شعر، بيان شاعرانه انديشيدن - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: شعر، بيان شاعرانه انديشيدن (/showthread.php?tid=247520) |
شعر، بيان شاعرانه انديشيدن - sober - 21-10-2015 جام جم آنلاين: چگونه سخنی را شعر مینامیم؟ در زبان روزمره گاهی شعر به سخنی که دارای مقصود خاصی نیست و معنای دقیقی را افاده نمیکند ، اطلاق میشود. گویی شعر از ارزش کمتری نسبت به دیگر قالبهای زبانی برخوردار است؛ اما آیا چنین است و آیا شعر واجد معنا نیست و از هیچ تفکر اصیلی ناشی نمیشود؟ در اینجا قصد نویسنده این است که شعر را از نگاه خود توصیف کند و وجوه متمایز تفکری را که بر اساس آن شعر حاصل میشود، بیان کرده، تفاوت این تفکر را از تفکر فلسفی و علمی مشخص کند. به نظر نویسنده، شعر دارای تفکری اصیل است، ولی بنا نیست حامل و ناقل اطلاع و شناختی از جهان خارج باشد، چرا که اصلا جهانی که در شعر توصیف میشود متفاوت با جهان علم و فلسفه است. به نظر میرسد غالب افراد شعر را مبتنی بر احساس میدانند و از همین رو ناخودآگاه زبان شعر در تقابل با زبان تفکر (فلسفه و منطق) قرار میگیرد. این تقابل تا حد زیادی صحیح است. فلسفه و منطق اساسا و آنگونه که در تاریخ ظهور پیدا کردند، مبتنی بر استدلالهای دقیق بودند. بدین شکل که بنا داشتند که از مقدماتی که صحت آنها مورد اثبات عقلا قرار گرفته براساس شرایط قیاسهای منطقی، به نتایج جدید برسند. اما هرچند زبان شعر، متفاوت با زبان فلسفه و منطق است، نمیتوان شعر را کاملا فاقد تفکر دانست، بلکه بهتر است شعر را حاوی تفکر (یا منطقی) متفاوت و متمایز دانست چرا که هیچ کلامی در خلأ شکل نمیگیرد و لازمه کلام و نطق ظاهر، نطق درون (= تفکر) است؛ اما تفکر و منطق حاکم بر شعر چگونه تفکر و چگونه منطقی است؟ پرسش بدین سوال با مقایسه بین شعر و دیگر قالبهای زبان (بخصوص زبان منطق و فلسفه و علوم تجربی) آشکار میشود. حکایتگری و دلالتگری یکی از ویژگیهای مشترک قالبهای زبانی فلسفی، منطقی و علمی حکایتگری یا دلالتگری است. توضیح اینکه معمولا عالم علم تجربی و فیلسوف هر یک به نوع خود (و به شکل متفاوت) خواهان تبیین واقعیت (یا بخشی از واقعیت) هستند. عالم علم تجربی قوانین حاکم بر موجودات فیزیکی را مورد بررسی قرار میدهد و خواهان کشف این قوانین است؛ بنابراین حوزه واقعیت مورد بررسی در علم تجربی قلمرو واقعیات فیزیکی است، اما قلمرو فلسفه (و به طور اخص مابعدالطبیعه) به شکل سنتی واقعیت به لحاظ کلی است. بنابراین زبان علم و زبان فلسفه، دارای جنبه حکایتگری و اطلاع رسانی از جهان واقع هستند. بر این اساس، هم در زبان علم و هم در زبان فلسفه، نوعی ثنویت و دوگانگی میان ذهن انسان و واقعیت مفروض است. ذهن در مقابل جهان یا به عبارت دیگر ذهن در مقابل واقعیت است و زبان ابزاری است برای اظهار تصویری که ذهن درون خود از جهان خارج دارد، بنابراین ذهن در اینجا باید همچون دوربین عکاسی عمل کند و هرچه تبیین علم و فلسفه از واقعیت دقیقتر باشد