انجمن های تخصصی  فلش خور
پدرم گیر می‌داد، کشتمش! - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: خبرها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=42)
+---- انجمن: حوادث (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=77)
+---- موضوع: پدرم گیر می‌داد، کشتمش! (/showthread.php?tid=226371)



پدرم گیر می‌داد، کشتمش! - Mαяѕє - 14-05-2015

جرمش قتل پدر است. جوان 23 ساله، به خاطر بیکاری و سرکوفت‌های پدرش به ستوه می‌آید و در چند دقیقه عصبانیت گلوی پدرش را می‌فشارد و زندگی پدر70 ساله‌اش را پایان می‌دهد.

در طول جلسه بازجویی مدام از کابوس‌های یک هفته اول بعد از قتل و مشاهده چهره پدرش در لحظات آخر زندگی در خواب می‌گوید. پرخاشگر شده و عذاب وجدان قتل بابا عبدالله یک لحظه رهایش نمی‌کند. تنها امیدش آمدن داداش حمید به جلسه بازپرسی است.
 
خودت را معرفی کن؟
سعید،23 ساله هستم. در یک خانواده 10 نفری زندگی می کردم که 8 سالگی مادرم را از دست دادم و در کنار پدر و خواهرم زندگی می کردم. بقیه برادران و خواهرانم ازدواج کرده اند.

درس می خوانی؟
دانشجوی حسابداری هستم. به خاطر درس سرکار نمی رفتم؛ البته این اواخر در کارگاه دستگیره سازی برادرم مشغول کار بودم، اما بازهم نتوانستم کار کنم و خانه نشین شدم.

به چه جرمی دستگیر شدی؟
قتل پدرم.

او را چگونه کشتی؟
با همین دستانم خفه اش کردم. باور کنید 10 ثانیه هم نشد گلویش را فشار دادم و جلوی دهانش را گرفتم و چند ثانیه بعد او فوت کرد.

با او اختلاف داشتی؟
همیشه به من گیر می داد که چرا سرکار نمی روم و همسالان من مشغول کار هستند. پیر شده بود و بهانه گیر . من نیز حوصله نصیحت هایش را نداشتم. چند بار با من و برادرانم درگیر شده بود، اما چون آنها جدا زندگی می کنند، نمی فهمیدند پدرمان چقدر سختگیر شده و گیر می دهد.

از روز قتل بگو؟
آن روز مثل همیشه ساعت 2 ظهر به خانه آمدم. دقایقی از حضورم نگذشته بود که به اتاقم آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. من با کامپیوتر کار می کردم و او تحقیرم می کرد. ابتدا جوابش را ندادم اما همچنان ادامه داد. یک لحظه عصبانی شده و با او درگیر شدم. هولش دادم که روی زمین افتاد. دوباره ازجایش بلند شد و درگیری بیشتر شد. من هم دیگر کنترلی بر اعصاب و رفتارم نداشتم. او را روی زمین انداختم و برای این که سر و صدا نکند با یک دست گلویش را فشار دادم و با دست دیگر جلوی دهانش را گرفتم. 10 ثانیه نشد که متوجه مرگش شدم.

کسی متوجه ماجرا نشد؟
پدرم چند بار همسایه پایین را صدا زد و کمک خواست، اما چون قوی تر از من بود جلوی دهانش را گرفتم تا کسی متوجه موضوع نشود.

بعد از قتل چه کردی؟
وقتی سفیدی چشمانش را دیدم تا نیم ساعت توان هیچ کاری را نداشتم. وقتی به خودم آمدم تصمیم گرفتم این حادثه را صحنه سازی جلوه دهم. به همین خاطر جسد پدرم را به داخل راهرو آورده و با انداختن بخاری روی سرش طوری وانمود کردم که حین انتقال بخاری دچار حادثه شده است. بعد هم قبل از این که خواهر 18 ساله ام به خانه بیاید آنجا را ترک کردم و به درمانگاهی همان حوالی رفتم و خودم را درمان کردم؛ چون در درگیری با پدرم مجروح شده بودم. حتی کارم به سرم کشید. قبل از قتل هم قصد ترک خانه را داشتم که درگیری بالا گرفت و من مرتکب قتل شدم .

کی دستگیر شدی؟
بعد از قتل فرار کردم و خانواده ام فهمیدند که قتل از طرف من رخ داده و به همین دلیل برادرانم خواستند خودم را به پلیس معرفی کنم، من هم به خانه برادر بزرگم حمید رفتم و صبح 14 اردیبهشت خود را تسلیم ماموران کردم.

در این مدت کجا مخفی شده بودی؟
یک شب را در خانه یکی از دوستانم گذراندم و 6 روز را هم درخیابان و پارک بودم. تو این چند روز 2 ساعت هم نخوابیدم، همیشه چهره پدرم جلوی چشمانم می آمد. از این سرگردانی هم خسته شده بودم و به خاطر همین تصمیم گرفتم خودم را تسلیم پلیس کنم.

پشیمانی؟
پدرم عصبانی و پرخاشگر بود. از همسایه ها بپرسید همیشه دنبال بهانه ای بود تا به ما گیر بدهد و دعوا درست کند. باورتان می شود هفته ای دوبار با خواهر 18 ساله ام دعوایش می شد. به یک دختر جوان هفته ای 5000 تومان پول توجیبی می داد. او بسیار تندخو بود. اگر به خواهرم و بیکاری من گیر نمی داد نمی کشتمش، مگر انسان پدر خودش را هم می کشد اما باور کنید دیگر بیش از اندازه مرا عصبانی می کرد.

هر پدری از فرزندش عصبانی بود باید به قتل برسد؟
نه، اما من الان پشمان شدم. در آن لحظه یاد سختی هایی که بعد از فوت مادرم کشیدم افتادم، یکباره او را خفه کردم. باور کنید خیلی زود همه چیز رخ داد و فرصت جبران نداشتم.

برادرانت نظرشان در مورد تو چیست؟
آنها هنوز شکایت نکرده اند. بقیه براداران و خواهرانم هم از دست گیر دادن های پدرم خسته شده بودند وبه زور هر دوماه یکبار به دیدنش می آمدند. آنها هم رابطه خوبی با پدرم نداشتند.

حرف آخر....
عذاب وجدان گرفته ام و نمی دانم باید چکار کنم. وقتی یاد آن صحنه می افتم خوابم نمی برد. کاش می توانستم عصبانیتم را کنترل کنم. باورم نمی شود من قاتل پدرم هستم. اکنون نیزتنها چیزی که آرامم می کند دیدار برادرم حمید است.