انجمن های تخصصی  فلش خور
داستانهایی از زندگی حضرت فاطمه(س) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41)
+--- موضوع: داستانهایی از زندگی حضرت فاطمه(س) (/showthread.php?tid=216207)



داستانهایی از زندگی حضرت فاطمه(س) - |мιѕѕ мєняαѕα| - 21-03-2015

الجار ثم الدار!
امام حسن علیهالسلام مى فرماید:
مادرم زهرا علیهاالسلام را در شب جمعه دیدم تا سپیده صبحمشغول عبادت و رکوع و سجود بود و مؤمنین را یک یک نام مى برد و دعا مى کرد، امابراى خودش دعا نکرد عرض کردم:مادر جان چرا براى خودتان دعا نمىکنید؟ فرمودند: فرزندم اول همسایه، بعد خویشتن! (الجار ثم الدار!)(26)



داستانهایی از زندگی حضرت فاطمه(س)

الجار ثم الدار!
امام حسن علیهالسلام مى فرماید:
مادرم زهرا علیهاالسلام را در شب جمعه دیدم تا سپیده صبحمشغول عبادت و رکوع و سجود بود و مؤمنین را یک یک نام مى برد و دعا مى کرد، امابراى خودش دعا نکرد عرض کردم:مادر جان چرا براى خودتان دعا نمىکنید؟ فرمودند: فرزندم اول همسایه، بعد خویشتن! (الجار ثم الدار!)(26)
برترى علمى حضرت فاطمه علیهاالسلام و ارزش علم
دو نفر زن، کهیکى مؤمن و دیگرى از دشمنان اسلام بود، در مطلبى دینى با هم اختلاف نظرداشتند.
براى حل اختلاف، محضر حضرت فاطمه علیهاالسلام رسیدند و موضوع را طرحکردند.
چون حق با زن مؤمن بود، حضرت فاطمه علیهاالسلام گفتارش را با دلیل وبرهان تأیید کرد و بدین وسیله زن مؤمن بر زن دشمن پیروز گشت و از این پیروزىخوشحال شد.
حضرت فاطمه علیهاالسلام به زن مؤمن فرمود:
فرشتگان خدا بیشتر ازتو شادمان گشتند و غم و اندوه شیطان و پیروانش نیز بیشتر از غم و اندوه زن دشمنمى باشد.
امام حسن عسکرى علیه السلام مى فرماید:
«در عوض خدمتى که فاطمه به این زن مؤمن کرد، بهشت و نعمتهاى بهشتى اش را هزار هزار برابر آنچه قبلا تعیین شده بود، قرار دهید و همین روش رادرباره هر دانشمندى که با علمش مؤمنى را تقویت کند- که بر معاندى پیروز گردد - مراعات کنید و ثوابش را هزار هزار برابر قرار دهید!»(25)
اطاعت از شوهر
مردى از انصار قصد مسافرت داشت. به همسرش گفت: تا من از مسافرت بر نگشته ام تونباید از خانه بیرون بروى .
پس از مسافرت شوهر، زن شنید پدرش بیمار است .
کسىرا نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرستاد و پیغام داد که شوهرم مسافرت رفته وبه من گفته است تا برنگشته، از منزل خارج نشوم. اکنون شنیده ام پدرم سخت بیماراست، اجازه فرمایید من به عیادتش بروم .
پیغمبر صلى الله علیه و آلهفرمود:
در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن !
چند روزى گذشت. زن شنید کهمرض پدرش شدت یافته. بار دوم خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله پیغامى فرستاد که یارسول الله! اجازه مى فرمایید به عیادت پدر بروم؟
حضرت فرمود:
نه ! درخانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت نما!
پس از مدتى شنید پدرش فوت کرد. بار سوم کسىرا فرستاد و پیغام داد که پدرم از دنیا رفته، اجازه فرمایید بروم در مراسمعزاداریش شرکت کنم، برایش نماز بخوانم؟
پیامبر صلى الله علیه و آله این دفعههم اجازه نداد و فرمود:
در خانه ات بنشین و از همسرت اطاعت کن !
