صور خیال در کلام بیدل - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: صور خیال در کلام بیدل (/showthread.php?tid=217014) |
صور خیال در کلام بیدل - ×ThundeRBolT× - 27-03-2015 صور خیال صور در لغت بمعنی صورت هاست و خیال را معانی مختلف باشد از قبیل: ذهن، مخیله، در روانشناسی قدیم ( علم النفس)، یکی از خواص باطن، قوه ایکه در غیاب اشیا تصویر آنها را در ذهن حفظ میکند، سلسله ای از تصورات که بدون ارتباط منطقی در ذهن ظاهر میشود، تصورات بی پایه که ارزش علمی ندارد، نگرانی و ترس، دغدغهء خاطر، گفتگو، گمان، حدس، صورت یا شکل کسی یا چیزی در ذهن، هنگامی که خود آن در جلو چشم نیست.اندیشهء انجام کاری، قصد و فکر .. .. دکتر سید حسین فاطمی در کتاب " تصویرگری در غزلیات شمس " از زبان یکی از منتقدین معاصر عرب بنام " عبدالحمید حسین ، الا صول الفنیه للادب ، مکتبته الانجلو مصر، طبع دوم، 1964 م ، ص 104 و 105 در باب خیال که تقسیم بندی قابل توجهی شده است، آورده: 1 . خیال از جهت رهبری تخیل دو گونه است: الف ـ خیال علمی ، ب ـ خیال ادبی و شعری. 2 . خیال از جهت ذات و موضوع آن: الف ـ خیال تصویری که موجودات و حقایق خارجی را تصویر میکند. ب ـ خیال وجدانی که اثرحقایق را تصویر میکند. 3 . خیال از جهت نتیجه و باروری آن: الف ـ خیال بارور که کمک به ایجاد قصه و مانند آن می کند. ب ـ خیال توضیحی و واضح کننده که بکار حسن تصویر و حسن تعبیر و بیدار ساختن وجدان می آید. 4 . خیال از جهت خواص انسان: الف ـ بصری و بینایی ب ـ شنوایی ج ـ اندامی و عضلاتی د ـ خیال لمسی در شعر بیدل انواع مختلف از خیال وجود دارد. طبع دراک بیدل به قله های بلند معانی به پرواز آمده تخیلات وافری را در جهان ادبی و شعر به تصویر میکشد، همچنان ابعاد مختلف دیگر، حقیقت انسان و طبیعت نیز از ذیور آفرینش تخیل و تصاویر او بهره ها برده اند. در دنیای معرفت و عرفان، تشبیهات با تصاویر ناب و تخیلات عارفانهء بیدل، فروغ بخش چشم های باطن روشن ضمیران و راهنمای راهروان راه طریقت و حقیقت شده اند. منشاً خیال در شعر شعرا در آفرینش تصاویر از تجربیات حسی، عقلی و عینی در حیات خود استفاده میکنند. تمرین و ممارست در آثار قدما و پیشکسوتان و خداوندان شعر و ادب، نیز آنها را در این امر دستگیری و یاری میرساند تا کار شان از درجهء سخنان عادی به درجهء تخیل میرسد و خوانندهء با ذوق از خوانش آن محظوظ میگردد. فهم و ادراک تصاویر خلق شده در کلام شاعران نسبی است، یعنی به قول مولانا هر کس سپر دانشش بیشتر باشد، دریافتش به آن تصاویر و معانی بهتر است. لازم است چند بیتی از مولانا را که برای علاقمندان مثنوی خود گوشزد نموده است، اینجا بیاورم: نکته ها چون تیغ الماس است تیز .. گر نداری تو سپر واپس گریز پیش این المــاس بی اســــــپر میا .. کــــــز بریدن تیغ را نبود حیا زان سبب من تیغ را کـردم غلاف .. تا نخوانی کج نخواند برخلاف گوشزد مولانا برای مخاطب خیلی بجا بوده بگفتهء او بدون سپر دانش ممکن نخواهد بود کلام رادمردان راه طریقت و حقیقت را که طبیبان دلها اند، فهمید و به تصاویر خلق شدهء آن پی برد. بعضی ها شاعر و مخاطب را به یک معیار و مقیاس قرار داده به این نظر اند که، داد و ستد تصویری وقتی میتواند سالم و دو جانبه باشد که شاعر از تجارب مشترک خود و مخاطب سخن بگوید. آیا ممکن است شاعری که عمر ها عرق آلود تلاش سخن بوده تمام اوقات در کسب و حصول علوم و فضایل خواب را بر خود حرام ساخته، در آفرینش تصویر ذوق مخاطب تن آسا و بیخبر را که بقول ابو المعانی ، واماندهء نیرنگ آسایش است، مد نظر بگیرد تا رابطهء سالم دو جانبه برقرار شود ؟؟ این چه تصویری خواهد بود که ذوق شاعر بلند پرواز را با مخاطب کم همت بهم گره بزند ؟ تجربیات حسی در شاعران و مخاطبان یکسان نبوده بستگی به استعداد و نیروی خلاقه در آنهاست. تصاویری كه در شعر خلق میشوند، از بینش و وسعت فكر و دید ژرف شاعر سرچشمه میگیرند، از جناب زرین كوب که خدایش بیامرزاد، در جایی خوانده بودم كه گفته بود: " شاعر در هرچه پیرامون خویش می بیند فكر تازه و مضمون غریب كشف میكند. درخت كهن را میبیند كه بیش از نهال جوان ریشه در خاك دوانیده است، یادش میآید كه پیر فرتوت بیش از جوانِ نوخاسته به دنیا دلبستگی دارد. غنچه را مبیند كه دلتنگ و لببسته در گوشهء باغ رخ مینماید و وقتی پژمرده و پَرپَر به خاك می افتد، گلی خندان است و به این اندیشه می افتد كه رفتن از باغ جهان بهتر از آمدن است. آتش سوزنده را می بیند كه با حرص و ولع هر پاره چوبی را كه در آن می افكنند می بلعد و میخورد، به یاد حرص انسان می افتد كه نعمت تمام عالم