![]() |
جسد یک دشمن همواره بوی خوبی دارد! - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34) +--- موضوع: جسد یک دشمن همواره بوی خوبی دارد! (/showthread.php?tid=224447) |
جسد یک دشمن همواره بوی خوبی دارد! - tyjtfhdhr - 07-05-2015 فرادید| در فوریۀ سال 1806، فرانسوی فردیناند چهارم، شاه ناپل و ملکهاش کارولین (خواهر ماری آنتوانت) بار دیگر از جنوب ایتالیا بیرون راندند. زوج سلطنتی به سیسیل گریختند، که در آنجا توسط نیروی دریایی بریتانیا از ایشان حفاظت میشد. ناپلئون برادر بزرگتر خود، جوزف را به شاهنشاهی ناپل گماشت. به گزارش فرادید، بریتانیا از شکست روسیه و اتریش در سال پیش ناامید بود. ناپلئون میتوانست برای صلح با بریتانیا مذاکره کند، مذاکرات در ماههای فوریه و مارس به جایی نرسید. در ماه جولای، ناپلئون 15 ایالت کوچک آلمان را به "کنفدراسیون راین" به پایتختی فرانکفورت بدل کرد. او خود را محافظ این کنفدراسیون نامید. بدین ترتیب امپراطوری مقدس روم رسماً برچیده شد. در ماه آگوست، فرانسیس اتریش، لقب امپراطور امپراطوری مقدس روم را از القاب خود حفظ کرد، و تنها به "امپراطور اتریش" بدل شد. حال ناپلئون میتوانست پایگاه خود را در آلمان با به دست آوردن پایگاه مردمی تثبیت کند. اما محبوبیت در خارج از فرانسه، دغدغۀ او نبود. تمرکز او بر جلال و قدرت نظامی بود. او هر چه میتوانست ثروت و داراییهای ممالکی را که تصرف میکرد، به یغما میبرد و به همین دلیل حکومتش در هلند و ایتالیا از محبویتی برخوردار نبود. قدرت او در آلمان، موجب نارضایتی پروسها شده بود. پروسها به قدرت نظامی خود افتخار میکردند. این قدرت نظامی که میراث فردریک کبیر بود، باعث شده بود تا فردریک ویلیام سوم، پادشاه جدید پروس، با وجود ارتش دویستهزار نفری خود ترسی از ناپلئون نداشت و به او ضرب العجل داد تا همۀ نیروهایش در شرق را راین را بیرون بکشد. در ماه اکتبر، ناپلئون نه تنها عقب نشینی نکرد بلکه ارتشی 122000 نفری برای جنگ ارتشی مرکب از نیروهای پروس و ساکسونی (متحد پروس) مجموعاً به تعداد 114000 نفر فرستاد. نتیجۀ این مسئله نبرد ینا-اوئرشتت بود. ناپلئون باز هم پیروز بود. نیروهایش وارد برلین شدند. خانوادۀ سلطنتی پروس به پروس شرقی فرار کردند، و تحت حمایت تزار روسیه، الکساندر یکم قرار گرفتند. فردریک ویلیام سوم، آنچه از نیروهایش باقی مانده بود با روسها متحد کرد و با الکساندر سوگند برادری ابدی خوردند. ناپلئون در فوریۀ سرد 1807، با نیروهای اتحاد پروس و روسیه در ایالاو (باگراتیونوسک فعلی) درگیر شد، که نتیجۀ آن 45000 کشته بود. دو طرف به جنگ ادامه دادند، و در ماه می شهر بندری دانزیگ خود تسلیم فرانسویها شد. در ماه ژوئنريال روسها و فرانسویها در حدود 160 کیلومتر شرق دانزیگ، در فریدلند (پراودینسک فعلی) درگیر شدند. الکساندر از این که بریتانیاییها جبهۀ جدیدی را در ایتالیا یا هلند علیه فرانسویها نگشودند، عصبانی بود. فرانسویها در فریدلند هم به پیروزی رسیدند و کونیگزبرگ (کالینینگراد فعلی) را اشغال کردند. الکساندر که همچنان از دست بریتانیاییها عصبانی بود در 