نویسنده های زیرزمینی و خانه به دوش - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: نویسنده های زیرزمینی و خانه به دوش (/showthread.php?tid=252669) |
نویسنده های زیرزمینی و خانه به دوش - sober - 11-01-2016 آوارگان پراگ اینها از معروفترین نویسندههایی هستند که در دوران کمونیستی چک، خانه به دوش یا کارگر ساختمان شدند. بعد از جنگ جهانی دوم، از بین کشورهایی که از دست نازیها خلاص شده و گرفتار شوروی شده بودند، فقط چکسلواکی از دست شوروی کمونیست قسر در رفته بود. حالا در پراگ به همه خوش میگذشت؛ مخصوصا ً نویسندهها و طبقه تحصیل کرده. تا این که در صبح 21 اوت 1986 مردم با سر و صدای تانکها از خواب بیدار شدند. ماجرا هم از این قرار بود که حزب کمونیست چکسلواکی خوشی زیر دلش زده بود و از شوروی خواسته بود تا به کمک مردم بینوای چک بیایند. بعد از این که بیشتر نویسندهها ممنوع القلم شدند و حق تألیف یا چاپ کتابهایشان را نداشتند؛ کتابها یا به صورت زیر زمینی چاپ میشد یا در کشوری دیگر. معمولا ً هم در مقدمه کتابها مینوشتند که این کتاب بدون اجازه نویسنده چاپ شده است تا برای نویسندهاش درد سر ساز نشود. نویسندههای چکی بعد از این که در خارج از کشورشان معروف میشدند و آثارشان خوانده میشد تازه نامشان به چک میرسید و هموطنانشان از بودن چنین نویسنده ای مطلع میشدند. بهومیل هرابال نویسنده پر هیاهو وقتی هرابال مجموعه داستان «مرواریدهای اعماق» را به ناشر داد، هیچ فکر نمیکرد کمتر از 2 ساعت بعد از توزیع، کتابش نایاب شود. او این مجموعه را بعد از «چکاوکهای پای بسته» منتشر کرد؛ کتابی که بعد از چند روز از توزیعش جمع و بعد خمیر شد. اما مردم برای خواندن کتاب جدید جناب نویسنده سر و دست میشکستند و شبانه روز دم در کتابفروشیها کشیک میدادند تا مبادا از نوبت چاپ بعدی جا بمانند. هرابال راه 100 ساله را یک شبه طی کرد. منتقدان ادبی، او و آثارش را یک «حادثه خوشایند» برای ادبیات چک میدانستند و تا جایی که توانستند جناب نویسنده 34 ساله را تحویل گرفتند. اما درست همین وقتها بود که زندگی؛ آن روی سکه اش را به هرابال نشان داد و با این که او سیاسی نویس نبود و داستانهایش را از روی زندگی روزمره مردم در آن زمان مینوشت، کتابهایش چندان به مذاق سیاستمداران چک خوش نیامد و هرابال را ممنوع القلم اعلام کردند. از آن به بعد کتابهای بهومیل در خارج از چک _ بیشتر در کانادا _ چاپ میشد و به صورت زیرزمینی یا کپی به دست اهالی چک میرسید. در مقدمه کتابها هم این طور مینوشتند که کتاب بدون اجازه نویسنده چاپ شده است تا برای آقای نویسنده بیشتر از این دردسر درست نکنند. هرابال که دکترای حقوق داشت و فلسفه، ادبیات و تاریخ را هم در دانشگاه خوانده بود، حالا مجبور بود به قول خودش «یک سری کارهای جنون آمیز» انجام دهد؛ کارهایی مثل سوزن بانی، دستفروشی، کارگری در کارگاه ذوب آهن و دست آخر کارگری در کارگاه پرس کاغذ باطله؛ کاری که باعث شد او بعدها «تنهایی پر هیاهو» را بنویسد؛ کتابی که هرابال در 63 سالگی اش نوشت و تا 10 سال بعد از آن در چک اجازه انتشار نداشت. هرابال دست آخر در 83 سالگی مرد؛ وقتی داشت در بالکن اتاقش در بیمارستان به کبوترها دانه میداد از طبقه پانزدهم به پایین پرت شد. فردای آن روز همه روزنامهها از تایم گرفته تا یک روزنامه محلی در پراگ، این طور نوشتند که با مرگ هرابال یکی از طلاییترین دوران نویسندگی در چک به پایان رسید. واتسلاو هاول داستان به سبک جناب رئیس جمهور حکومت کمونیستی چک آبش با پدر و مادر روشنفکر واتسلاو توی یک جوی نمیرفت؛ به همین دلیل هم تلافیاش را سر پسر درآورد و طی نامه ای به پدر و مادر سرکش اش اعلام کرد که پسرتان حق رفتن به دبیرستان روزانه را ندارد. واتسلاو