داستان درختی که خشک شد .. - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: داستان درختی که خشک شد .. (/showthread.php?tid=242507) |
داستان درختی که خشک شد .. - ηἔ∂Δ - 27-08-2015 داستان درختی که خشک شد ...
سیاه پوشیده بود،به جنگل آمد...
من هم استوار بودم و تنومند !!
من را انتخاب کرد...
دستی به تنه و شاخه هایم کشید،تبرش را در آورد و زد و زد...
محکم و محکم تر!!
به خودم میبالیدم،دیگر نمیخواستم درخت باشم ،آینده ی خوبی در انتظارم بود . میتوانستم یک قایق باشم،شاید هم چیز بهتری ...
درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید روزهای بهتر توجهی به آن نمیکردم ...
اما ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد !!
شاید او تنومند تر بود،شاید هم نه !!
اما حداقل به نظر مرد تبر به دست آن درخت چوب بهتری داشت ...
شاید هم زود از من سیر شده بود !!
و دیگر جلوه ی برایش نداشتم ...
مرا رها کرد با زخم هایم !!
و او را برد !!
من نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیر مرد و نه قایق و ...
خشک شدم....
میگویند این رسم شما انسانهاست !!
قبل از آن که مطمئن شوید انتخاب میکنید و وقتی با ضربه هایتان طرف مقابل را آزار می دهید او را به حال خودش رها میکنید !!
ای انسان ...
تا مطمئن نشدی تبر نزن !!
تا مطمئن نشدی،احساس نریز...
دیگری زخمی می شود...
خشک می شود!!
|