25 ژوئن در حضور همۀ نیروهایشان با هم ملاقات کردند و (طبق گزارشها) در این ملاقات الکساندر با گفتن اینکه او نیز به اندازۀ ناپلئون از انگلیسیها متنفر است باعث خشنودی ناپلئون شد. ناپلئون به الکساندر علاقهه پیدا کرد. در ماه جولای، الکساندر، فردریک ویلیام سوم و ناپلئون توافقنامۀ تیلیسیت را به امضا رساندند. فردریک ویلیام تقریباً نصف قلمرویش، از جمله دانزیگ را از دست داد. او پذیرفت که بندرهایش را از تجارت با بریتانیا منع کند. نیروهای فرانسوی در پروس صاحب پایگاه میشدند، و البته در آن جا بسیار مورد تنفر مردمی قرار داشتند. در این توافقنامه، الکساندر کنفدارسیون راین که دستساختۀ ناپلئون بود را به رسمیت شناخت. او پذیرفت که اروپا را به فرانسه واگذارد و در مقابل فرانسه میپذیرفت که درست او را در قبال فنلاند، سوئد و امپراطوری عثمانی باز بگذارد. ناپلئون بخشی از لهستان که تا پیش از آن تحت حکومت پروس قرار داشت را به دوکنشین ورشو تبدیل کرد. الکساندر پذیرفت که در تحریم علیه تجارت با بریتانیا با فرانسه همراه شود، و همچنین قبول کرد که چنانچه دانمارک، سوئد یا پرتقال بنادر خود برای کشتیهای بریتانیایی باز بگذارند، همراه با فرانسه علیه آنها وارد عمل شود. ناپلئون از پرتغال خواست که به تحریم تجاری علیه بریتانیا بپیوندد. پرتغال مردد بود، چرا که در افتادن با نیروی دریایی قوی بریتانیا به این معنی بود که از تجارت با مستعمراتش محروم خواهد شد. اسپانیا به نیروهای فرانسه اجازه داد تا با عبور از خاک این کشور خود را به پرتغال برسانند. فرانسویها در یکم دسامبر، لیسبون را اشغال کردند و خانوادۀ سلطنتی پرتغال به برزیل فرار کردند. دانمارک از ناپلئون واهمه داشت، با او متحد شد. بریتانیاییها از پیوستن نیروی دریایی دانمارک به جبهۀ ناپلئون میترسید و از این رو پیش دستی کرد و کپنهاگ را به توپ بست. بریتانیا ناوگان دانمارک را به غنیمت گرفت و 22 کشتی دانمارکی را به انگلستان منتقل کرد. ناپلئون در جواب بریتانیاییها را خائن و بیمروت خواند. اشتباهات ناپلئون مابین سالهای 1808 تا 1812 ناپلئون در فرانسه دولتی پلیسی پدید آورده بود. جاسوسان او، هر به دنبال نشانههای نافرمانی میگشتند، و او سعی داشت تا جای ممکن اختیار اوضاع را در دست داشته باشد. او از تعداد روزنامههای پاریس بسیار کاسته بود و به جز چند روزنامۀ چاپلوس نشریۀ دیگری باقی نمانده بود. او بدین ترتیب بند یازدهم اعلامیۀ حقوق بشر که خود پذیرفته بود و به آزادی رسانهها مربوط میشد، نقض کرده بود. چیزی در واقع میبایست ناپلئون را میترساند، نه رسانهها که اشتباهات خودش بود. یکی از اشتباهات بزرگش، که خود در اواخر عمر به آن معترف شد، در این زمان کم کم در حال پدیدار شدن بود. در ماه مارس 1808، ناپلئون در منازعۀ میان شاه چارلز چهارمِ اسپانیا با پسرش، فردیناند، دخالت کرد. ناپلئون اسپانیا را اشغال کرد، و چارلز و پسرش را، در محیطی مناسب و راحت، زندانی کرد. ولی به هر حال این دو حکم زندانی ا داشتند. در ماه ژوئن، او برادرش، جوزف را از شاهنشاهی ناپل، به اسپانیا منتقل کرد تا تاج شاهی این کشور