پدرش رادفن کردند. پس از آن پیغمبر صلى الله علیه و آله کسى را به سوى آن زن فرستاد وفرمود:
به او بگویید به خاطر اطاعت تو از همسرت، خداوند گناهان تو و پدرت رابخشید.(9)
عاقبت اندیشى
مردى خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید و عرض کرد:
به من نصیحتىبفرما؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم فرمود:
اگر بگویم عمل مى کنى؟
مرد گفت: آرى !
حضرت دو بار دیگر این سؤ ال را تکرار کرد و در هر بار مردجواب داد: بلى !
پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم پس از آن که از او قولمحکمى گرفت و او را به اهمیت مطلب متوجه ساخت، فرمود:
به تو سفارش مى کنم :
هرگاه خواستى کارى انجام دهى، عاقبت و سرانجام آن را در نظر بگیر اندیشه کن! اگر سرانجامش هدایت و نجات است پس انجام بده و گرنه از آن بپرهیز! و آن را انجاممده !
یعنى اگر رضاى خدا در آن کار باشد، بجاى آور و اگر رضاى خدا نباشد رهایشکن!(10)
نسخه اى براى گناه کردن
مردى خدمت امامحسین علیه السلام رسید، و عرض کرد که شخص گنه کارى هستم و نمى توانم خود را ازمعصیت نگهدارم، لذا نیازمند نصایح آن حضرت مى باشم. امام علیه السلامفرمودند:
پنج کار را انجام بده، بعد هر گناهى مى خواهى بکن !
اول: روزى خدارا نخور، هر گناهى مایلى بکن !
دوم: از ولایت خدا خارج شو، هر گناهى مى خواهىبکن !
سوم: جایى را پیدا کن که خدا تو را نبیند، سپس هر گناهى مى خواهى بکن !
چهارم: وقتى ملک الموت براى قبض روح تو آمد اگر توانستى او را از خودت دور کنو بعد هر گناهى مى خواهى بکن !
پنجم: وقتى مالک دوزخ تو را داخل جهنم کرد، اگرامکان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهى مایلى انجام بده !(38)
چه کسى براى حسینم گریه مى کند؟
هنگامى که پیامبرصلى الله علیه و آله وسلم شهادت حسین علیه السلام و سایر مصیبت هاى او را به دخترخود، خبر داد؛ فاطمه علیهاالسلام سخت گریه نمود و عرض کرد:
پدر جان! اینگرفتارى چه زمانى رخ مى دهد؟
رسول خدا فرمود:
زمانى که من و تو و على دردنیا نباشیم .
آن گاه گریه فاطمه شدیدتر شد. عرض کرد:
چه کسى بر حسینم گریهمى کند، و به عزادارى او قیام مى نماید؟
پیامبر فرمود:
فاطمه! زنان امتمبر زنان اهل بیتم ، و مردان بر مردان گریه مى کنند و در هر سال، عزادارى او راتجدید مى کنند. روز قیامت که فرا رسد، تو براى زنان شفاعت مى کنى و من براى مردان،و هر که بر گرفتارى حسین گریه کند، دست او را مى گیریم و داخل بهشت مى کنیم. فاطمهجان! تمام دیده ها روز قیامت گریان است، مگر چشمى که بر مصیبت حسین گریه کند! آنچشم براى رسیدن به نعمت هاى بهشت خندان است!(37)
درمان گناه
کمیل یکى از یاران مخلص امیرالمؤ منین است، مى گوید:
از امیرالمؤمنین علیهالسلام پرسیدم، انسان گاهى گرفتار گناه مى شود و به دنبال آن از خدا آمرزش مىخواهد، حد آمرزش خواستن چیست؟
فرمود:
حد آن توبه کردن است .
کمیل: همینمقدار؟
امام علیه السلام: نه
کمیل: پس چگونه است؟
امام: هرگاه بندهگناه کرد، با حرکت دادن بگوید استغفرالله .
کمیل: منظور از حرکت دادن چیست؟
امام: حرکت دادن دو لب و زبان، به شرط این که دنبال آن حقیقت نیزباشد.
کمیل: حقیقت چیست؟
امام: دل او پاک باشد و در باطن تصمیم گیرد بهگناهى که از آن استغفار کرده باز نگردد.
کمیل: اگر این کارها را انجام دادم ازاستغفارکنندگان هستم ؟
امام: نه !
کمیل: چرا؟
امام: براى این که توهنوز به اصل آن نرسیده اى .
