داستان خیلی جالب مهندس باهوش... - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +---- انجمن: مطالب طنز و خنده دار (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=76) +---- موضوع: داستان خیلی جالب مهندس باهوش... (/showthread.php?tid=243794) |
داستان خیلی جالب مهندس باهوش... - .امیرحسین. - 06-09-2015 یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانی هوائی کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: «مایلی با همدیگر بازی کنیم؟» مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روی خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: «بازی سرگرمکنندهای است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید5 دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من 5 دلار به شما میدهم.» مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روی هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگری داد. گفت: «خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ? دلار بدهید ولی اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم 50 دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازی کند.» برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به برنامهنویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتی از تپه بالا میرود 3 پا دارد و وقتی پائین میآید 4 پا؟» برنامهنویس نگاه تعجب آمیزی کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخوری پیدا نکرد. سپس برای تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکی دو نفر هم گپ (chat) زد ولی آنها هم نتوانستند کمکی کنند. بالاخره بعد از 3 ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و 50 دلار به او داد. مهندس مودبانه 50 دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنویس بعد از کمی مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید! اگر تکراریه به بزرگی خودتون ببخشید ممنون میشم اگر سپاس هم بدین RE: داستان خیلی جالب مهندس باهوش... - Amir khan22 - 11-09-2015 عالی بود...دمت گرم...سپاس RE: داستان خیلی جالب مهندس باهوش... - ×Aramis× - 24-10-2015 قشنگ بود+3پاس |