را بر سر گذارد. هدف ناپلئون از در اختیار گرفتن اسپانیا، بیشتر به جنگش با بریتانیا مربوط میشد. اسپانیاییها از حضور نیروهای فرانسوی و دخالتهای ناپلئون در کشورشان ناراضی بودند. به تبع آن جنگی وحشیانه میان حاکمان فرانسوی و اسپانیاییها در گرفت. ناپلئون طبق معمول دلیلی برای در نظر گرفتن قلب و ذهن مردمان تحت حاکمیتش نمیدید. نیروهای فرانسوی مایحتاج خود را از اسپانیا تامین میکردند و هر چه را نیاز داشتند به زور به چنگ میآوردند؛ که البته مطابق میل ناپلئون بود. در گزارشهایی که از آن زمان در دست است، از غارت و تجاوزهای حریصانۀ آنان و اهانتشان به کلیساهای اسپانیا گفته شده است. فرانسویها با استفاده از جوخههای تیر و طناب دار صدها تن از اسپانیاییها را به ظن مقاومت در برابر قدرتشان اعدام کردند. ![]() آبی پررنگ قلمروی ناپلئون و آبی کم رنگ کشورهای اقماری او را در سال 1811 نشان میدهد تحرکات ناپلئون در اسپانیا، عواقبی در آمریکای لاتین در پی داشت. در حالیکه چارلز چهارم و پسرش به دست فرانسویها اسیر بودند، حاکمیت اسپانیا در آنجا رو به افول میرفت. قیامهای مسلحانه از مکزیک تا آرژانتین علیه اسپانیاییها شکل گرفت. با از دست رفتن کنترل اسپانیا در این مناطق، بریتانیا قادر بود تجارت بیشتری در آمریکای لاتین انجام دهد، و به این ترتیب آثار تحریم تجاری علیه خود را کمتر کند. مقاومت اسپانیاییها در برابر فرانسویها، پرتغالیها را نیز تشویق به مقاومت کرد و بدین ترتیب در آگوست 1808، مقاومت به پرتغال گسترش یافت. در آن ماه بریتانیاییهای سیزده هزار نیروی خود را در پرتغال پیاده کردند و به همراه نیروهای شورشی پرتغالی موفق شدند، نیروهایی که فرانسه برای سرکوب فرستاده بود را شکست دهند. در اکتبر آن سال، نیروهای بریتانیا وارد اسپانیا شدند. فرانسویهای قادر به کنترل نوار ساحلی اسپانیا نبودند، و بریتانیاییها قادر بودند از دریا علیه فرانسویها عملیات غافلگیرکننده انجام دهند و به علاوه کمکهای بیشتری به شبه نظامیان اسپانیایی برسانند. در حالی که ارتش بزرگ ناپلئون در اسپانیا گیر بود، اتریش این جرئت را یافت تا دوباره علیه ناپلئون اعلام جنگ کند. اتریشیها و پروسها خواهان آن بودند تا آبروی از دست رفتۀ خود را بازیابند. هر دو کشور به طور مخفیانه با بریتانیا مذاکره میکردند، اما ابتدا این اتریش بود که دوباره شانس خود را در میدان نبرد میآزمود. در اوایل آوریل 1809، ارتشی از اتریش خود را به باواریا رساند، و ناپلئون نیز با ارتشش خود را رساند. ارتش او این بار کوچکتر از ارتشی بود که با استفاده از آن موفق به شکست اتریشیها در آسترلیتز شده بود. ناپلئون همزمان در دو جبهه درگیر جنگ بود، و نیمی از نیروهایش در مقابل اتریشیها را افراد غیرفرانسویای را داشتند که بیشتر مزدور محسوب میشدند. در ماه می، اتریشیها ناپلئون را در نبرد آسپرن- اسلینگ در نزدیکی وین شکست دادند. بدین ترتیب شهرت شکستناپذیر ناپلئون فروریخت. اما اتریشیها نتوانستند پیروزیهای خود را ادامه دهند. ناپلئون مصمم بود و در ماه جولای توانست حملهای ترتیب دهد و اتریشیها را در نبرد واگرام