هم نمیتواند او را سیر كند و هرچه پیدا میكند باز هم فزونی می طلبد. تاك مو را می بیند كه بر هر درخت تكیه می كند و می پیچد تا باقی بماند و رشد كند، به یاد مردم غفلت زده می افتد كه به هر بهانهای به دنیا می چسپند و از آن دل برنمی دارند. جنبش گهواره را می بیند كه خواب طفل را گران میكند، حال كسی را به خاطر میآورد كه تشویش و تزلزل بنیادِ وجودش را محكم تر میكند. گربهای را می بیند كه دست و پای خود را می لیسد، مردم خودنمای عاقل را به یاد میآورد كه دایم به فكر تن و جسم خویشند و یك دم از تیمار آن دست برنمی دارند. اشك كباب را میبیند كه درون آتش میریزد و شعله های آن را تیزتر میكند، یادش می آید كه گریه و ناله ای مظلوم، ظالم فرومایه را بی رحم تر میسازد." این گونه تصاویر را ذهن هر آدمی كه از دانش متوسط هم برخوردار باشد، درك میكند، اما وقتی به شاعری مثل ابوالمعانی بیدل برمیخوریم که در سیر و سلوک و تکامل خود در دنیای اشراق و حکمت و عرفان تجربیاتی را پشت سر گذاشته که اذهان عامه و با سواد از درک آن عاجز میماند، در اینصورت باید تامل کنیم و بکوشیم تا این تصاویر را کشف و درک کنیم نه اینکه از سر ناجوانمردی و بی خردی در پی رد آن دست بکار شویم، جای بسا افسوس خواهد بود که افسانه های این مشاهیر بزرگ و سوختگان راه معرفت خیال خواب راحت شوند، قسمیکه تا بحال چنین عمل را به چشم سر مشاهده نموده ایم. در مبحث صور خیال، چون معیاری برای آن تعین نشده و تا هنوز مطیع کدام قاعده نبوده منتقدین تنها از روی ابتکار و ذوق هنری در اشعار شاعران پژوهش نموده از این زوایا به نقد از دید ذوق و هنر و سلیقه به بررسی میپردازند. اینکه تا چه حد یک شاعر در آفرینش تصاویر دست بالا دارد و تا چه حد هنر بخرچ داده است و توانسته دل های مخاطب را به کمند بیاورد، مطرح میشود. اما فراموش نباید کرد که همین صور خیال است که میان شاعران ملاک واقع شده جایگاه شان را در دنیای شعر و کلام معین میسازد، همچنان صور خیال، نمایانگر استعداد و خلاقیت شاعر در آفرینش مضامین بکر و پیام او.میباشد. نکتهء جالب دیگر این است که در مورد بعضی از اوقیانوسان شعر و ادب، این قضاوت تا حدی زیاد مشکل مینماید و حتی بعضی ها که ادعای بزرگی در سرزمین ادب و فرهنگ را هم میکنند، بخطا میروند. چون سخن از بیدل بزرگ است، به یک مقالهء مختصر به بررسی می پردازیم: ناگفته نباید گذاشت که همین مغلق بودن و پرپیچ بودن صور خیال بیدل است که جناب محمد رضا شفیعی کدکنی را هم بیچاره ساخته : محمد رضا شفیعی کدکنی، شاعر، منتقد و محقق معاصر ایران است که، کتابی در مورد بیدل زیر نام " شاعر آیینه ها " نوشته، در آن از روی کم لطفی و جوهر ناشناسی چنین اظهار نظر نموده است : " گویندگانی مانند بیدل،كه تمام كوشش آنان صرف اعجاب وایجاد حیرت وسرگردانی برای خواننده است، فراموش میشود واین خصوصیت در مورد بیدل كاملاً روشن است زیرا با دگرگون شدن فضای شعری ایران در قرن دوازدهم واوایل قرن سیزدهم،بیدل در ایران فراموش میشود وحتی شاعرانی كه اعتدال بیشتری در كارشان بوده (مانند صائب وكلیم) آنها نیز فراموش میشوند و چون این تغییر جوُّ هنری،ودگرگونی موازین پسند ودریافت زیبائیهای شعری در افغانستان وتاجیكستان وهند وپاكستان مانند ایران نبوده است، میبینیم كه نفوذ بیدل در میان شعرای این سرزمینها ونیز مردم عادی این جوامع همچنان باقی است وچاپهای متعدد دیوان كامل او ویا منتخباتش در تاشكند وكابل شهرهای مختلف هند منتشر شده است" با تمام احترام و حرمت به مقام علمی و ادبی جناب شفیعی کدکنی، باید با صراحت بگویم که جناب کدکنی، پدر معانی، یعنی ابوالمعانی بیدل را به اتهام صرف اعجاب و ایجاد حیرت و سرگردانی برای خواننده محکوم نموده، در حقیقت فهم شعری خود را سیر سئوال برده و با تعجب بر اینکه نفوذ بیدل در میان مردم افغانستان و حتی مردم عادی آن باقی مانده، متحیر گشته اند. فکر میکنم جناب شفیعی کدکنی تا آنزمان نمیدانستند که بیدل بزبان دری و زبان مردم افغانستان شعر سروده و این جای بسا شگفت و حیرت نیست که مردم عام افغانستان به زبان گفتاری بیدل آشنا استند، در حالیکه جناب شان برای تحقیق چند لغت عامیانهء زبان گفتاری دری مردم افغانستان، سالها از شهر به شهر محنت را بر خود متقبل شده جویای معانی ی مثل :" شکست خانه، آیینه خانه و تخته کردن دوکان" شدند، تا اینکه یک افغانستانی عام به داد شان میرسد و تکلیف شان را روشن میسازد. به این گفتهء چناب کدکنی که دور از ادب و فرهنگ بوده چهرهء اصلی یک ادیب و شاعر تنگ نظر را که زبان و شعر را از تصرفات و ملکیت خود میداند و بدون تفکر به چنین قضاوت ایکه