هم به هر بدبختی ای بود دیپلمش را گرفت اما اختلافات سیاسی خانواده اش دوباره باعث شد او را در رشتههای علوم انسانی در دانشگاه نپذیرند. اما از آنجا که دانشگاه رفتن مهمتر از هر چیز دیگری بود، هاول رشته اقتصاد را انتخاب کرد و راهی دانشگاه شد. در آنجا هم دوام نیاورد و 2 سال بعد دانشگاه را به امان خدا رها کرد و رفت سربازی. بعد از سربازی کارگر پشت صحنه تئاتر در پراگ شد. همان جا بود که شروع کرد به نمایشنامه نوشتن و با نمایشنامه «خاطرات»، حسابی معروف شد. اما ماجرای بهار پراگ باعث شد جناب نویسنده از تئاتر و نمایشنامه نویسی فاصله بگیرد. او که فعالیتهای سیاسی توی خونش بود، در همین جریان بارها به زندان افتاد. هاول شاهکارش «خرامیدن حزین» (داستان سیاستمداری که ترس به زندان افتادن دوباره را دارد) را بعد از آزادی اش از زندان نوشت. تا این که هاول به عنوان اولین رئیس جمهور چک بعد از حکومت کمونیستی انتخاب شد و با این که خیلیها بعد از دو دوره ریاست جمهوری، با هاول کارد و پنیر شدند اما در نظرسنجی سال 2005 به عنوان سومین شخصیت محبوب کل تاریخ چک انتخاب شد. میلان کوندرا من یک فرانسوی ام میلان کوندرا سالهاست که تابعیت فرانسوی گرفته و خیلیها آثارش را در ردیف ادبیات فرانسه قرار میدهند. او وقتی به پاریس رفت، 2 راه بیشتر نداشت؛ مثل یک مهاجر زندگی کند یا یکی از فرانسویها بشود. او راه خودش را انتخاب کرد؛ شد یک نویسنده فرانسوی که به زبان خارجی مینویسد. «من برای همیشه در فرانسه خواهم ماند، بنابراین دیگر نیستم. اکنون دیگر فرانسه یگانه وطن است. من در پراگ بیشتر احساس بی ریشگی میکنم تا در پاریس». وقتی برای بار دوم از حزب کمونیست اخراج شد و حرفهایش را هم پس نگرفت، ممنوع القلم شد. تمام کتابهایش را از کتابخانهها جمع کردند و بر حق التألیفهایی که از چاپ آثارش در غرب میگرفت 90 درصد مالیات بسته بودند. حالا سفرش به غرب ممنوع شده بود. حتی وقتی فهمیدند اوست که با اسم مستعار برای یک نشریه محلی طالع بینی مینویسد، از کار بیکارش کردند. بعد از آن سریع چمدانهایش را بست و راهی شد. او از پراگ و خفقانی که دچارش شده بود، فرار کرد. در روزهای جوانی کوندرا، به خاطر خنجری که فرانسه و انگلستان از پشت در کمر چکسلواکی فرو کردند و پنهانی با نازیها به توافق رسیدند، قسمتهایی از این کشور دست نازیها افتاد. بعد از جنگ، مردم چک به کمونیسم روی خوش نشان دادند؛ هم به خاطر این که از کلفتی سبیل استالین خبر نداشتند و هم چون برای جوانهایشان _ قبل از این که ایدئولوژیک باشند _ کاری متفاوت و نوعی شورش تلقی میشد. کوندرا هم از قافله عقب نماند و عضو حزب شد؛ بعدها 2 بار از احزاب اخراجش کردند او مدت زیادی روزنامه نگاری کرد. در مدرسه فیلم و موسیقی پراگ شاگرد و مدتی استاد بود. داستان مینوشت و قصه آدمهایی را روایت میکرد که انگار همیشه میخواستند چیزهایی از هستی شان را فراموش کنند. کوندرا داستان آدمهایی را میگوید که از زندگی روزمره و محدودشان فرار میکنند؛ آدمهایی که در جنگ نیروهایی اسیر شدهاند که کنترلی بر آنها ندارند؛ برای خلاص شدن از شر این نیروها، شکگرا میشوند یا به بیمسئوولیتی و رندی متوسل میشوند. لودویک داستان شوخی در شوخی خودش گرفتار میشوند؛ شوخی یک درام میشود و درامش دوباره شوخی میشود. همه آدمهای او همین طورند و آخر هم نمیفهمیم که منشأ گرفتاریهایشان چیست. کوندرا فرم داستان را منفجر کرد؛ داستان تکه تکه شد؛ دیگر او میتوانست هر چه را که دلش میخواست در آن جای بدهد. او میتواند داستان را متوقف کند و درباره فلسفه یا موسیقی حرف بزند. چند داستان به موازات هم پیش میروند، همدیگر را قطع میکنند و در نهایت به هم میرسند؛ درست مثل نتهای موسیقی کلاسیک که او عاشقشان بود. |