کمیل: پس اصل و ریشه استغفار چیست ؟
امام: انجام دادن توبه از گناهى که از آن استغفار کردى و ترک گناه. این مرحله، اولیندرجه عبادت کنندگان است.
به عبارت دیگر، استغفار اسمى است شش معنى دارد.
1-پشیمانى از گذشته.
2-تصمیم بر بازنگشتن بدان گناه به هیچ وجه. (تصمیم بر اینکه گناهان گذشته را هیچ وقت تکرار نکنى)
3-پرداخت حق همه انسانها که به اوبدهکارى.
4-اداى حق خداوند در تمام واجبات .
5-از بین بردن (آب کردن)هرگونه گوشتى که از حرام بر بدنت روییده است، به طورى که پوستت به استخوان بچسبدسپس گوشت تازه میان آنها بروید.
6-به تنت بچشانى رنج طاعت را، چنانچه به اوچشانیده اى لذت گناه را.
در این صورت توبه حقیقى تحقق یافته و انسان توبهکنندگان به شمار مى رود.(26)
فاطمه علیهاالسلام نورى در پرستشگاه
پیامبر اسلام مى فرماید:
دخترم فاطمه، بانوى بانوان اولین و آخرین هر دو جهاناست .
فاطمه پاره وجود من است .
فاطمه نور دیدگان من است .
فاطمه میوه دلمن است .
فاطمه روح و جان من است .
فاطمه حوریه اى است، در چهره انسان .
هنگامى که او در محراب عبادت، در برابر پروردگارش مى ایستد، نور وجودش بهفرشتگان آسمان مى درخشد، همان گونه که ستارگان به زمینیان مى درخشند.
خداىمهربان به فرشتگان مى فرماید:
هان اى فرشتگان من! به بنده شایسته ام (فاطمه)بنگرید! که در درگاهم قرار گرفته است و از خوف و وحشت به خود مى لرزد. فاطمه باتمام وجود مشغول پرستش من است. اینک شما را شاهد مى گیرم شیعیان او را از آتش دوزخ امنیت بخشیدم .(27)
پسندیده ترین صفت زن مسلمان
حضرت على علیه السلام مى فرماید:
در محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم،فرمود:
به من بگویید بهترین و پسندیده ترین چیز براى یک زن مسلمان چیست؟
ماهمگى از پاسخ عاجز ماندیم .
سپس از خدمت حضرت بیرون آمدیم و من به خانه برگشتم،قضیه را به فاطمه اطلاع دادم .
زهراى مرضیه اظهار داشت :
بهترین چیز براى یکزن مسلمان آن است که مردهاى نامحرم را نبیند و مردهاى اجنبى هم او رانبینند.
آنگاه خدمت پیامبر اسلام برگشتم و پاسخ فاطمه را به حضرت رساندم . پیغمبر صلى الله علیه و آله از شنیدن جواب به قدرى خوشحال شد که فرمود: ان فاطمه بضعه منى
حقا فاطمه پاره تن من و جزء وجود مناست.(28)
سه جمله زیبا در لوح
بانوى بانوان فاطمه علیها السلام روزى نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد واز برخى مشکلات زندگى شکایت کرد.
پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله لوحى به او دادو فرمود:
دخترم! آنچه را در لوح نوشته شده بخوان و به خاطر بسپار!
زهرا برآن نگریست و دید نوشته شده :
من کان یومن باالله و الیومالاخر فلا یوذى جاره، و من کان یومن باالله و الیوم الاخر فلیکرم ضیفه، و من کانیومن باالله و الیوم الاخر فلیقل خیرا او یسکت
هر کس به خدا و روزقیامت ایمان دارد همسایه خود را نباید بیازارد و هر کس به خدا و روز قیامت ایماندارد باید مهمانش را احترام کند هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید سخن حقبگوید یا سکوت کند.(29)
بانگ اذان بلال !
هنگامى که پیغمبراسلام صلى الله علیه و آله چشم از جهان فرو بست بلال- اذان گوى پیغمبر صلى اللهعلیه و آله- از گفتن اذان خوددارى کرد و گفت :
من بعد از پیامبر اسلام صلى اللهعلیه و آله براى هیچ کس اذان نخواهم گفت
روزى فاطمه فرمود:
دوست دارم صداىاذان گوى پدرم را بشنوم .
وقتى که سخن فاطمه به گوش بلال رسید آماده گفتن اذانشد.