شکست دهد. در ماه اکتبر، اتریشیها دوباره مجبور به امضای توافقنامهای دیگر با ناپلئون شدند و این بار تعهد صلح و حسن تفاهم همیشگی به فرانسویها دادند. اتریشیها بخشی از لهستان را که تحت حاکمیت خود داشتند به دوک نشین مسقل لهستان واگذار کردند. اتریش بخشی از سرزمینهایش را به باواریا داد و اختیار نوار ساحلی شرقی دریای آدریاتیک را به فرانسه واگذار کرد. سیتزکریگ، محاصرۀ ناکام و حملۀ ناموفق به مسکو در سال 1810، ناپلئون پیوند زناشوییش را با جوزفین، 46 ساله، که نتوانسته برایش فرزندی بیاورد گسست، و با ماری لویی 18 ساله ازدواج کرد. ماری لویی متعلق به همان خانوادۀ سلطنتیای بود که ماری آنتوانت فقید نیز بدان تعلق داشت، و این ازدواج از دید برخی در فرانسه به مثابه پشت کردن به انقلاب فرانسه بود. ![]() ماری لویی جنگ، بدون اینکه نبردی در کار باشد، ادامه یافت. بریتانیاییها تلاش داشتند تا مانع تجارت دریاییها فرانسه شوند و ناپلئون هم سعی داشت تا مانع تجارت بریتانیا در بخش قارهای اروپا شود. استراتژی ناپلئون به سیستم قارهای مشهور بود. با این وجود، تجارت بریتانیا در سال 1809 با رسیدن به 50 میلیون و سیصدهزار پوند به بالاترین میزان خود رسیده بود. این در حالی بود که این رقم در سال 1802، نه میلیون پوند بود. ناوگان تجاری بریتانیا به بیش از 17000 کشتی رسیده بود. تزار الکساندر روسیه، درخواست ناپلئون برای نظارت سربازان فرانسوی بر بنادر روسیه برای جلوگیری از قاچاق را رد کرده بود. در باقی بنادر قارۀ اروپا نیز قاچاق صورت میگرفت. قاچاقچیان با فروش اجناس بریتانیایی، که به علت غیرقانونی بودن قیمت بالایی یافته بودند، سود خوبی نصیبشان میشد. قاچاق یکی از معدود راههایی بود که در آن زمان از طریقش میشد پولدار شد. با وجود اینکه هزاران نفر مسئول بودند تا جلوی ورود غیرقانونی اجناس بریتانیایی به قاره را بگیرند، اما این جریان همچنان ادامه داشت. حتی ناپلئون برای کم کردن خسارتی که اقتصاد فرانسه از تحریم علیه بریتانیا میدید، خود اجازۀ تجارت محدود با این کشور را صادر کرده بود. ولی سایر ملیتهایی را که حین تجارت با بریتانیاییها لو میرفتند را به شدت سرکوب میکرد. از جملهها مجازاتهایی که در این مورد صورت میگرفت، ضمیمهسازی کشورها به فرانسه بود. ناپلئون در این دوره بر شمار ممالکی که قبلاً ضمیمۀ فرانسه کرده بود افزود. او کشوری که جمهوری هلند نام داشت، ضمیمۀ فرانسه کرد. همچنین شهرهای هامبورگ و برمن را. او همچنین، جمهوری والای که در جنوب سوییس کنونی قرار داشت را ضمیمۀ فرانسه کرد. همچنین او در ژانویۀ 1811، شاهنشاهی وستفالیا و دوک نشین برگ و دوک نشین اولدنبرگ را نیز ضمیمه نمود. مورد آخر، یعنی انضمام اولدنبرگ، موجب عصبانیت الکساندر شد. چرا که دامادش در آنجا در انتظار به ارث بردن تاج بود. از طرفی، تعلیق تجارت با بریتانیا به صادرات و اقتصاد روسیه آسیب میزد، و به همین سبب، تزار الکساندر، با صدور حکمی، روسیه را از سیستم قارهای ناپلئون خارج کرد. تنها علت ناراحتی الکساندر، انضمام اولدنبرگ توسط ناپلئون نبود، بلکه او از بیرغبتی ناپلئون نسبت