![]() |
اس ام اس بچه گانه - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: اس ام اس های جدید و پیامک (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=73) +--- موضوع: اس ام اس بچه گانه (/showthread.php?tid=209999) |
اس ام اس بچه گانه - Ֆℋ£¥∂α - 08-02-2015 اوّلی: اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست؟ دوّمی: بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم؛ وقتی خنده شان گرفت کمی فلفل توی دهانشان بریزیم و رهایشان کنیم. . . . اوّلی: «اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد؟» دوّمی: «برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم!» . . . ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد. . . . اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟ دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر می لرزید. . بقیــــــــه لطیفـــــه ها در ادامه مطلب . . از مردی پرسیدند:«چه رنگی را دوست داری؟» کمی فکر کرد و گفت:«رنگ کم رنگ» . . . معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟» شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.» . . . مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر! پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگه… کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید. . . . گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند، نمی توانستند غذای خود را درست کنند مربی از آن ها پرسید: آیا چیز مهمی را فراموش کرده اید؟ یکی از آن ها پاسخ داد: بله آقا… مامانم رو! . . . معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟ شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده. . . . دانش آموز: آقای فروشنده! فروشنده با مهربانی گفت: بله پسرم! دانش آموز: تقویم امسال رو دارید؟ فروشنده: بله چه شکلی می خواهی؟ دانش آموز: اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه! . . . معلم: یک یکی می شه چند تا؟ شاگرد: فکر نمی کنم خیلی بشه!! . . . اولی: فیلم دیشب را تا آخر دیدی؟ دومی: بله اولی: من خوابم برد. آخرش چی شد؟ دومی: هیچی، فیلم تمام شد. . . . اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟ دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟ . . . تلفن مدرسه زنگ زد و مدیر گوشی رو برداشت. مدیر: بفرمایید. صدا: آقای مدیر، پسرم امروز نمی تواند به مدرسه بیاید. مدیر: شما کی هستید؟ صدا: من پدرم هستم. . . . یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :۱۲ نفر با خودش می گوید :عجب! حالا ۱۱ نفر دیگر را از کجا بیاورم؟ . . . کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !! |