هنگامى که دوبار گفت :
الله اکبر، الله اکبر،
زهراى مرضیه خاطره دورانپدر بزرگوارش را به یاد آورد دیگر نتوانست از گریه خوددارى کند و بلند گریست .
وقتى که بلال گفت :
اشهد ان محمد رسول الله .
فاطمه علیهاالسلام ضجه اىزد و بر زمین افتاد و غش کرد به طورى که گمان کردند زهرا دنیا را وداعنمود.
مردم آمدند، گفتند: بلال اذان بگو! دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله دنیارا وداع کرد.
بلال اذان را ناتمام گذاشت. وقتى فاطمه علیهاالسلام به هوش آمدفرمود:
بلال اذان را تمام کن !
بلال پاسخ داد:
اى بانوى بانوان دو جهان!از این که هرگاه صداى اذان مرا مى شنوى چنین احساسات بر تو هجوم مى آورد، از جانتمى ترسم .
فاطمه علیهاالسلام نیز او را بخشید.(30)
بلال از آن وقتدیگر براى عموم اذان نگفت .
فاطمه علیهاالسلام در صحراى محشر
جابربن عبدالله انصارى (صحابه ارزشمند پیامبر) مى گوید:
به امام باقر علیهالسلام گفتم :
فدایت شوم! تقاضا مى کنم حدیثى در مورد عظمت مادرت فاطمه برایمبفرمایید که هر وقت آن را براى پیروان شما خاندان رسالت باز گفتم ، شاد و خرسندشوند.
امام باقر فرمود:
پدرم از رسول خدا نقل کرد که پیامبر فرمود:
وقتىکه روز قیامت فرا مى رسد براى پیغمبران الهى منبرهایى از نور نصب مى شود که در میانآنها منبر من بلندترین منبرها خواهد بود. آنگاه خداوند مهربان مى فرماید:
اىپیامبر برگزیده ام ! سخنرانى کن ! و من آن روز چنان سخنرانى مى کنم که هیچ کس حتىپیامبران و سفیران الهى نیز همانند آن را نشنیده باشند.
سپس منبرهایى براىجانشینان پیغمبران نصب مى شود و در میان آنها منبر جانشین من«على»از همه منبرها بلندتراست آنگاه خداوند به او دستور مى دهد سخنرانى کند و او سخنرانى مى کند که هیچ کداماز جانشینان پیغمبران خدا مانند آن را نشنیده باشند.
پس از آن براى فرزندانپیامبران ، منبرهایى از نور نصب مى شود و براى دو فرزندم و دو گل باغ زندگى من«حسن و حسین»منبرى مىگذارند و از آنان درخواست مى شود سخنرانى کنند و آن دو نور دیده ام سخنرانى خواهندکرد که هیچ یک از فرزندان پیغمبران نشنیده اند.
سپس فرشته وحى، جبرئیل امین ندامى دهد که «فاطمه»دخترگرامى پیامبر کجاست؟
آنگاه فاطمه پا مى شود.
از جانب خداوند ندا مى رسد کهاى اهل محشر! اکنون شکوه و بزرگوارى از آن کیست؟
پیامبر و امیرالمؤمنین و دوفرزند گرامى شان جواب مى دهند از آن خداى بى همتا.
خداوند مى فرماید:
اى اهلمحشر! من عظمت و بزرگوارى را بر پیامبر برگزیده ام محمد، و بندگان عزیزم على،فاطمه، حسن و حسین قرار دادم .
هان اى اهل محشر!
سرها را به زیر آورید وچشمانتان را بر هم نهید! این فاطمه دخت پیامبر است که به سوى بهشت گام برمىدارد.
سپس جبرئیل امین شترى از شترهاى بهشت را که دو سوى آن از انواع زینتهاىبهشتى آراسته و مهارش از لؤ لؤ تازه و زین آن از مرجان است ، مى آورد، بانوى دوجهان بر آن شتر سوار مى شود، آنگاه خداوند مهربان دستور مى دهد یکصد هزار فرشته ازسمت راست و یکصد هزار فرشته از سمت چپ فاطمه را همراهى کنند و یکصد هزار فرشته راماءمور مى کند که آن بانو را بر روى بالهاى خویش گرفته و با این شکوه و جلال او رابه در بهشت برسانند.