به صدور مجوز برای لشکرکشیاش به قسطنتنیۀ عثمانی نیز ناراضی بود. ناپلئون از این میترسید که روسیه با این کار به یک قدرت بزرگ با دسترسی به مدیترانه بدل شود. الکساندر همچنین از سیاست ناپلئون در قبال دوک نشین ورشو و دوستیش با ملیگراهای لهستانی نیز ناراضی بود. وی همچنین از اینکه ژان باپتیست برنادوت، یکی از ژنرالهای سابق ناپلئون، به شاهنشاهی دشمن سنتی روسیه یعنی سوئد رسیده بود هم ناخرسند بود. ضمن اینکه بسیاری از دور بریهای تزار الکساندر به شدت از ناپلئون متنفر بودند. در اوایل سال 1811، به ناپلئون هشدار دادند که تزار در صدد طرح ریزی یک حملۀ پیش دستانه است. در اواخر ماه فوریه، ناپلئون نامهای به تزار نوشت و به او نسبت به همدستی با بریتانیا هشدار داد. برخی از اطرافیان ناپلئون به او اشتباه میدادند که اشتباه چارلز دوازدهم، شاهنشاه سوئد را که در خاک روسیه وارد جنگ با روسها شده بود را تکرار نکند. اما ناپلئون مصمم بود تا امیدهای بریتانیا برای بدست آوردن اتحاد با روسیه را نقش بر آب کند. ناپلئون نگران بود که اگر به روسیه اجازۀ تجارت با بریتانیا را بدهد، دیگران نیز از آن الگو بگیرند. ناپلئون استدلال کرد که با شکست دادن روسیه میتواند، لهستانی بزرگ و متحد با فرانسه بسازد که حکم سد محافظ غرب در برابر شرق را داشته باشد. ناپلئون، کم و بیش یک قمار باز بود، و همچون یک قمار باز بد به جای اینکه احتمالات واقعی را بسنجد، فرض را بر این گذاشته بود که شانس با او یار خواهد بود و خود را یک استثنا میدانست. ناپلئون بیش از حر چیز خواهان تحرک بود. او تحرک و ماجراجویی را به راحتیهای زندگی خانگی و سر و کار داشتن با مسائل داخلی، ترجیح میداد. او گفته بود که اگر کاخ تولیرز (محل زندگیش) در آتش بسوزد هم برایش اهمیتی ندارد. ضمن اینکه ناپلئون رویاپرداز بود. او فکر میکرد که اگر روسیه را شکست دهد، او و متحدانش میتوانند تا درۀ گنگ در هندوستان پیش بروند، و به افتخاری بزرگتر ازآنچه اسکندر مقدونی بدان دست یافته بود، برسند. در اواخر دسامبر 1811، ناپلئون شروع به برنامهریزی حمله به روسیه کرد. در ماه ژوئن، ارتشش در کنارۀ رودخانۀ ویستولا گرد آمدند. با این وجود اینکه 224000 نفر از نیروهایش در اسپانیا و سایر مناطق تحت اشغالش بودند، شمار نیروهایی که برای حمله به روسیه جمع کرده بود به ششصدهزار تن میرسید. ارتشی که افرادی از ملیتهای بسیار حاضر بودند و دوازده زبان در آن صحبت میشد. نزدیک به یک سوم این نیروها فرانسوی بودند. در میان آنها واحدهای اتریشی و پروسی نیز بودند که هیچ شوقی نسبت به شرکت در این جنگ نداشتند، و تنها به خاطر اجبار بود که پروس و اتریش آنان را در اختیار ناپلئون گذاشته بودند. ارتش او آذوقۀ مورد نیاز 50 روز را در اختیار داشت و همچنین گلههای احشام را به همراه خود برده بودند. ناپلئون به افسرانش اجازه داده بود تا وسایل لوکس و خدمتکار با خود بیاورند. این به معنی اضافه بار و وجود افراد بیشتری که باید شکمشان سیر میشد بود. سربازان عادی نیز با الگوبرداری از افسران، دوستان خود را همراهشان اورده بودند که به آنها همراهان