هرگز سزاوار و شایستهء ابر مردی از دیار شعر و ادب نیست، زبان دراز میکند. به این ژاژخایی توجه کنید: " عدم موفقیت بیدل در ایران، با آنهمه خیال های نازك واندیشه های باریك، درس عبرتی است برای گویندگان جوان امروزی كه آگاهانه میكوشند سخنان خود را بگونه ای ادا كنند كه هیچ كس از آن سر درنیاورد ومیپندارند كه ابهام،آن هم ابهام دروغین وآگاهانه،میتواند شعرهای ایشان را پایدار وجاودانه كند ودر كنار آثار گویندگان بزرگ زبان فارسی برای نسلهای آینده محفوظ نگاه دارد. اما تجربه ای كه از وجود بیدل،با آنهمه شعر وبا آنهمه تصویرها وخیالهای رقیق وشاعرانه � اما دور از طبیعت زندگی وحیات � داریم بهترین درس عبرتی است كه میتواند آیندة چنین گویندگانی را پیش چشم ایشان مجسم دارد. براستی كه تمام نقاط ضعف شعر بیدل را بگونههای دیگر در آثار این دسته گویندگان جوان امروزی بخوبی میتوان دید." خوانندگان عزیز: شما به این مقایسه قضاوت کنید، جناب کدکنی بیدل را عبرتی برای شاعران و گویندگان جوان امروزی مرز و بوم خودش که دوچار سرگشتگی و حیرانی شده اند، میداند و بزرگترین توهین را به این شاعر و عارف بزرگ که عاری از هر نوع رعایت شاًن طرف و ادب است، روا میدارد. و باز جناب کدکنی مدعی است که: ".....اما متأسفانه این همه اندیشههای دورپرواز واینهمه خیالهای رنگارنگ چنان در پرده ابهام ودر تاریكی ضعف بیان، وبی اعتنائی به موازین طبیعی زبان فارسی،پنهان شده كه برای درك شعرهای عادی او،هر خواننده از مقداری صرف وقت وكوشش ذهنی ناگزیر است وبا اینهمه ممكن است پس از كوشش بسیار بجائی نرسد چرا كه بسیاری از ابیات شعر او نوعی معماست كه برای گشودن آنها از شخص گوینده باید كمك گرفت." بلی، جناب کدکنی این را بیدل خود فرموده است که جز خودش کسی دیگری ترجمان او شده نمیتواند اما نه بقول شما از ضعف بیان و بی اعتنایی به موازین طبیعی زبان، بلکه از پختگی و خیال انگیزی و سحر آمیزی کلام او : غیر ما کیست حرف ما شنود .. گفت و گوی زبان لال خودیم بیدل میگوید: غیر از من كسی حرف مرا نمیشنود، یعنی درك نمیكند و به معانی آن پی نمیبرد. من تنها مثل آدم های لال، یعنی گنگ با خود صحبت میكنم. در عصر بیدل، شاعران و سخن پردازان از نقاط مختلف در هند جمع شده بازار شعر و شاعری آنوقت هم گرم بود و هم به آنها توجه از سوی مقامات مربوطه صورت میگرفت. در میان شاعران و سخن پردازان به معانی بیشتر توجه میشد و در اثر همین رقابت ها هر شاعر و سخنور كوشش میكرد تا در آفرینش تصاویر و معانی در كلام خود علامهء زمان خود باشد، این توفیق بیدل را بیشتر از دیگران نصیب شده بود و تا بسرحدی رسید كه فقط خود بیدل كلام خود را درك میكرد و بس، دیگران از ادراك معانی و تصاویر خلق شده در شعر او عاجز ماندند. از اینرو بیدل میگوید كه غیر از خودم كسی دیگر حرف مرا نمیداند. این كار به حدی در كلام بیدل شدت گرفت كه دیگران را به آن واداشت تا بیدل را شاعر هزیان گو خطاب كنند.در سرزمین ایران اصلا تا هنوز از ادراك كلام بیدل خبری نیست و برای مردمان این مرز و بوم زبان بیدل كاملا بیگانه مانده، چه رسد به فهم شعر آن. فکر کنم جناب کدکنی زبان بیدل را اشتباه گرفته، و شاید هم در جستجوی اکثریت لغات استفاده شدهء غامض در دیوان بیدل و پس از آن مراجعه به فرهنگ عمید و دهخدا ، توفیق در معانی آن لغات نصیب شان نشده باشد. زبان بیدل و بخصوص زبان خیال او زبان دان میخواهد و چه زیبا گفته است: هیچ کس نیست زبان دان خیالم بیدل .. نغمهء پردهء دل از همه آهنگ جداست بیدل میگوید: زبان دان، یعنی كسی كه زبان مرا بداند و آنهم زبان حیال و تخیل مرا، در این زمان كجاست؟ بیدل به تخیلات خود كه نهایت بالا و پرپیچ بوده و اذهان را توانایی و یارای درك به آسانی میسر نمیشود، اشاره میكند. او میگوید، آنچه از ساز دل من بیرون می آید، آنچه از پرده های ساز دل من و افكارو تخیل من تراوش میكند، از تمام آهنگ ها جداست. این آهنگ های كه همه به آن دسترسی دارند و موجود است، چیز دیگری است و نغمهء پردهء دل من چیزی دیگر است و آهنگ آن از نوع دیگر است. حرف دیگر از جناب کدکنی: گاهی از میان غزلهای او چند بیت وگاه یك بیت وگاه یك مصراع زیبا میتوان برگزید، مصراعهای مستقل كه از نظر معنی هیچ نیازی به قبل وبعد آنها نیست. نویسندة این سطور با همة كوششی كه داشت در سراسر دیوان او یك غزل،هموار و یكدست كه بتوان تمام ابیات آنرا به عنوان شعر خوب و پاكیزه عرضه كرد،نیافت. بیچاره کدکنی در تمام دیوان بیدل یک غزل نیافته که باب دندانش باشد و بمصرع های اکتفا کرده که از لحاظ روانی و زبانی برایش قابل هضم بوده است. بیدل از اشخاص مثل