هنگامى که به در بهشت مى رسد، به پشت سر خویش نگاه مى کند،از جانب خداوند ندا مى رسد:
اى دختر پیامبر محبوب من چرا وارد بهشت نمى شوى؟
جواب مى دهد:
خداوندا! دوست دارم در چنین روزى مقام و منزلت من به همگانروشن گردد.
ندا مى رسد:
اى دختر حبیب من برگرد به سوى محشر نظاره کن ! هر کسدر سویداى قلب او مهر تو یکى از فرزندان معصوم تو است برگیر و او را وارد بهشتساز.
سپس امام باقر فرمود:
هان اى((جابر))! به خدا سوگند! که مادرم فاطمه آن روز شیعیان و دوستان خودرا از میان مردم جدا مى کند، همانند پرنده اى که دانه هاى سالم را از میان دانه هاىفاسد بر مى چیند. آنگاه پیروانش به همراه آن بانو به سوى بهشت روان مىشوند.
وقتى که بر در بهشت مى رسند بر دلهایشان الهام مى گردد بایستند و آنها مىایستند. در این وقت از سوى پروردگار ندا مى رسد:
اى دوستان من! چرا ایستاده ایدشما که مورد شفاعت فاطمه قرار گرفته اید.
پاسخ مى دهند:
بار پروردگارا! دوستداریم در این چنین روزى ارزش بندگى و محبت اهل بیت رسالت را ببینم و مقام ما شناختهشود.
ندا مى رسد:
دوستان من به سوى صحراى محشر بنگرید! هر کس شماها را بهخاطر محبتتان به فاطمه دوست مى داشت و هر کس در راه محبت شما به فاطمه اطعام واحسان مى کرد و آن کس که به خاطر شما به آن بانو، لباس مى پوشانید و آب گوارا مىداد و هر کس غیبت غیبت کننده را به خاطر داشتن محبت شما به فاطمه رد مى کرد و ازشما دفاع مى نمود ... دست همه آنان را بگیرید و به همراه خود داخل بهشت جاویدبسازید.(31)


RE: داستانهایی از زندگی حضرت فاطمه(س) - |мιѕѕ мєняαѕα| - 24-03-2015

بلال اذان بگو از دور به دقت نگریست . نخل های سرسبز و بلند مدینه به چشم می خوردند و پشت سر آنها خانه های کوتاه و گلی شهر مدینه نمایان شد . نفس عمیقی کشید تا نسیم خنکی را که از سمت مدینه می آمد ، احساس کند. نسیم بوی آشنایی را با خود داشت . بوی پیامبر، بوی مسجد النبی و بوی مناره ای که او سالهای سال بر فراز آن اذان گفته بود. از دروازه شهر که عبور کرد، کناری ایستاد و به احترام شهر پیامبر، گرد و غبار لباسش را تکاند . نگاهی به اطراف کرد . مردم سرگرم کار روزانه خود بودند و کسی متوجه ورود او نشد. وارد کوچه بنی هاشم شد . کوچه ی تنگ و تاریکی که هر روز به عشق دیدن پیامبر آنجا می ایستاد و زمانی که پیامبر برای رفتن به مسجد راهی می شد، به دنبال او راه می افتاد .
او برای دیدار دختر پیامبر ، مسیر خانه علی را در پیش گرفت ، هرچند که باخود عهد کرده بود که دیگر به مدینه ای که خاندان پیامبر را فراموش کرده بودند، بازنگردد . به درخانه که رسید با نگرانی جلو رفت و گفت : "سلام بر اهل بیت پیامبر"
+++++++++++++++++++++++
حسن (ع ) و حسین (ع ) دو فرزند علی (ع) و فاطمه (س) وقتی صدای آشنای او را شنیدند سراسیمه بیرون آمدند و گفتند : بلال آمده است . بلال هر دو را در آغوش گرفت و اشک از چشمانش جاری شد . آنان خاطره روزهای خوش گذشته را به یاد آوردند و بلال عطر دل انگیز پیامبر را از آن دو استشمام می کرد .
