⌇ اشـعـار دکـتر عـلے شـریعـتـے ⌇ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: ⌇ اشـعـار دکـتر عـلے شـریعـتـے ⌇ (/showthread.php?tid=223714) |
⌇ اشـعـار دکـتر عـلے شـریعـتـے ⌇ - Spell † - 04-05-2015 “ شعر زیباے کویر از دکتر شریعتے ”
شگفتا! وقتے که بود نمے دیدم،
وقتے میخواند نمے شنیدم …
وقتے دیدم که نبود …
وقتے شنیدم که نخواند … !
چه غم انگیز است که وقتے چشمه اے سرد وزلال ،
در برابرت، مے جوشد و مے خواند و مے نالد ،
تشنه آتش باشے و نه آب …
و چشمه که خشکید ،
چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودے بخار شد
و به هوا رفت ،
و آتش ، کویر را تافت
و در خود گداخت
و از زمین آتش روئید
و از آسمان بارید
تو تشنه آب گردے و نه تشنه آتش ،
و بعد ِعمرے گداختن
از غم ِنبودن کسے که ،
تا بود ،
از غم نبودن تو میگداخت .
و تو آموختے که آنچه دو روح خویشاوند را ،
در غربت این آسمان و زمین بیدرد ،
دردمند میدارد و نیازمند
بیتاب یکدیگر میسازد ،
دوست داشتن است .
و من در نگاه تو ،
اے خویشاوند بزرگ من ،
اے که در سیمایت هراس غربت پیدا بود
و در ارتعاش پراضطراب سخنت ،
شوق فرار پدیدار
دیدم که تو تبعیدے این زمینی !
و اکنون تو با مرگ رفتهاے ومن اینجا
تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفسے گامے به تو نزدیک تر مے شوم …
و این زندگے من است. •*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.• “ شعر زیباے پـوپـک از دکتر شریعتے ”
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم سر پیش هم آریم و دو بیگانه بگرییم … پوپکم ، پوپک شیرین سخنم! این همه غافل از این شاخه به آن شاخه مپر اینهمه قصه شوم از کـَس و ناکس مشنو غافل از دام هوس اینهمه دربر هر ناکس و هرکس منشین پوپکم ، پوپک شیرین سخنم! تویے آن شبنم لغزنده گلبرگ امید من از آن دارم بیم کین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند اندر این دشت مخوف که تو آزادیش اے پوپک من مے خوانے زیر هر بوته گل لب هر جویه آب پشت آن کهنه فسونگر دیوار که کمین کرده ترا زیر درختان کهن پوپکم! دامے هست گرگ خونخوارهء بدکارهء بدنامے هست سالها پیش دل من، که به عشق ایمان داشت تا که آن نغمه جانبخش تو از دور شنید اندر این مزرع آفت زدهء شوم حیات شاخ امیدے کشت چشم بر راه تو بودم که تو کے میآیے بر سر شاخه سرسبز امید دل من که تو کے میخوانی؟ پوپکم! یادت هست؟ در دل آن شب افسانهاے مهتابے که بر آن شاخه پریدے لحظهاے چند نشستے نغمهاے چند سرودے گفتم: این دشت سیه خوابگه غولان است همه رنگ است و ریا همه افسون و فریب صید هم چون تویی، اے پوپک خوش پروازم مرغ خوش خوان و خوش آوازم به خدا آسان است این همه برق که روشنگر این صحراهست پرتو مهرے نیست نور امیدے نیست آتشین برق نگاهے ز کمینگاهے است همه گرگ و همه دیو در کمین تو و زیبایے تو پاکے و سادگے و خوبے و رعنایے تو مرو اے مرغک زیبا که به هر رهگذرے همه دیو اَند کمین کرده، نبینند تو را دور از دست وفا، پنهان از دیده عشق نفریبند تو را، نفریبند تو را … •*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.• “ شعر زیباے شمع از دکتر شریعتے ”
تا سحر ای شمع بر بالین من امشب از بهرخدا بیدار باش سایه غم ناگهان بردل نشست رحم کن امشب مرا غمخوار باش کام امیدم بخون آغشته شد تیرهای غم چنان بر دل نشست کاندر این دریای مست زندگی کشتی امید من بر گل نشست آه! ای یاران به فریادم رسید ورنه امشب مرگ بفریادم رسد ترسم آن شیرینتر از جانم ز راه ورنه امشب مرگ بفریادم رسد گریه و فریاد بس کن شمع من بر دل ریشم، نمک دیگر مپاش قصّه ے بے تابے دل پیش من بیش ازین دیگر مگو خاموش باش جز توام ای مونس شبهای تار در جهان دیگر مرا یاری نماند زآن همه یاران بجز دیدار مرگ با کسی، امید دیداری نماند همدم من ، مونس من ، شمع من جز تواَم دراین جهان غمخوار کو ؟ واندرین صحرای وحشت زاے مرگ وای بر من ، وای بر من ، یار کو ؟ اندر این زندان، من امشب، شمع من دست خواهم شستن ازاین زندگی تا که فردا همچو شیران بشکنند ملــتـــــم زنجیــرهای بنـــدگے •*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
“ شعر زیباے سوتـک از دکتر شریعتے ”
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمیخواهم بدانم کوزهگر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ؟ ولے بسیار مشتاقم ، که از خاک گلویم سوتکے سازد گلویم سوتکے باشد بدست کودکے گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پے در پی ، دَم گرم ِخوشش را بر گلویم سخت بفشارد ، و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد . بدینسان بشکند در من ، سکوت مرگبارم را … •*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
“ شعر زیباے مَن چیستَمـ از دکتر شریعتے ”
من چیــستم ؟
افسانه ا ى خموش در آغوش صد فریــب
گرد فریــب خوردهاى از عشوه نسیــم
خشمى که خفته در پس هر زهر خنده اے
رازى نهفته در دل شبهاى جنگلے
من چیــستم ؟
افسانهاى خموش در آغوش صد فریــب
گرد فریــب خوردهاى از عشوه نسیــم
خشمى که خفته در پس هر زهر خندهاے
رازى نهفته در دل شبهاى جنگلے
من چیــستم ؟
فریــادهاى خشم به زنجیــر بستهاے
بهت نگاه خاطرهآمیــز یــک جنون
زهرى چکیــده از بن دندان صد امیــد
دشنام زشت قحبه بدکار روزگار
من چیــستم ؟
بر جا زکاروان سبکبار آرزو
خاکسترى به راه
گم کرده مرغ در بدرى راه آشیــان
اندر شب سیــاه
من چیــستم ؟
تک لکهاى ز ننگ به دامان زندگے
وز ننگ زندگانى، آلوده دامنے
یــک ضجه شکسته به حلقوم بىکسے
راز نگفتهاى و سرود نخوانده اے
من چیــستم ؟
لبخند پرملالت پایــیــزیـ غروب
در جستجوى شب
یــک شبنم فتاده به چنگ شب
حیــات گمنام و بے نشان
در آرزوى سر زدن آفتاب مرگ
|