جناب کدکنی بیخبر نبوده که فرموده: به مثال های ذیل که بیدل در مورد عظمت و سحر کلام خود گفته است، توجه کنید: مثال اول: مشق معنیم بیدل بر طبایع آسان نیست .. سر فرو نمی آرد فکر من به هر زانو بیدل میگوید: معنی ایکه من مشق میکنم، هر طبیعت و ذهن آن را نمیتواند درک کند. فکر من با ایجاد معانی برای هر کس قابل درک نیست. من مطابق طبع مردم سخن نمیگویم تا فکر و کلام من به هر زانو سر خود را فرو ببرد، بلکه من مشق معنی میکنم و این مشق از طبایع مردم بلند افتاده و به حق که از طبع جناب کدکنی هم بلند افتاده. مثال دوم: بیدل اشعار من از فهم کسان پوشیده ماند .. چون عبارت نازک افتد رنگ مضمون میشود بیدل در این بیت به نازکی و ظرافت کلام خود اشاره کرده میگوید: اشعار من از فهم مردم پوشیده ماند، این کلام درک و فهمیده نشد. عبارت و مضمون کلام من آنقدر نازک، لطیف و ظریف است که تنها شکل ظاهرش و رنگ آن کار مضمون را میکند و برای مردم حیثیت مضمون را پیدا کرده است. به ارتباط این سخن، امروز ما در محافل و مجالس دوستان، شاهد صحنه های استیم که هر یک در مواردی از بیدل بیتی میخواند و در آن بیت به ارتباط مسئله ای یاد شده با شعر او حرف خود را به کرسی مینشاند، در حالیکه مراد و منظور همان بیت چیز دیگر است، اما چون رنگ لغات آورده شده در بیت از روی ظاهر کلام، آن معنی ایرا که ذهن خواننده از دید رنگ استنباط نموده، میرساند و به اصطلاح رنگ شعر مضمون میشود، برداشت هم به همان پیمانه بوده به اصل معنی و منظور بیت تماس گرفته نمیشود. مثال سوم: گر بتپد پی جمع رسایل، ور بزند در کسب رسایل .. نیست کسی چو طبیعت بیدل، باب تامل فهم کلامم این بیت را بیدل در نهایت ندانستن از درک و فهم کلام خود گفته است. او چنین میگوید: اگر تمام رساله ها را جمع آوری کنند و تمام فضایل را کسب، بجز خودم کسی دیگر قادر به فهم و درک کلام من نیست. این تنها طبیعت بیدل است که باب تامل و فهم این کلام است و بس. هدف بیدل متوجه ساختن طبع دراک و معنی آفرین او است. مثال چهارم: گوش پیدا کن که بیدل از کلام خامشان .. معنی ی کز هیچکس نتوان شنود آورده است و با این بیت بیدل رمز قدسیت و بزرگی کلام سحر آفرین خود را که کار گهء عرش معانیست و مانند غلغلهء صور قیامت بر پا میکند، آشکار میسازد و آن الهام است که از جانب حق برایش میرسد. بیدل میگوید: خوب دقیق بشنوید و تامل کنید که بیدل بشما الهام را میرساند و آنچه استاد ازل برایش الهام میکند و اسراریکه از کلام خامشان برایش میرسد، بشما تقدیم میکند. شما این معنی تازه و نازک و نفیس را به یقین که از هیچ کس تا بحال نشنیده اید و امکان ندارد که از دیگران بشنوید، چون این کلام برای من مقرر شده. شبیه این بیت خواجهء اسرار حضرت حافظ نیز گفته است: در پس آیینه طوطی صفتم داشته اند .. آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم به این مثال ها اکتفا میکنم، چون در کتابی زیر عنوان " جهان بینی بیدل " که عنقریب به چاپ خواهد رسید، مفصل در مورد نوشته های نویسندگان ایکه از هر زاویه به بیدل پرداخته و به سلک تحریر درآورده اند، اشاره ها شده است. اما در یک نقطه با جناب محمد رضا شفیعی کدکنی سخت موافق استم که گفته اند: " بیدل كشوری است كه بدست آوردن ویزای مسافرت بدان، بآسانی حاصل نمی شود و به هركس اجازهء ورود نمیدهد." بلی جناب کدکنی ، به گفتهء بزرگان، چنین که از قراین برمی آید شما هم بدون ویزا و بگفتهء امروزی ها، سیاه داخل شدید و پس از کنترول وقتی دیدند که ویزا ندارید، اخراج شده در مورد امیر و شاه این سرزمین به مذمت پرداختید، چون این بر سبیل عادت است، هر که را در ملکی ویزا ندهند، به نکوهش آن ملک و مالکش قد علم کند. ابوالمعانی در چهار عنصر خود آورده است: " ساز حقیقت از دست مجاز پرستان بی اصول ، كمینگاه صد محشر فریاد است و حسن معنی از نگاه لفظ آشنایان بی ادراك، غبارآلود یكعالم بیداد. جناب آیت الله سید علی خامنه ای، در دیدار با شاعران سازمان تبلیغاتی اسلامی مورخ 31 . 01 . 