لحظه ای گذشت و بلال از حال مادرشان فاطمه (س ) پرسید . امام حسن وامام حسین ، دستان بلال را گرفتند و او را به داخل خانه بردند . حضرت فاطمه (س ) دربستر بیماری آرمیده بود . بلال سلام کرد. فاطمه (س) صدای بلال را شناخت .او منتظر بلال بود چرا که پیامبر در خواب به وی وعده داده بود که بلال برای عیادتش خواهد آمد . فاطمه (س) با صدایی لرزان و ضعیف درجواب بلال فرمود :
" سلام بر تو ای موذن پدرم رسول خدا"
صدای خسته و بیمار فاطمه ، نگرانی بلال را بیشتر کرد. او پرسید : ای دختر رسول خدا چه پیش آمده که این چنین دربستر بیماری آفتاده ای ؟
فاطمه (س ) هیچ نگفت و تنها درخواستی را مطرح کرد . ایشان فرمود :
" ای بلال میخواهم پیش از مرگ به یاد روزهای خوش گذشته که پیامبر زنده بود ، بر گلدسته بروی و اذان بگویی . مایلم که بار دیگر با صدای اذان تو نماز بخوانم . فقط یک بار دیگر/"
++++++++++++++++
بلال بسیار متحیر و متاثر شد . فهمید که دختر رسول خدا از بستر این بیماری به سلامت برنخواهد خاست . بلال درانجام خواسته حضرت فاطمه (س ) تعجیل کرد. او دیگر به هیچ چیز فکر نمی کرد . گویی مردم را نمی دید . می دوید تا خود را به مسجد پیامبر برساند . پله های مناره مسجد را به سرعت زیرپا گذاشت و بالا رفت و بربلندای آن ایستاد . بلال مدینه را زیرپای خویش می دید. درست مثل همان روزها که درحال اذان گفتن ، وضو گرفتن پیامبر را می نگریست .
اما این بار با تمام دفعات دیگر فرق می کرد . این بار فقط به خواهش فاطمه آمده بود . صدای "الله اکبر" بلال در فضای شهر پیچید. مردم لحظه ای دست از کار کشیدند. گویی مدینه به یکباره در سکوت فرو رفت . پس از مدتها صدای آشنایی از مناره مسجد پیامبر می آمد. / بلال ادامه داد: "اشهدان لااله الاا..."
مردم به خود آمدند .آری این صدای بلال است .آنان بی اختیار به طرف مسجد شتافتند .بلال ادامه داد: " اشهدان محمد رسول ا... " مردم پای مناره مسجد جمع شده بودند و برخی باچشمان اشک الود به او می نگریستند . فاطمه (س ) با شنیدن نام پدر عزیز و بزرگوارش حضرت محمد (ص) ، بسیار مخزون شد و به شدت گریست . همین که بلال خواست جمله بعدی اذان را بگوید ، فریاد امام حسن وامام حسین (ع ) را شنید . هراسان به پایین نگاه کرد .فرزندان فاطمه گفتند : بلال تو را به خاطر خدا دیگر اذان را ادامه نده ، مادرمان بر سر سجاده از هوش رفته است و بعد گریه امانشان نداد .
بلال پایین آمد . آن دو را در آغوش گرفت . خواست چیزی بگوید اما بغضش اجازه نداد و به شدت گریست .
فاصله
گردن بند با برکت
*****************
روزی پیامبر (ص ) در مسجد نشسته بود و اصحاب به دورش حلقه زده بودند. پیرمردی با لباسهای ژولیده و حالتی رقت بار از راه رسید .ضعف و پیری توان را از او ربوده بود . پیامبر به سویش رفت و جویای حالش شد . آن مرد پاسخ داد : ای رسول خدا (ص) فقیری پریشان حالم ، گرسنه ام ، به من طعامی بده /برهنه هستم مرا بپوشان و بینوایم گره از کارم بگشا .پیامبر (ص) فرمود : « اکنون چیزی ندارم ولی راهنمای خیر چون انجام دهنده آن است . » سپس او را به منزل فاطمه (س ) راهنمایی کرد. پیرمرد فاصله کوتاه مسجد و خانه فاطمه را طی کرد و مشکلاتش را برای او بازگفت . زهرا (س) فرمود : « ما نیز اکنون درخانه چیزی نداریم . دراین هنگام به یاد گردن بندی که دختر حمزه بن عبدالمطلب به او هدیه کرده بود، افتاد. گردنبند را از گردن بازکرد و به پیرمرد فقیر داد و فرمود : " این را بفروش ان شاء الله به خواسته ات برسی ." مرد بینوا گردنبند را گرفت و به مسجد آمد .پیامبر همچنان در میان اصحاب نشسته بود. پیرمرد عرض کرد : « ای پیامبر خدا (ص) فاطمه (س) این گردنبند را به من احسان نمود تا آن را بفروشم و به مصرف نیازمندی ام برسانم . پیامبر از احسان فاطمه خشنود شد و فرمود:
"هرکس خریدار این گردنبند باشد، خدا او را عذاب ننماید . "
عمار یاسر عرض کرد : یا رسول الله آیا اجازه می دهی من این گردنبند را بخرم ؟ پیامبر اجازه داد .عمار یاسر از پیرمرد فقیر پرسید : گردن بند را چند می فروشی ؟ مردبینوا گفت : " به غذایی از نان وگوشت که سیرم کند / لباسی که تنم را بپوشاند و یک دنیار هزینه راه که مرا به خانه ام برساند ."