نشان میدهد تصویر این دوربین دارای کیفیت بهتری است، یعنی علم یا فلسفه ما صحت بیشتری دارد. نسبت شاعر با جهان او گفتیم برای درک ویژگیهای شعر باید آن را با قالبهای دیگر زبان از جمله زبان علم و زبان فلسفه مقایسه کنیم. حال که 2 وجه اساسی و بنیادین زبان علم و زبان فلسفه و مابعدالطبیعه سنتی را دریافتیم (که عبارتند از حکایت گری از واقع و از پیش پذیرفتن ثنویت) باید بررسی کنیم که نسبت زبان شعر با این دو خصوصیت چگونه است. به نظر میآید که وجهه اصلی زبان شعر این است هیچ یک از دو خصوصیت را ندارد (یا دست کم این دو خصوصیت بسیار در شعر کمرنگ هستند.) زبان شعر زبان حکایتگری از واقع نیست، بلکه غالبا گویای نگرش شاعر نسبت به وضعیتی است که شاعر در حال توصیف آن است. این نگرش نه همچون نگرش علمی جزیینگر است و نه همچون نگرش فلسفی دارای دقت. این نگرش، نگرشی احساسی است، ولی خالی از تفکر نیست، بلکه واجد تفکری متفاوت از تفکر فلسفی و علمی است. برای مثال وقتی سهراب سپهری میگوید «زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست... فکر بوییدن گل در کرهای دیگر، زندگی شستن یک بشقاب است» به نظر جملاتی خبری را برای بیان تفکر خود استفاده میکند، در حالی که هم شاعر و هم مخاطب او میدانند که این جملات، جملاتی خبری از نوع جملات خبری فلسفه و علم نیستند. بلکه حاکی از احساس شاعر نسبت به تجربه زندگی است، تجربهای که شاعر در محضر آن است و هیچ فاصله و جداییای از شاعر ندارد. شاعر زندگی را اینگونه میبیند، به همین سادگی و بساطت و بیآلایشی. بنابراین تفکر شاعرانه مبتنی بر عدم ثنویت میان شاعر و موضوع مورد تفکر اوست. شاعر به خلاف فیزیکدان و فیلسوف، بین خود و جهانی که قصد توصیف آن را دارد، دوگانگی احساس نمیکند بلکه نسبت او و جهانش نسبت یگانگی و عدمثنویت است. برای بیان مقصود خود مثالی را ذکر میکنم. باغ بسیار زیبا، سرسبز و خرمی را تصور کنید که تا به حال هیچ تجربهای از آن نداشتید و از هر باغی که در زندگی دیدید زیباتر است. هر چقدر نقش عنصر خیال را در توصیف چنین باغی تقویت کنیم، باز نمیتوانیم حاصل توصیف خود را شعر بنامیم. توصیف ما هنگامی شاعرانه خواهد بود که ما مخاطب، قصد شاعر را از این توصیف، انتقال نگرش خود به وضعیت موجود در آن (یا وضعیت مطلوب) تلقی کند. این وضعیت، وضعیتی است که شاعر در تماس مستقیم با آن است و شاید اصطلاح تماس در اینجا صحیح نباشد و حکایتگر نوعی ثنویت باشد، در حالی که میان شاعر و چنین وضعیتی، هیچ ثنویت و دوگانگیای وجود ندارد. شاعر با این وضعیت درآمیخته است و این وضعیت در حضور شاعر است. پس مشخصه اصلی زبان شعر معین شد: حضور. موضوع مورد توصیف در شعر، نزد شاعر حاضر است و نه حاصل. وقتی یک عالم تجربی از اشیای فیزیکی تبیینی ارائه میکند به نظر میرسد دانشی برای او از اشیایی که در ثنویت با ذهن او قرار دارند حاصل شده است، در حالی که شاعر آنچه نزد او حاضر است را بیان میکند و آن احساس و نگرش او به جهان است. |