1969 میفرمایند: شعر باید گویاى مراد شاعر باشد شما باید روشن كنید كه چه مىخواهید بگویید. الان مثنویهاى دشوارى مثل "گلشن راز" داریم كه ملاحظه مىكنید، چهقدر براى آن شرح نوشتهاند. كسى مثل لاهیجى - كه فیلسوف است - نشسته براى "گلشن راز" شرح نوشته است. اگر كسى مطلبى را بلد باشد، شعر را كه نگاه كرد، بالاخره خواهد فهمید كه این شعر، گویاى آن مطلب است . طورى نباشد كه شعر، گویاى مراد شاعر نباشد. یعنى اگر ذهن من گنجایش دارد كه آن مطلب را بفهمد، باید از گفتهى شما آن را بفهمم. اگر گفتهى شما آن را نرساند، این خروج از قواعد است . ما یك وقت با آقاى معلم راجع به این بیت "بیدل " حیرت دمیدهام گل داغــــــم بهانه یى است طاووس جلوهزار تو آیینهى خانهیى است صحبت مىكردیم. قرار شد كه ایشان شرح خود را بنویسند و براى ما بفرستند؛ ولى بالاخره به وعدهشان هم وفا نكردند! این بیت یقیناً در دیوان "بیدل " معنا دارد؛ كمااینكه معلوم شد كه در شعر آقاى عزیزى، حیرت و آیینه و امثال آن هم با دیوان "بیدل" مرتبط است. اینها واژههایى است كه "بیدل" به كار مىبرد؛ لیكن الان در دنیاى زبان فارسى، غیر از برادران افغانى - كه در افغانستان، به "بیدل " ارادت صوفیگرانه دارند و من نمىدانم كه همانها هم چهقدر مىفهمند - در هیچ جاى دیگرى از جهان زبان فارسى، شعر "بیدل" رواج ندارد. اگرچه بالاخره عدهیى به این اشعار نگاه مىكنند؛ مثلاً برادر شاعرى مىخواند و در آن غرق مىشود و چیزى مىفهمد؛ اما اینكه ملاك شعر قابل فهم نیست . دوستان: به چند نکتهء قابل ملاحظه ای برمیخوریم: جناب خامنه ای متاثر است که چرا شاعران دور و پیش شان از تحلیل و تفسیر این بیت بیدل عاجز مانده و اظهار میکنند که این بیت حتما در دیوان بیدل معنی دارد که استفاده شده است. وقتی خامنه ای مطمین میشود که ملت خودش را بر زبان بیدل وقوف نیست، فراتر رفته مردم افغانستان را هم از این نعمت محروم میسازند و میگویند که: ارادت برادران افغانی هم تنها از دید صوفیگرانه بوده و این که آنها چقدر زبان بیدل را میفهمند، شک می آورد. در حالیکه از هر تبعهء افغانستان اگر سئوال کنید، برای تان معنی " آیینه خانه " را توضیح میدهد. پس به این نتیجه میرسیم که رهبر معظم ملت هم از اینکه زبان بیدل زبان مردم افغانستان است، بیخبر بوده. جناب كاظم كاظمی، یكتن از شاعران و پژوهشگران خوب ما استند، اما در مورد بیدل مانند جناب کدکنی بی لطفی نموده چنین اظهار نظر كرده اند: " شعر بیدل با همة محسناتش خالی از ضعف نیست. البته بعضیها در برشمردن ضعفهای او راه افراط و تعصب پیمودهاند كه ما با آنها همداستان نیستیم ولی باور داریم كه پیچیدگی مفرط، تكرار مضامین، تصویرهای دور از ذهن و ناخوشایند، افت و خیزهای بیانی و... گاه و بیگاه خود را در شعر این شاعر نشان میدهند و ما نباید از آن شیفتگان چشم و گوش بسته باشیم كه وجود همین مایه از كاستی را هم نپذیریم." اما جناب كاظمی از این تصاویر ناخوشایند و ضعف ها در كلام بیدل نام نبرده اند و مثال نیاورده اند تا ما چشم و گوش بسته ها هم متوجه میشدیم و با ایشان هم دست و هم فكر. جناب کاظمی هم گاهگاهی با ابوالمعانی بیدل دست و پنجه نرم میکنند و زحمات شان در این راستا که اجزای کلام بیدل را برای نوآموزان ادب تجزیه و تحلیل میکنند، غنیمت روزگار است، و در بسا موارد نوشته های ارزشمند را به دوستداران شعر و ادب پیشکش مینمایند. ولی از گفتهء بالای شان چنین برمی آید که اظهار نظر و قضاوت ها در ایران بالای این شاعر خوب ما اثرگذاشته و این عزیز را در شناسایی دقیق در مورد بیدل دلسرد نموده است. از این است که جناب کاظمی با همهء توانایی و پشت کارش درعرصهء شعر و ادب، تنها از دید فنون ادبی و صورت مجاز کلام به بیدل میپردازد و در تجزیهء کلام بیدل به روایت های از ایشان بر میخوریم که شباهت زیاد به جناب کدکنی داشته معنی و هدف کلام بیدل را نمیتوان متوجه شد. بطور مثال: تلاش مقصدت برد از نظـــــر ســـــامان جمعیت به كشتی چون عنان دادی، رم آهوست ساحلها جناب کاظمی این بیت را چنین تفسیر نموده اند: " یكی از مشكلاتی كه در خوانش شعر بیدل بسیار بدان گرفتار میآییم، منحرف شدن از مسیر معنی شعر، به وسیلة تصویرهای كنایی است. بیدل بسیار وقتها عبارتی در كار میآورد كه خود هیچ ربط تصویری با بقیة شعر ندارد فقط معنای كنایی آن منظور است. "رَم آهو" در اینجا چنین حالتی دارد و فقط كنایهای است از فرار كردن. بیدل میگوید وقتی به كشتی عنان دادی، دیگر ساحل از دستت میگریزد و باید فراموشش كنی. این رم آهو را جایگزین گریز میسازد و بس. بعضی از شارحان بیدل، در چنین موقعیتهایی میكوشند به زور و زحمت، بین این آهو و بقیة بیت رابطه برقرار كنند و گاه به تناقض بر میخورند." " بیدل میگوید وقتی به كشتی عنان دادی، دیگر ساحل از دستت میگریزد و باید فراموشش كنی" یعنی چه ؟؟؟ . من بدین گمانم: بیدل در این بیت به انسانی که عاشق است و در طلب معرفت برآمده است، تلاش مقصدش از برای رسیدن به محبوبش است و شاید حالت تجربه شدهء خود شاعر است که از عافیت بریده است، اشاره میکند: من در پی تلاش تو شدم و قصد ترا کردم، محبوب من، در پی تلاش تو از عقل بُریدم، از هرچه که سامان و اسباب خاطر جمعی مرا فراهم میساخت، هر آنچیزی که برای من سبب آرامش میشد، دست شستم و دانستم که با خاطر جمع و آرامش هرگز ترا و وصال ترا بدست آورده نمی توانم. من عنان خود را به کشتی عشق دادم. عاشق را با راحت چه کار است. وقتی من اختیار و عنان خود را به عشق سپرده ام، رم آهوست ساحلها. تلاش مقصد، با سامان جمیعت و به کشتی عنان دادن با رم آهو تصاویری استند که معانی بالا را اراوئه میکنند. . مثال دوم: از جناب کاظمی نفس تا میكشم، قانون حالم میخورد بر هم چو ســـاز خامُشی با هیچ آهنگی نمی سازم " در این بیت هم مجموعه ای از هنرمندیها نهفتهاست. قانون در این بیت به معنی قاعده است، ولی در معنای نام یك وسیلة موسیقی، با آهنگ تناسب یافته است. "ساز خامشی" تركیبی است متناقضنما. فعل نمیسازم، در عین حال كه به معنی "سازگاری ندارم" است، كلمه "ساز" را در خود نهفته دارد كه با "ساز خامشی" تناسب لفظی مییابد." من بدین گمانم: در این بیت یک مسئله بسیار مهم جلوه میکند که با موسیقی و ساز سر و کار دارد. آنهاییکه در موسیقی وارد هستند، میدانند که قبل از ساز زدن،آلات موسیقی باید با هم کوک و سُر شوند، تا اینکار صورت نگیرد نغماتیکه از اثر نوختن بدست می آید سُر نبوده ، بلکه گوش سُر شناس را اذیت میکند. بیدل از آن ساز های با سُر است که وقتی آواز خود را میکشد با ساز های بی سُر جور نمی آید. اینجاست که میگوید ، بجای اینکه با ساز های بی سُر هم آهنگ شوم، بهتر است که ساز خاموشی را اختیار کنم. در جهان ساز های بی سُر و نا همآهنگ بسیار است، اگر آهنگ با قانون و سُر را با آنهاییکه سُر ندارند یکجا بسازیم ، از شنیدن آن حال انسان سُر شناس برهم میخورد. بعبارت دیگر بیدل میگوید: وقتی دهن باز میکنم و حرفم را میگویم، کجاست گوش محرمی که مرا بداند و این ناممکن است که حرفی زده شود و دیگران به آن موافقت کنند و بمعراج سخن آگاهی حاصل کنند. وای بحال آنهاییکه مهارت ندارند ساز را کوک و سُر نمایند. بلی، وقتی گوش ها به ساز بی سُر عادت کرده باشند، سُر در نزد آنها بی سُر مینماید. مثال سوم از جناب کاظمی: یاد آن فرصت كه عیش رایگانی داشتیم سجدهای چون آسمان بر آستانی داشتیم این بیت را از آن روی ذكر كردم كه در غزلیات بیدل چاپ كابل، نادرست ضبط شده است(سجدهای چون آستان بر آستانی داشتیم) و این نادرستی به كتاب شاعر آینهها و غزلیات بیدل چاپ عباسی ـ بهداروند هم رسوخ كرده است. من شكل درست را در یكی از آهنگهای زیبای استاد محمدحسین سرآهنگ شنیدهام و این را قابل ذکر دانستم چون در معنی بیت بسیار اثر دارد. در این مورد جناب کاظمی معتقد است که " آسمان بر آستانی داشتیم " درست مینماید و یادآور هم شده اند که به معنی بیت بسیار اثر دارد، اما با تاسف که از آن معانی حرف نزده اند.... و من به این نظرم که " آستان بر آستان " هم درست است و هم به معنی کمک میکند: بیدل از حالتی حرف میزند که برای عارف و عاشق دست داده است و آن حالت تجربهء عشق است و آن هم عیش رایگان. وقتی این عیش رایگان که حالت اتصال عارف است، دست بدهد، شخص عارف هرلحظه آستان بر آستان در سجده میباشد، یعنی پی هم در سجده میباشد و این حالت را حضرت حافظ هم به شیوهء بسیار زیبا بیان نموده و گفته است " خوشا آنان که دایم در نماز اند " و این همان حالت سجدهء آستان بر آستان است. عاشق در حالت اتصال با معشوق همیشه و مدام، یعنی آستان بر آستان در سجده است. . و با این مثال آخر اکتفا میکنیم: از جناب کاظمی ز بس كه نسخة تحقیق ما پریشانی است نظر به كاشغر و دل به خــوست میباشد در شعر بیدل، نشان بسیاری از اعلام (چه نام افراد و چه نام جایها و دیگر اعلام) نمیتوان یافت، مگر آنها كه به نمادهایی شاعرانه بدل شدهاند مثل مجنون و فرهاد و... و این، از ویژگیهای شعر مكتب هندی است و دلایلی هم دارد. این بیت، یكی از اندك مواردی است كه بیدل از یكی دو شهر نام میبرد و جالب این كه این "خوست"، شهری مشهور هم نیست كه حكم نمادی شاعرانه داشته باشد، بلكه شهری است نبستاً كوچك در جنوب شرق افغانستان كنونی و هماكنون نیز به همین نام مشهور است. مسلماً آنچه بیدل را بدین كار غیرمتعارف ـ در شعر او ـ كشانده است، خوشنشستنِ "خوست" در قافیه است. در این بیت جناب کاظمی کاملا به اشتباه رفته اند من بدین گمانم که: نظر به گفتهء موحققین و تاریخ نویسان دلایلی وجود دارد که بیدل را از خوست بدخشان که فعلا مربوط قطغن است، میدانند. و این بیت صد در صد ثابت میسازد که بیدل به وطن اصلی خود توجه داشته و از آن یاد نموده است. بیدل از این جا ها به مراتب دیدن نموده به خواص مردم این مرزو بوم و هم در کابل بلد بوده، از طریق کلام بیدل و با خوانش از زبان گفتاری بیدل بوضاحت