عمار پاسخ داد : من این گردنبند را به بیست دنیار طلا و غذا و لباس و مرکبی از او می خرم . عمار ، پیرمرد را به خانه برد و او را سیر کرد . لباسی به او پوشاند ، او را بر مرکبی سوار کرد و بیست دنیار طلا هم به او داد. آنگاه گردنبند را در پارچه ای پیچید و به غلام خود گفت: این را به رسول خدا تقدیم کن . خودت را هم به او بخشیدم . پیامبر نیز غلام و گردنبند را به فاطمه بخشید . غلام نزد فاطمه آمد . ایشان ، گردن بند را گرفت و به غلام فرمود :" من تو را در راه خدا آزاد کردم ." غلام خندید . فاطمه (س) علت خنده اش را پرسید . پاسخ داد : ای دختر پیامبر ، برکت این گردنبند مرا متعجب کرد. چرا که گرسنه ای را سیرکرد ، برهنه ای را پوشاند ، فقیری را غنی کرد ، بنده ای را آزاد کرد و عاقبت هم به سوی صاحب خود بازگشت .
توقیق خدمت
***********
زن ، آرام در کوچه های مدینه قدم برمی داشت . لباسهای وصله دار او حکایت از فقر و تهیدستی اش می کرد . او به امید کمک و یاری از دیگران خانه های مدینه را یکی یکی پشت سر می گذاشت . اما ناامید از هر جا به خانه پیامبر رسید و دید که درخانه پیامبر زنان بسیاری در رفت و آمد هستند .تعجب کرد . جلوتر رفت . متوجه شد همه خود را برای مراسم ازدواج فاطمه (س ) وعلی (ع ) آماده می کنند . گویی قرار است که دختر پیامبر به همراهی جمعی از زنان به خانه علی برود . زن فقیر در گوشه ای ایستاد. برای لحظاتی فقر و پریشانی خود را به فراموشی سپرد . دراین زمان فاطمه (س ) ازخانه پیامبر خارج شد . زن فقیر بی اختیار چند قدم به جلورفت . از نزدیک چهره تابناک فاطمه را شناخت . نگاه فاطمه (س) نیز به او افتاد . زن نزدیک رفت و سلام کرد. او از مهربانی و بخشش فاطمه (س ) چیزهای زیادی شنیده بود و اینکه او هیچ نیازمندی را ناامید نمی کند . زن بینوا از دختر پیامبر کمک خواست . فاطمه (س) قدری تامل کرد . نگاهی به پیراهن نویی که برای عروسی به تن کرده بود ، انداخت . سپس بی درنگ به خانه بازگشت . اطرافیان از رفتار فاطمه (س ) متعجب شدند . بعد از لحظاتی فاطمه (س ) از خانه خارج شد . درحالیکه پیراهن نوی عروسی در دستانش بود . او با مهربانی و عطوفت به سوی زن فقیر رفت و لباس عروسی اش را به او بخشید . بدین ترتیب فاطمه با لباسی ساده به خانه علی رفت . اما قلبش سرشار از رضایت بود. او خشنود بود از اینکه بار دیگر خداوند توفیق خدمت به بندگانش را نصیب او کرده است
هوتک



RE: داستانهایی از زندگی حضرت فاطمه(س) - ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ - 24-03-2015

خيلي زيبا بودن

ولي اي كاش داستانارو بارنگ هاي مختلف مينوشتي

بازم ممنون