اردو گفته میشد. زمانی که پیشروی به سوی مسکو آغاز شد، نیروهای ناپلئون متوجه شدند که جادهها وضعیت نامناسبی دارند. به همین علت گاریهای تجهیزات پیشروی کندی داشتند. پس از آنکه آخرین گاو هم سر بریده شد و خورده شد، دیگر چیزی برای خوردن باقی نمانده بود. روسها قبل از اینکه عقب نشینی کنند، مزارع را میسوزاندند. گرسنگی، اسهال خونی، دیفتری و تیفوس، پیش از آنکه سربازان ناپلئون حتی گلولهای به سمت روسها شلیک کنند، جان شصت هزار تن از مردان او را گرفت. اسبها که علفی برای چرا نمییافتند، هزارتا هزارتا جان میدادند. بیماری و فرار از خدمت، عللی بود که باعث میشد، ناپلئون هر روز 5000 تا 6000 نیرو از دست بدهد. در 29 جولای، ناپلئون و ارتشش پس از تنها یک تبادل آتش کوچک با یک نیروی در حال عقب نشینی روس، به سختی خود را به ویتبسک رساندند. ویتبسک شهر متروکی در 482 کیلومتری مسکو بود. مشاوران ناپلئون به او اطلاع داده بودند، که به زودی اثری از سواره نظامش باقی نخواهد ماند. او شورای جنگ تشکیل داد، و سه زیردست ارشدش از او خواستند که پیشروی را متوقف کند. ناپلئون موافقت کرد و گفت که حماقت چارلز دوازدهم سوئد را تکرار نکرد. فرادی آن روز، نظرش عوض شد. او نمیخواست حماقتش را بپذیرد یا ضعف نشان دهد. او زیردستان ارشدش را به نازپروردگی متهم کرد. او میخواست با روسها و تزار الکساندر در میدان نبرد روبهرو شود، و باور داشت که چنین جنگی یا در اسمولنسک (در هشتاد مایل ویتبسک) یا در مسکو بالاخره روی خواهد داد. او فکر میکرد که الکساندر حاضر نیست، این دو جا را رها کند. ناپلئون و ارتشش در نیمۀ آگوست به اسمولنسک رسیدند. در آنجا پس از سه روز جنگ سخت، نیروهای او توانستند وارد شهر شوند، و در آنجا با خرابهای سوخته و اجساد مواجه شدند. ارتش روسیه دوباره عقب کشیده بود. تنها دلخوشی ناپلئون آن جملۀ امپراطور رومی بود که گفته است جسد یک دشمن همواره بوی خوبی دارد! ![]() الکساندر اول ناپلئون حالا مطمئن بود که تزار برای حفظ مسکو به جنگ خواهد آمد. در پنجم سپتامبر، ناپلئون و ارتشش به رودخانۀ مسکو، در حدود 120 مایلی شهر مسکو رسیدند. در نزدیکی آنجا، در بورودینو، ارتش او با 640 توپ روسی مواجه شدند. شمار توپهای ناپلئون 587 عدد بود. تا این زمان شمار نیروهای ناپلئون به 130 هزار نفر رسیده بود. یعنی کمتر از یک سوم تعدادی که به همراه او در 23 ژوئن از رودخانۀ نیمن عبور کرده بودند. ناپلئون جنگ رودررو با روسها را انتخاب کرد. تاکتیکی که اغلب از بکارگیری آن اکراه داشت. و بدین ترتیب بدترین جنگ یک روزهای که در تاریخ بشر روی داده، آغاز شد. در این جنگ یک روزه، روسها 44000 و فرانسوی ها 35000 کشته و مجروح دادند. نیروهای ارتش ناپلئون در تیراندازی آموزش بهتری دیده بودند، اما روسها موفق شدند جلویشان را بگیرند و در شب هفتم سپتامبر ارتش روسیه عقب نشینی کرد، در حالی که با وجود کشتههای زیاد، شکست نخورده بود. ناپلئون پس از هفت روز پیشروی به شهر مسکو رسید. فردای روزی که او و نیروهایش وارد شهر شدند، آتش شهر را فرا گرفت، و تا سه روز ادامه یافت. نیروهای او دست به غارت