درمیابیم که بیدل حتی اصطلاحات بسیار ناب مردم را بیشتر از اهالی آن میفهمید و آگاهانه در جای مناسب آن استفاده میکرد. کاشغر هم جایی در بدخشان است که بیدل از این جا ها واقف بوده. گویند بیدل به کاشغر و خوست که از این بیت برمی آید، توجه خاص داشته و بخصوص وقتی میگوید " دل به خوست " میباشد و با این بیت دلبندی خود را آشکار میسازد، واضح است که بیدل از بدخشان و از افغانستان بوده است. دلایل دیگر هم از لابلای کلام بیدل وجود دارد که ما را به این اصل نزدیک میسازد تا بگوییم: بیدل از بدخشان و افغانستان است. در یکی از کتاب های قلمی در بخار دیده شده که بیدل خود نوشته " جای من جای است که آبش لاجورد سیما و به کنار لعل جاری است" همه میدانند که لعل و لاجورد مخصوص بدخشان بوده آب لاجورد سیما گوپو و آمو در بدخشان جاری است. همچنان از همین خوست بدخشان بسیاری از اشخاص شاعر و عالم و منصبدار عسکری به دربار شاهان مغل هند شتافته در آنجا به رتبت و عزت رسیده اند، از آنجمله میتوان اسلام خان والا نایب سالار دربار شاه جهان را نامبرد که مانند پدر بیدل سپاهی پیشه بود. گویند پدر بیدل بعد از اینکه همدیارانش در هند به عزت رسیدند، عازم هند شد. در ایران دلیلی برای نسبت دادن بیدل به ایران نیافتند و از درک زبان بیدل عاجز مانده از تنگ نظری، بیدل را " مولانا عبدالقادر بیدل دهلوی " خواندند، تا مردم افغانستان ادعای افغانستانی بودنش را نکنند. در حالیکه اسم بیدل " مرزا محمد عبدالقادر بیدل" است ، بیدل نه مولانا بوده و نه دهلوی. همچنان حضرت مولانا جلال الدین بلخی که زادگاه آن بلخ بوده و جد اندر جد از افغانستان است، بیجهت آنرا ایرانی میخوانند. در ایران تا هنوز مردم به زبان گفتاری و اصطلاحات مولانا آشنایی کامل پیدا نکرده اند، فقط چند نفر محدود که آنهم در اثر تحقیق و پژوهش و ناگفته نباید گذاشت همکاری صاحب قلمان افغانستان، کار هایی در این زمینه انجام داده بقیه ملت از آن بیخبراند. چون زمامداران ما از قرن ها به اینطرف در اثر بی توجهی از ارزش ها و میراث های فرهنگی ما و حریم مقدس آن حراست نکردند، از این سستی و بی اعتنایی شان دیگران استفاده نموده، تمام مشاهیر بزرگ ما را با نام های تاریخی شهرهای ما از آن خود کردند. من این را وظیفهء فرهنگیان و قلم بدستان افغانستان میدانم که در این مورد قلم بزنند و هویت فرهنگی ملت خود را مشخص بسازند، نه وظیفهء دولت افغانستان. نمونه های از بی انصافی در برابر بیدل را از جناب شفیعی کدکنی که موخذی برای ایرانیان و محققین ما حتی شده، در بالا خواندیم. در اینجا به همین مقدار بسنده میسازم، چون در کتاب ایکه زیر چاپ است به طور مشرح و به تفصیل در این مورد پرداتخه شده است. این هم چند بیتی از بیدل که از سرزمین خود بدخشان به نیکویی یاد کرده است: اگر خورشید در صد سال یک لعل آورد بیرون .. بدخشان ها به یکدم بشکفاند جوهر تیغش متانت کان الــــــماس از قوی بنیادی هــمـــت .. دلیری ها جگر ســــــامانی کوه بدخشانش جان کند عقیق از هـــــوس لعــــــــل تو لیکن .. دور است بدخشــــان ز تلاش یمنی هــــــا نمونه های از صور خیال و تشبیهات در شعر بیدل: دل چو خون گردد بهار تازه رویی صید توست .. مــــوج صهبا دام پرواز است مــــرغ رنگ را وقتی كه قلب پر از خون باشد و جریان خون منظم در گردش ، رخسار انسان تازه و با طراوت و سرخروی جلوه میكند، بهار چهرهء تازه رو میباشد. موج صهبا، یعنی طپش قلب كه خون را پمپ میكند، باعث رنگینی چهره ها میشود. مراد از این بیت این است كه: وقتی عشق به انسان دست بدهد، آینده اش با شراب عشق تازه رویی و كیفیت به بار می آورد و با پر و بال عشق امكان پرواز به عالم روحانی میسر میشود. به این تصاویر زیبا و تشبیهات ناب مثل : " دل خون شده، موج صهبا، بهار تازه رویی و مرغ رنگ " توجه کنید. نغمه رنگ افتاده نقش بی نشان تأثیر ما .. مطربی کو کز سر ناخن کشد تصویر ما فرو رفتن در عالم حیرت را بیدل بیان میكند، میگوید، چنان در این عالم حیرت فرو رفته ام، مثل رنگ نغمه، یعنی مثل اینكه برای نغمه رنگ قایل شد. در حالیكه نغمه رنگ ندارد و چنان بی نشان گشته ام ، مانند نقش بی نشان، یعنی از بی نشان انسان چه نشان میتوان داد. مطربی پیدا نخواهد شد كه نقش بی نشان ما را به تصویر بكشد. تار با ناخن نواخته میشود اما تصویر و رنگ ایجاد نمیكند. وقتی نغمه رنگ ندارد پس مطربی كو كه رنگ نغمهء ما را به تصویر بكشد. مراد بیدل این است كه حالت بی نشانی ما را در عالم تحیر كه میتواند درك بكند؟ همانطور كه رنگ نغمه را مطرب نمیتواند با ناخن خود به تصویر بكشد، به همان اندازه درك این حالت ما هم مشكل مینماید. به این ترکیبات زیبا که تصاویر جالب را به نمایش گذاشته اند، توجه کنید: " نغمه رنگ، در عالم حیرت فرو رفتن، نقش بی نشان، از سر ناخن تصویر کشیدن " خاک برسرکرده عشق و پای درگل مانده حسن .. گربهاراین رنگ دارد، حیف قمری، وای سرو سرشت آدمی از گل است و با جام معرفت و روح خدایی و عشق به كمال میرسد، وقتی كه عشق خاك بر سر شود، زمانی كه انسان با عشق سروكار نداشته باشد، پس حسن ظاهرش تنها منحصر به گل میشود. بهار فصل شادابی و تراوش است، در بهار قمری بالای سرو نشسته نغمه سرایی میكند. بیدل میگوید: انسانی كه بدون عشق زندگی میكند، بهار آن چگونه خواهد بود، وای به حال قمری و سرو آن. بیدل از " عشق، بهار، خاک بر سر کردن، رنگ داشتن، در گل ماندن ، قمری و سرو" تصاویر بسیار جالب درست نموده است. این بیت شباهت به بیت مولانا دارد كه گفته است: وجود آدمی از عشق میرســد به كمال .. گر این كمال نداری كمال نقصان است مزاج عاشق و آسودگی بدان مــاند ... که شعله رنگ هواهای معتدل گیرد مزاج عاشق مانند شعله است، یعنی عاشق شعله صفت است، گرمی و حرارت دارد و آتشین طبع میباشد. شعله سوزان است و شعلهء معتدل وجود ندارد. آسودگی كار عاشق نیست. حالت عاشق به شعلهء تابنده میماند. منظور بیدل این است كه، عشق آسودگی نمیخواهد، یعنی وقتی عنان را به عشق سپردی از آسودگی دست بشور چون بعد از آن با آتش و شعله سرو كار داری و شعله معتدل نیست. " مزاج عاشق، شعله رنگ، آسودگی، هوای معتدل از تصاویر زیبای این بیت میباشند" کیست یارب تا مرا ازخود فروشی واخرد ... دستگاه انفعال هــــــــردکانم کــــــرده اند در این بیت بیدل، خود فروشی، خود صفتی و خود ستایی را تقبیح میكند. خود فروشی و خود ستایی متاعی است كه در هر دوكان جا بگیرد، سبب انفعال و شرمندگی همان دوكان میشود و بیدل از این حالت و صفت سخت دوری میجوید. کلمات " خود فروشی ، دستگاه انفعال، واخریدن، دکان " تصاویر جالب استند که هدف بیدل را بنمایش میگذارند. فسردگیهای ســـــــــاز امکان ترانه ام را عنان نگیرد حدیث طوفان نوای عشقم خموشی از من زبان نگیرد بیدل میگوید: فسردگیهای که ساز امکان آن در عالم کثرت میسر میشود، عنان مردمان را میگیرد و بالای آنها غلبه میکند. این فسردگیها انسان را میخکوب میکند و رهایی از این عالم کثرت بسوی معشوق ابدی محال است. خوشی های لحظه ای و آنی، فسردگیها در قبال خود دارند که اکثرا باعث ایجاد تکالیف روانی و روحی شده بسیار رقت ببار می آورند. بیدل به این عقیده است که انسان باید عشقی و لذتی بی پهنا داشته باشد و این را فقط بواسطهء عشق ممکن می یابد، چون عشق طوفان است، یعنی حدیث عشق طوفان زا است. وقتی طوفان میشود، درخت ها را از بیخ و بن میکند و دریا را بخروش می آورد. وقتی عشق بسراغ کسی بیاید، فسردگیهای ساز امکان جلو آنرا گرفته نمی تواند و همین است که بیدل میگوید: عنان ترانه های عشق مرا فسردگیهای ساز امکان گرفته نمیتواند و چون من حدیث طوفان نوای عشق استم، خموشی زبان مرا از من نمیتواند بگیرد و مرا خموش سازد. در این بیت تصاویر خلق شده با تشبیهات " فسردگیهای ساز امکان، حدیث طوفان نوای عشق، ترانه ، خموشی " بسیار زیبا و بجا آمده . بیدل اقتضای جسد می کشد به حرص وحسد .. خواب امنی داری اگــــر پیرهن خسک نشود انسان دارای نفس است و صفات حرص و حسد مقتضی جسم انسان است كه این دو صفات به خسك تشبیه شده. بیدل میگوید: وقتی انسان خواب امن پیدا میكند كه در لباسش خسك نباشد.یعنی هر وقت ما این دو صفات رذیله و نقیصه را از خود دور ساختیم، راحت میخوابیم و راحت زندگی میكنیم. " اقتضای جسد، خواب امن ، حرص و حسد، خسک " تصاویر جالب و تشبیهات بجا را در این بیت میتوان مشاهده نمود. بس که بیقدری دلیل دستگاه عالـــــــم است .. چون پرطاووس یکعالم نگین بی خاتم است در اینجا بیدل از دست جهان مینالد و شكوه میكند، او میگوید: در این جهان، انسان های دانسته و فهمیده بی قدر استند و آنها را به نگینه های پر طاووس مثال میدهد كه خاتم ندارند. خاتم خود انگشتر را میگویند كه بالای آن نگین می چسپانند. نگین وقتی بالای انگشتر چسپانده شود چون جایش همانجا است، زیبا جلوه میكند و هدف بیدل این است كه انسان های فهمیده در اجتماع جای مناسب را ندارند و قدر نمیشوند و خریدار ندارند. در این بیت " بیقدری ، بی خاتم، دلیل دستگاه عالم، پر طاووس با یکعالم نگین " تصاویر جالب را با تشبیهات بسیار شیوا به نمایش گذاشته. فعلا همین جا بسنده ساخته با این بیت از بیدل خدا حافظی میکنم به معــــنی گـر شریک معنی ات پیدا نشد بیدل جهان گشتم به صورت نیز نتوان یافت مانندت |