیر نبود. علوم در این روزگار بیشتر در حکمت تمرکز مییافت، کمتر از علوم تجربی خبری بود و حاکمان دینی بر اساس سنتی دیرینه جزو دانشمندان و عالمان روزگار شناخته میشدند، اما در اواخر قاجار گشایشهای تدریجی سیاسی، فکری و اجتماعی، به آرامی توسعه زیرساختهای رفاهی را نیز همچون بسیاری دیگر از حوزههای اجتماعی در پی آورد. البته ناگفته پیدا است بیشتر اصلاحاتی که شاه قاجار آگاهانه یا ناآگاهانه به آن تن میداد، از اندیشهها و آرزوهای امیرکبیر و کارگزاران و اندیشهورزانی خوشنام چون میرزا حسین خان سپهسالار ریشه میگرفت. اصلاحاتی که در زمان صدارت میرزا تقی خان فراهانی صورت پذیرفت، در دورههای بعد تاثیری بسیار در بهبود سلامت مردم داشت. سبک زندگی چه تاثیری در گسترش بیماریها داشت با این همه اما راهی زیاد تا رسیدن به جامعهای وجود داشت که حداقلهای بهداشتی در آن رعایت شود. بیماریهای غیرواگیر حتی در دورههای بعد یعنی روزگار پهلوی دوم، هنوز بیشتر از کمبودهای تغذیهای برمیآمد و این مشکلی نبود که بتوان آن را جز با بهبود وضعیت معیشتی مردم حل کرد. در کنار حل مشکلات اقتصاد، باید گذر زمان هم به کمک توده مردم میآمد تا تابوهای ذهنی خود را درباره بسیاری از باورها و مسائل قدیم بشکنند و با دنیای نو روبهرو شوند. ناباروری، مهمترین بیماری زنان در این دوران بود که میتوان گفت از یک بیماری عادی فراتر به شمار میآمد. شیوه درمان این بیماری همواره با طلسم و حرز و جادو پیوند خورده بود. بروز معمول بیماریهای همهگیر در دوره قاجار به دلیل وجود حشرات ناقل، لباسهای آلوده، خیابانهای متعفن از لاشه حیوانات، دفع غیربهداشتی فضولات، زبالههای خانگی و نیز غذا و آب آشامیدنی غیربهداشتی بود. برای فاضلابها به هیچ شیوه تدبیری اندیشیده نمیشد، بیشتر فاضلابها روباز بودند که همین مساله به آلوده شدن آب آشامیدنی مردم میانجامید. نبود بهداشت عمومی ستون خیمه بیماریهای واگیر در ایران بود. فوربث لیث که سالها به عنوان تنها منبع طب مدرن در تماس نزدیک با جمعیت روستایی ایران بود، دراینباره مینویسد «مردم کاملا در مورد اصول ابتدایی بهداشت نادان بوده و تقریبا همه آنها تمام زندگی خود را در محاصره کثافتهای غیرقابل توصیفی سیر میکنند». افزون بر آن، بسیاری از روستاییان «تنها یک دست لباس داشتند ... مردم عادی لباسهایشان را تنها یکبار در سال میشویند، تازه با آب سرد و صابون بسیار چسبناکی با منشأ گیاهی.» در این میان تنها مکانها برای شستوشو و بهداشت فردی، حمامهای عمومی بود که اینها هم در هر نقطهای وجود نداشت. نگاهی به خاطرات سفر «آرمینیوس وامبری»، شاید وضعیت بهداشت عمومی در ایران را بهتر روشن کند. او در بخشی از سفرنامه خود مینویسد «در مرکز حیاط کاروانسرا حوضی پرآب قرار دارد که در وهله نخست چنین برمیآید که برای انجام شعائر مذهبی است. ولی دیدم در همان زمان که بعضی در یک طرف آن وسایل چرکین خود را میشویند، دیگران بدن نیمه سوخته خود را در همین آب میشویند و سومی نیز طفل خود را پاکیزه و تمیز میکند. مردانی دیگر نیز در سوی دیگر حوض، شستشوی خود را با همین آب انجام داده و یکی از آنها که حقیقتا تشنه بود، خم شده و با اشتیاق فراوان از آب سبز تیره چنان نوشید که نمیتوانم نفرت خود را از دیدن این منظره بیان کنم. فردی که در آن منظره ایستاده بود، مرا به دلیل نارضایتی سرزنش کرد. درمان و طبیبان راههای درمانی و طبیبان در ایران نیز سهمی تاثیرگذار در کاهش کیفیت زندگی مردم داشت؛ این مساله، خود حرکت رو به رشد بیماریها را شتاب میبخشید. در روستاها معمولا از پزشک خبری نبود. تعداد پزشکان در شهرها هم کم بود. عطاران در فراهمآوری دارو و گاه در جایگاه طبیب و درمانگر ظاهر میشدند. دلاکان نیز شیوههای ویژه درمانی خود را داشتند و با روشهای گوناگون برای بیماران نسخه میپیچیدند. دلاکان ایرانی افزون بر وظیفه روزانه خود به کارهایی چون ختنهگری، حجامتگری، دندانپزشکی و آرایشگری نیز میپرداختند. طبیبان نیز در این میان از اصول سنتی خود پیروی میکردند. اصول پزشکی در طب اسلامی بر مزاجهای چهارگانه، صفرا، بلغم، دم و سودا استوار بود. طبیبان ایرانی نیز بر همین اساس و با تفکیک سردمزاجی و گرممزاجی افراد، به درمان آنها میپرداختند. نیاز به طبیب در اقشار گوناگون مردم بیپاسخ میماند. در ایران دوره قاجار «اگر کسی بیمار میشد، در مورد چگونگی درمان آن اطلاعی نبود. طب جادویی فولکوریک و طب النبی، هر دو هر چیز را به ملکوت و عوامل ماوراءالطبیعی نسبت میدادند». با اصطلاحاتی که از میانههای دوره قاجار به آرامی رخ میداد، جامعه ایرانی به آهستگی از لاک انزوا و زندگی در حصار جغرافیایی و فکری بیرون میآمد. سالها اما زمان برد تا این اندیشه در ذهن جامعه ایرانی تهنشین شود که تلاش برای بهتر زیستن، فضیلت به شمار میآید و بپندارد که گذشته یعنی تلاش برای پیوند با زندگی غیرمادی با اصل بیتفاوتی به امور، چیزی جز مشقتی بیمزد نیست. ویلم فلور از ورود طب جدید به ایران اینگونه خبر میدهد «معرفی طب غربی مدرن، با گشایش سفارتهای فرانسه و بریتانیا در اولین دهه قرن ١٩ آغاز شد. پزشکانی که این سفارتخانهها را همراهی میکردند، خدمات خود را به عموم مردم گسترش دادند». حضور طب جدید اما گویا تا مدتها با واکنشهایی گوناگون همراه بود «پزشکانی که با داروهای غربی ستیز میکردند، با عوامالناس محشور شدند که دلیل آن فقط اقتصادی نبود، بلکه جامعه همچنان که به سوی انتهای قرن ١٩ میرفت، شاهد رشد یک روح ضدغربی در ایران بود». |