گسترده زدند و سعی کردند تا کالاها را از آتش نجات دهند. ناپلئون در کرملین سکونت گزید. او منتظر بود تا الکساندر پیامی برایش بفرستد و به او برای مذاکره صلح التماس کند. روزها میگذشت و خبری از چنین پیامی نبود. ماندن در مسکو، فایدهای برای ناپلئون نداشت. شبهنظامیان روستایی با انگیزۀ غارت و انتقام شروع به حمله به خطوط تامین تجهیزات و ارتباط ناپلئون کرده بودند. سربازانی که مسئولیت دفاع از خط تامین تجهیزات را برعهده داشتند، به علت اینکه خبر داشتند اسیر شدنشان با مرگی وحشتناک همراه خواهد بود، روز به روز بیشتر روحیۀ خود را از دست میدادند. ناپلئون سعی میکرد با خواندن رمان زمان را بگذارد، اما توان تمرکز را نداشت. او دستور داد تا تجهیزات زمستانی ساخته شود، اما دستورش قابل اجرا نبود. ناپلئون پس از بیش از یک ماه تعلل در مسکو، و نزدیک شدن به زمستان، بالاخره دستور بازگشت به رودخانۀ نیمن را صادر کرد. او میخواست سریعتر به 37000 نیرو و تجهیزاتی که فکر میکرد در اسمولنسک دارد، بپیوندد. در بیستم اکتبر، یک روز پس از آنکه عقب نشینیاش آغاز شد، یک نامۀ رمزی به وزیر داخلۀ فرانسه نوشت. در آن نامه آمده بود: "سواره نظام من فروپاشیده، بسیاری از اسبها در حال مرگ هستند. ساعت سۀ صبح، در روز بیست و دوم، میخواهم کرملین را منفجر کند." او البته به حرفش عمل نکرد. عقب نشینی ناپلئون به این خاطر که به نیروهایش اجازه داده بود غنائمی را که از مسکو دشت کرده بودند با خود بیاورند (و آن را نشان پیروزی میدانست) کند بود. علوفۀ باقیمانده از میزان مصرف یک هفتۀ اسبان هم کمتر بود. فرانسویها به جای آنکه از مسیر جنوب غربی که بدون مانع و حضور دشمن بود بازگردند، از همان مسیر خرابی که آمده بودند بازگشتند. این در حالی بود که لاشخورها همچنان در میدان نبر بورودینو در حال تغذیه از هزاران جنازۀ گندیده بودند. نیروهای ناپلئون با افزایش حملات روسها، غنیمتهایشان را رها میکردند. روحیهای برایشان باقی نمانده بود. نیروهای او از گرسنگی گوشت کسانی را که به تازگی مرده بودند را میخوردند. ناپلئون در نهم نوامبر به اسمولنسک رسید و در آنجا دریافت که آذوقهای که درآنجا جمع آوری شده، کمتر از آن مقداری است که فکر میکرده است. ناپلئون از اینکه در زمان غیبتش کودتایی علیه او در پاریس انجام شود، نگران بود و از طرف دیگر میترسید که روسها محاصرهاش کند. او و پیشقراولانش، صف 50 مایلی سربازان گرسنه را جا گذاشتند، و خود زودتر حرکت کردند. زمستان حالا قدرت گرفته بود. اسبها میمردند و سربازان گرسنه هم آنها را میخوردند. از طرفی سربازانش از سرما کنارش جان میدادند. از طرفی همین زمستان سر مانع رسیدن روسها به او میشد. در پنجم دسامبر، در اسمورگونی (حوالی 200 کیلومتری غزب اسمولنسک و 120 کیلومتر مانده به رود نیمن (که در حال حاضر در لهستان قرار گرفته)) ناپلئون و چندی از زیردستان ارشدش، پیشقراولان را رها کردند و سوار بر یک دلیجان به سمت پاریس شتافتند. گفته میشود که از 600000 نیرویی که در حمله به روسیه ناپلئون را همراهی میکردند، تنها سی هزار نفر به خانههایشان بازگشتند. |